dimanche 13 juillet 2008

مصاحبه با م.سحر

م.سحر
درگفتگو با نشریهء : ادبیـات و فـرهنگ
دربارهء شعر، تبعید، ادبیات و هنر


با درود و سپاس فراوان از اینکه دعوت ما را پذیرفتید.ـ

با تشکر از شما و سایر همکارانتان
ـ 1- خواهش می کنم کمی ازخودتان بگویید تا خوانندگان مجله ادبیات و فرهنگ بیشتر با شما و کارهای فرهنگی و سیاسی تان آشنا شوند.ـ
من در ساال 1329 و به قولی در 1330 در چیمه از روستا های کاشان و نطنز زاده شده ام در همان روستا تا ششم ابتدایی درس خوانده ام و از دوازده سالگی مزهء آوارگی و تبعید را چشیده ام زیرا ناگزیر بوده ام برای ادامهء تحصیلات دبیرستانی به ترک خانه و روستای خود گویم و به ترتیب در تهران و نطنز و کاشان و هر شش سال دبیرستان را در مدرسه ای درس بخوانم . سرانجام در سال 1348 از دبیرستان محمودیهء کاشان دیپلم علوم طبیعی گرفته ام و در 1349 برای تحصیل هنرهای نمایشی به دانشکدهء هنرهای زیبای دانشگاه تهران وارد شده ام و در سال 1353 با اخذ لیسانس در رشتهء تئاتر دانشکده را به قصد سربازی ترک گفته ام و نزدیک به 2 سال به عنوان افسر وظیفه در دانشکدهء افسری تهران تدریس و خدمت کرده ام و در طول دوران دانشجویی و سربازی (5 سال) به عنوان مربی تئاتر در بسیاری از کتابخانه های کانون پرورش فکری در تهران و حومهء این شهر با کودکان ونوجوانان کار کرده ام. پس از پایان خدمت در سال 1356برای ادامهء تحصیل به پاریس آمده ام و در رشته های جامعه شناسی و تئاتر از دانشگاه های نانتر و سوربن جدید و ژوسیو لیسانس و فوق لیسانس گرفته و دوبار تز دکترایم رادر دو رشتهء مختلف نیمه کاره رها کرده ام و به شعر و تئاتر و خط و نقاشی و موسیقی روی آورده ام و نیز به کوشش های اجتماعی و فرهنگی در جامعهء تبعیدیان ایرانی پرداخته ام. سه دوره در نخستین سالهای پرتلاش کانون نویسندگان ایران در تبعید ، دبیر بوده ام و 6 شماره نخست خبرنامهء کانون و نیز کوشش برای انتشار سه نامهء نخستین کانون و تلاش در برگزاری نشست های فرهنگی و جشن ها و نمایش هایی که به نام کانون اجرا شده اند عمدتاً برعهدهء من و بر دوش ِ خلوص یا ساده لوحی ِرایگان ِ روستایی من بوده است!که البته توضیحش داستان درازی دارد!ـ
از نخستین روزهای ترک ایران یعنی از سال 1356 با کار شعر که گیر و گرفتاری کودکی و نوجوانی ام بوده است تمدید رابطه و تجدید عهد کرده ام و نخستین مجموعهء شعرم را نه در ایران بلکه در بهار 1358 در پاریس انتشار داده ام. کتابی که به گمان من و تا اطلاع ثانوی ، نخستین مجموعهء شعر ی ست که پس از انقلاب در خارج از کشور منتشر شده است با نام : یاد آر ز شمع مرده یادآر» و ازینرو می تواند نخستین دفتر شعر تبعید یا مهاجرت ایرانیان پس از انقلاب محسوب شود.(1)ـ

نخستین جوانه های اعتراضی را که شما در سؤال دیگرتان از من پرسیده اید در همین نخستین کتاب ، خودی نشان داده اند و در برخی از شعر های این دفتر ، تأثر از ساده دلی مردم و ترس از تسلط استبدادی به مراتب ویرانگر تر و شوم تر انعکاس یافته است و به برنامه ها و هدف های بازیگران و رهبران انقلاب در جهت برقراری دیکتاتوری سیاهکار دینی هشدار داده است .ـ

مسند همان که بود به جا ماند و جمع نو
خود را سزای تکیه بر این جایگاه دید
تا خوشه چین رسید که رهتوشه ای بَرَد
در جایگاه ِ کِشت نه جز مُشت ِ کاه دید

(اسفند 1357 ) «یاد ار زشمع مرده یاد آر» ، از: م. ج. ، چاپ پاریس ، شهریور 1358.ـ

وهمچنین در شعر دیگری ایستادگی در برابر غلبهء ملایان را آرزو کرده است
...

هان ای فقیه ، با تو مرا جنگست
حتی اگر زمانه نمی داند
حتی اگر که نیم وجود من
برمن غریو خشم فروخواند
ای ارتجاع مرگ تو نزدیکست
جز من کسیت نی که برنجاند
من ملت ستمکش ایرانم
آن کو ترا به شعله بسوزاند

خرداد 1358، همان کتاب.ـ

این اعتراض سالی بعد با شدتی بیشتر در کتاب کوچکی با نام به یاد میهن خونین با مقدمهء دوستم غفار حسینی ( با امضاء مستعار ب. پویا) تداوم یافته و با چاپ قصیده ای بسیار بلند با نام «چهرهء پتیارگان به ماه مجوئید» و با امضاء « م. سحر» در سال 1361 به اوج خود رسیده و سرانجام با انتشار نمایشنامهء منظوم «حزب توده دربارگاه خلیفه » در سال 1361 سرنوشت تبعیدی مرا رقم زده است.ـ
نمایشنامهء منظوم «حزب توده دربارگاه خلیفه» با این ابیات آغاز می شد :ـ

در سال هزار و سیصد و شصت
راوی قلمی گرفت در دست
تا قصهء شام تار گوید
از ظلمت ِ روزگار گوید
آن سال که سال ، سال ِ خون بود
سال ِ بَد ِ سُلطهء جنون بود
دیوانهء خون هوای خون داشت
در خوردنِ خون جنون ، جنون داشت
آن سال که ننگ حُکم می کرد
سالی ست سیاه ، سهمگین ، سرد
ای وهم ِ دراز و نَفس ِ سردی
ای سال برو که برنگردی !ـ
....
الی آخر

و چنین روحیه ای و چنین سخنانی بود که دانشجویی چون مرا که با پاسپورت دولت علیّه و به اختیار ، برای ادامهء تحصیل از کشور خارج شده بوده ام ، تنها به سبب سرودن و چاپ شعر به یک پناهندهء سیاسی و یک تبعیدی بدل کرده است بی آنکه هرگز درحزب یا گروه یا تشکیلات سیاسی شرکت جسته یا با هیچیک از جریان های سیاسی مراوده ای داشته بوده باشم.ـ
ازاینروست که من گاهی در سال های اخیر ـ به طنز ـ نزد دوستان فرانسوی یا در برخی گفتگو های رادیوی ام در فرانسه ، ترجیح داده ام که به جای« رفوژیه پُلیتیک» Refugié politique)) یعنی پناهندهء سیاسی ، خود را«رفوژیهء پوئتیک»(Refugié poètique) یا پناهندهء شعری بنامم!ـ
زیرا درخواست و اخذ موقعیت پناهندگی من از دولت فرانسه که تا امروز همچنان برقرار و بلاتغییر مانده ، نه بواسطهء اقدامات سیاسی من ، بلکه به خاطر سرایش و چاپ شعر بوده است.
به هر حال تقاضا و دریافت کارت پناهندگی،همچون بسیاری از هموطنان ، هویت مرانیز به دفترچه ای گره زده است که نه پاسپورت بلکه «تیتر سفر» نامیده می شود و کتابچهء کوچکی ست که دارندهء آن درواقع «اهل هیچ کجا» ست و من با در دست داشتن آن می توانم به هر کشوری که سفارتخانه اش ازایرانی بودن من و از نام من (محمد)، وحشت نکند ودلش با حال من بسوزد و به تقاضای ویزای سفر من پاسخ مثبت بدهد بروم الا به کشور خودم و بالقوه می توانم از همهء باغ وحش های جهان دیدن کنم الا ازمیهن خودم.و همینجا بگویم که واقعاً دلم برای دیدن قم لک زده است.ـ
به هرحال این بود گوشه ای از سرگذشت «یا ذکر جمیل ما» که امیدوارم از آفت خودستایی به دور مانده و به دام اطناب و پرگویی نلغزیده و موجبات ملال خوانندگان را فراهم نیاورده باشد!ـ
با این وجود در اینجا اگر اجازه دهید به کوشش های دیگر فرهنگی و هنری خودم اشاره کنم تا هم در پاسخ به پرسش شما و هم در توصیف دیگر دلبستگی های ذوقی و فرهنگی خودم« پرگویی کافی و وافی » کرده باشم:ـ
در زمینهء تئاتر که نخستین رشتهء درسی من در دانشگاه بوده است ، تا آنجا که شرایط ،اجازه می داده است، به سهم خود کوشیده ام. در تهیه و اجرای نمایشنامه های متعددی نقش داشته ام ونیز در بسیاری از جلسات نمایش خوانی با دوستان هنرمندان ایرانی مقیم پاریس مشارکت داشته ام.ـ
برنامه ریزی و تهیه و بازی در نمایشنامهء «اتللو در سرزمین عجایب» نوشتهء غلامحسین ساعدی در نقش «وزیر ارشاد اسلامی » یکی از آنهاست. علاوه بر همکاری در اجرای نمایشنامه های ایرانی ، کوشش هایی نیز به زبان فرانسه و علاوه بر شرکت در چندین اجرای نمایش شاعرانه ، فرصت و شانس بازی در نمایشنامه ء «هامبادی کابل» با میزان سِن کارگردان شهیر فرانسوی« ژرژ لاوللی» ، بر صحنهء تئاتر «کمدی فرانسز» را نیز یافته ام.ـ
نزدیک به پانزده سال است که جدی تر از پیش کار خط و نقاشی را نیز در کنار شعر و تئاتر پی گرفته ام و در نمایشگاه های متعدد فردی و جمعی همراه و درکنار هنرمندان و نقاشان درجه اول ایرانی مقیم پاریس شرکت کرده ام.ـ
چند سالی را هم به فراگیری و آموختن ردیف آوازی موسیقی ایرانی و اصول مقدماتی نواختن سه تار گذرانده ام. خلاصه کوشیده ام که از هر خرمنی خوشه ای برگیرم و تصور می کنم اینگونه کوششها و ناخنک زدن های من به عرصه های متنوع هنری و فرهنگی که یادآور اصطلاح «ازین شاخه به آن شاخه پریدن » هم هست و شاید هم برخی زبان های تلخ را به اعطای لقب «همه کاره و هیچکاره» (که پر بیراه هم نیست) برانگیزد ،از یک انگیزهء بسیار قوی مایه برده است و آن شیفتگی عطشناک و آرامش ناپذیری بوده است که من از کودکی به انواع هنرهای ایرانی داشته ام ، اما متأسفانه مثل خیلی از بچه های کشور ما ایران، شرایط مساعد و محیط سازوار و بختِ فرصت ساز، موقعیت ِآموزش و آزمون و شکوفایی را در دسترس قرار نمیداده است و نمی دهد .ـ
به هرحال شاید این سخن حافظ بهتر از هر توضیح دیگری زبانحال کسانی چون من باشد که گفت:ـ
جام می و خون ِ دل هریک به کسی دادند
در دایرهء قسمت ، اوضاع چنین باشد!ـ

ـ2- در بیشتر آثار شما اعتراض نهفته است ، این فریاد خاموش از چه زمانی به عمق آثار شما رسوخ کرد؟
ضمن پاسخ به سئوال پیشین در این زمینه اشاره ای داشتم . در اینجا باید بگویم که من از کودکی (شاید 9 یا 10 سالگی ) شعر می سرودم و به هرحال ابیاتی را هرچند کودکانه به هم می بافتم. بیش از همه ازفریبکاری و بی عدالتی متأثر می شدم. این عنصر اعتراض در نخستین شعرهای دوران نوجوانی ام ریشه دارند اگر حافظه ام یاری کند این چند بیت از قصیده ای ست که در شانزده سالگی سروده ام:ـ

آتش فتاده در سپه ِ جان ها
چون گرگ پنجه سوده به وجدان ها
خشکیده آب ِ چشمهء انسانجوش
ویران شده ست جملهء بُستان ها
در بوستان و گلشن انسانی
خار است جای لالهء نعمان ها
وندر لباس مردم ِ با تقوا
هستند پَست غول ِ بیابان ها
انسان به ظاهرند ولی دردل
دارند بدسرشتی ِ حیوان ها
خرمُهره تا روان شده در بازار
بشکسته نرخ لعل بدخشان ها
باد بهار تا شده ناپیدا
در شادی اند و هلهله طوفان ها
بلبل شده ست معتکف و خاموش
چون خر شده ست جزء غزلخوان ها
.....
فکر می کنم این چند بیت از دوران نوجوانی من ، به روشنی گویای روحیهء معترض و طغیانگر سراینده در برابر بی عدالتی ها و نابسامانی های روزگار و جامعهء اوست.ـ
پیداست که صاحب ِچنین روحیه ای نمی توانست در فردای حادثات دهشتناکی که به نام «انقلاب اسلامی» هستی ملت ایران را درو می کرد و آیندهء چندین نسل از فرزندان این مرز و بوم را می بلعید ، سکوت اختیار کند.ـ
و چنین بود که در مرداد 1356 با دیدن سراب ِ اغواگری که مدعیان انقلاب و آزادی به مردم ساده دل ایران وعده می دادند در آرزوی روشنایی عقل و فروغ آگاهی در پاریس می سرود:ـ

ای نفس ِ سرخ ِ چشمه سار به جوش آی
تا سرِ اغواگر سراب نتابد!ـ

و در مرداد 1358 هنگامی که بسیاری از روشنفکران و انقلابیون غیر دینی برای گرفتن پروانهء دخول در «خط امام» ، پشتِ سر اوباش صف بسته بودند می نوشت :ـ

حرام باد به مردان ِ راه خواب امروز
مباد سنگر تزویر بی جواب امروز
وطن پرستی ِ ما را به شرک نسبت داد
فقیه بر سر شورای انقلاب امروز
...
و با این بیت در مقطع غزل وعده های دروغین و فریبکار روحانیتی را به تمسخر می گرفت که به قصد برپا داشتن استبداد دینی و پروار کردن ملایان ، ملت ما را به شهادت طلبی دعوت می کرد و غرفه های بهشت را به مردم رنج دیدهء ایران می فروخت :ـ

به آب کوثر فردا حوالتم چه دهید؟
خوشا زلالی ِ پیمانهء شراب امروز!ـ

و باز در همان روز ها ی مرداد 58 در غزل دیگری می گفت :ـ

شیخ این زمان به مسند ِ قدرت خزیده است
شیاد بین که گوش ِ زمان را بُریده است !ـ
دیروز گفت : طالب ِ جاه و مقام نیست
امروز در تدارک ِ پُست ِ عدیده است!ـ
دیروز وعده داد که : «احرار زنده باد!»ـ
اینک کفن به قامت ِ ایشان بُریده است !ـ
با نام ِ آسمان به زمین حُکم می کند
گویی که آسمان و زمین را خریده است !ـ
یعنی که ما شبان و تو در پیش ِ ما دوان
ما خُبره ایم و آهن ِ ما آبدیده است!ـ...ـ
ما مُبصر کلاس ِ جهان ِ سیاستیم
ما را خدا برای شما برگزیده است
در باغ وحش ِ جنّت ِ مشروعهء جدید
هرکس به قدر همت ِ خود میوه چیده است
ما گرچه قول ِ کشور جمهور داده ایم
جمهور ما چو وعدهء ما دُم بریده است!ـ
...
وینسان در این صحاری خونین ِ انقلاب
مار ِ دوسر به چلهء آئین لمیده است !ـ
فرزندِ راه ِ خلق ، به دیدارِ آفتاب
بیدار مان که فاتح ِ ظلمت ، سپیده است !ـ

و دربهمن 58 می سرود:ـ

ننگ با رنگ نام می گیرد
دام بنهاده ، خام می گیرد
میوهء باغ خون و آتش را
با فریبی به وام می گیرد
مست می تازد و نمی داند
کز لب زهر کام می گیرد

یا در مطلع غزلی در خردادماه 58 می سرود :ـ

دشمن از راستی ِ آینه رو می گیرد
شب ِ ما رنگ سیاه از دل ِ او می گیرد

تا می رسید به مقطع غزل و چنین فریاد می کرد :ـ

ترسم آخر نبَرَد صرفه ز سودای نماز
آنکه با خون ِ دل ِ خلق وضو می گیرد!ـ

و سالی بعد در شعر بلند دیگری می گفت :ـ

بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است
بزن باران که در چشمان یاران
جهان تاریک و دریا واژگون است

بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صیدِ خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
....
سکوت ی ابر را گاه ِ شکست است
بزن باران که شیخ شهر مست است
زخون عاشقان پیمانهء سرخ
به دست زاهدان ِ شب پرست است (2)ـ
....
یا جای دیگری در مرداد 1360
می سرود :ـ

از درخت تلخ کین و گوهر ناپاک می روید
ازنهالی شوم کزبُن
ریشه در دامان نکبتبار ظلمت می دواند
ساقه درگنداب می بندد.ـ

و در بند دیگری از همین شعر آن جریان ویرانگر و مهاجمی را که مثل سلولهای رشد یافتهء سرطانی، سراپای جامعه را درچنگال مرگبار خود فرو می بُرد، بدین گونه مخاطب قرارمی داد:ـ
ای پَلَشت آئین ِ پنهان در پناه جهل
با هجوم روشنایی بخش ِ نسل ِ آفتاب امروز
آفت ِ آلودگی های ترا از دامن ِ فردا
پاک خواهم کرد!ـ

وهمین عنصر اعتراض بود که در سال 1360 در یک قصیدهء هشتاد و سه بیتی بدل به فریادی می شد تا سراپای بُت اعظمی را که به قصد ویران کردن سرزمین ما برپا داشته بودند فروریزد:ـ

مفسده می بارد از عبای خمینی
آینه می لرزد از ادای خمینی
یاسمن و ارغوان و سوسن و گل را
می دِروَد داس ِ افترای خمینی
در عطش لاله آتش است و نشسته ست
چشمه به زنجیر اژدهای خمینی
پیله به تن می تند به بستر میهن
ظلمت ِ ملموس در لوای خمینی
تیغ به کف برگرفته زاهد بدمست
خون شده شالودهء بنای خمینی
خوان ِ ستم گسترانده دیو کژآئین
شربتِ خون قوت ِ ناشتای خمینی
شب پره گان در کنار سفره به کُرنش
گُرگ وشان ساقی ِ سرای خمینی
در طبق افکنده اند نائرهء خون
تا بنشانند اشتهای خمینی
دسته زن ِ زشتمایه صف زده بر صف
تا بزند کوس ِ کبریای خمینی
....

و الی آخر که توصیف رنجبار جنایت ها و رذالت ها و ویرانی ارزش های انسانی و اخلاقی و فرهنگی و ملی ایران در سال های نخستین فاجعه بزرگ است و من خوانندگان گرامی و به خصوص« آزادیخواهان جدید» را که بالای 40 یا پنجاه سال دارند (ازآن جمله منتقدان نورسیدهء ادبی خارج از کشوررا ، چنانچه سواد خواندنش را داشته باشند) به خواندن این قصیده دعوت می کنم.ـ
بسیاری از این شعرها از همان روزهای پس ازسرایش با نام های مستعار گوناگون پخش می شد و دست به دست می گشت و بدون اطلاع من در بسیاری از رادیو ها خوانده می شد، حتی برخی از آنها در خارج از کشور به نام شعری رسیده از ایران به چاپ می رسید. برای نمونه نشریهء طاغوت (پدربزرگ نشریهء طنزآمیز ومشهور اصغرآقا) که آن روزها بوسیله طنزپرداز شیرینکار شهر آشوب ، هادی خرسندی در لندن منتشر می شد دوتا از این شعر ها را به عنوان شعر رسیده از ایران چاپ کرده بود وهمچنین در کتاب «در پیکار با اهریمن » که شجاع الدین شفا در سال های 61 یا 62 منتشر کرده علاوه بر بخش هایی از نمایشنامهء منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه» که آن روز ها در پاریس با امضاء م. سحر منتشر شده بود ، پنج یا شش شعر دیگر هست که با امضاهای گوناگون یا «لاادری» یا «ناشناس» درج شده اند و همه از منند!ـ
گویا بازهم سخنان من طولانی شد و امید وارم که در پاسخ این سئوال شما از مرز و خط متعارف بیرون نزده باشم. به هرحال با این فرصتی که شما فراهم آوردید ، موجب شدید که پس از نزدیک به سی سال ، برای نخستین بار درمورد شعرخود سخن بگویم و توضیح دهم که چگونه به پتک اعتراض ، پل های پشت سر خود را به سوی وطن ، ویران می کرده ام و با هر بیت یا غزل یا قطعه ای که می سروده ام خشت قلعهء تبعید خودم را فراهم می آورده ام و برج و باروی غربت را در برابرخودم بالا می برده ام.ـ
به هر حال سر درد دل که باز شد ، گفتنی بسیاراست هرچند ممکن است که اختیار سخن از کف برود و خدای ناخواسته «جناب عطار» شخصاً به توصیف مبالغه آمیز کالای خود بپردازد!ـ
و ازین شوخی که بگذریم شاعر و نویسندهء تبعیدی وضعیت دشواری دارد . به ویژه وضعیت ِ شاعری که از آغاز،کارنامهء ادبی اش در خارج از محیط طبیعی و فرهنگی و زبانی و اجتماعی او شکل گرفته باشد و چمدان شهرت و ناموری ادبی یا روشنفکری یا سیاسی اش را با خود به سفر نیاورده بوده باشد! برای چنین کسانی دشواری ها بس فراوان ترند و سنگ های بسیار تری سر راه آنان افکنده می شود! ـ
چنین کسانی شئونات و مناصب و احترامات فائقه و مسبوق به سابقه ای را که در جامعهء خود کسب کرده بوده اند با خود به تبعیدگاه نیاورده اند و از«مواهب» آن برخوردار نمی شوند.ـ
حب و بغض ها، تصفیه حساب های فکری و سیاسی و حسادت ها و هزار و یک آفت دیگر درکارند تا چنانچه بشود صدا های روشن ِ تبعیدی او را به محاق خاموشی فروبرند یا در قرنطینهء طرد وسکوت نگاه دارند به ویژه اگر شاعر سرش به جایی بند نبود و دل در گرو باندی و محفلی یاحزبی یا قبیله ای و خانی و خاندانی نداشت.ـ
فضای تبعید هرگز مناسب شنیدن و شنیده شدن صدا ها و زمزمه هایی که از حنجره های آزاد برمی خیزند نبوده است واحساس و کلام سرایندگانی که از تعلقات محفلی بیرونند و به پیوند های خانوادگی و عشیره ای کوشندگان سیاسی گردن نمی نهند و روح سرکش آنان از هرگونه سرسپردگی به روابط مرید و مرادی یا رفاقت های فرقه ای یا مشربی گریزان است ، می باید وجود انسانی خود را از هرحیث برای عبوراز مسیری سنگلاخ آماده نگاه دارند و برای پذیرش رنج ها و دریافت انواع زخم ها و زخمه ها می باید سخت جان باشند و تا جایی که بشود و ممکن گردد، روح خود را در زِره و خِفتان ِ شکیبایی بپوشند و از انواع نیش ها و دشنه ها و کژتابی ها محفوظ نگاه بدارند !ـ
وتصور می کنم با احساس چنین وضعیت دردناک و دشواری بوده است که روزی ناظم حکمت گفته بود :ـ
«راستی را که شُغل طاقت فرسایی ست تبعید»!ـ

ـ 3- چه بافتی را بیشتر برای شعر فارسی می پسندید و فکر می کنید کدام قالب شعری می تواند شما را در بیان مقصود بیشتر یاری رساند؟

اگر مقصودتان از بافت همان سبک و استیل شعری ست ، برایتان بگویم که من شعر را در کودکی با همان شعر سنتی و به قولی کلاسیک و موزون و مقفی آغاز کرده ام و تا نخستین سال ورود به دانشگاه ، با شعر نیما چندان آشنا نبودم. در سال 1350 بود که برای نخستین بار به طور جدی با شعر های نیما و بعد با اخوان و شاملو و فروغ و سپهری و دیگران آشناشدم. و به نظرم از این بابت می باید احساس رضایت کنم، زیرا هنگامی با شعر نو آشنا شده ام که در مجموع ، آشنایی و تجربه ای در سرایش شعر کلاسیک فارسی کسب کرده بوده ام.ـ
از اینرو با آنکه روش نیما و شاگردان او را بسیار دوست می دارم و سنت شکنی نیما را حرکتی درجهت اعتلای ادب معاصر و افزودن امکانات جدید و گشوده شدن افق های تازه تر در بوطیقای شعر فارسی می دانم و خود نیز شعرهای بسیاری در اوزان نیمایی و حتی آزاد و شعر منثور سروده ام ، با اینهمه وزن و قافیه و انواع فنون سرایش در اوزان کلاسیک را هرگز برای خود دشوار نیافته و مانعی در بیان زیباشناسانهء شعر و سدّی در برابر حضور و ثبت لحظه ها و عوالم و اندیشه های شاعرانهء خود نیافته ام . در این سال های غربت نیز ، شاعران کلاسیک شعر فارسی بیش از دیگران همدم و همراه با من بوده اند و آنچنان در برابر عظمت و نبوغ زبانی و هنری و فکری بزرگانی چون سعدی و مولوی و خیام و فردوسی و حافظ دچار شگفتی و شیفتگی بوده ام که نوآوری های شاعران توانای معاصر با همهء جاذبه های زیباشناسانه و عواطف بشری و امروزی شان در برابر آن چندان رنگ و جلا و جلوه ای نیافته اند . خلاصه آنکه شعر کلاسیک فارسی و نبوغ بزرگانی که در طول تاریخ یکهزار و صد سالهء ادب فارسی درعرصهء این زبان و این شعر به ظهور رسیده و در الشیمی ِ شکوهمندی حاصل از اندیشه و زیبایی و تجربهء روحی بشری تبلور و تجسد یافته است ، مرا رها نکرده ودر برابر جاذبه ها و گرایش های باب روز که در انوع مکتب سازی ها و نو پردازی های جدید بروز می کنند و به انواع هنجار ها و مُد های پذیرفتهء زیباشناسانه و ادبی روزگار بدل می شوند و یکچند عرصه ها و محافل ذوق ورز و اهل ادب را در نشریات مطبعی ـ و این روز ها الکترونیکی ـ زیر سیطره و پر و بال خود می گیرند ، تسلیم محض ننموده و دلبستگی های مرا نسبت به شعر پیشینیان کم رنگ نساخته است. به ویژه آنکه در بسیاری از این مکتب تراشی ها اصالت و ایرانیتی نیافته ام و بیش از همه آفت تقلید یا مدرن نمایی و «مدرنیت بارگی» را منشاء و مبداء بسیاری از «نو دبستان » های سطحی گرای به اصطلاح «شعر مدرن و پست مدرن» دیده ام و به نظرم رسیده است که غالب آنها نتیجه و متأثر از ترجمه های بَد ِ شعر اروپایی بوده و از زبان پرورده و سَختهء شعر فارسی و میراث شگفت آور و عظیم شاعران فارسی زبان به کل بیگانه اند و ذوق وعواطف خلاق و آفرینشگر خود را در اثر تقلید یا آسان طلبی ِ «نو آورنَما» با یک گسست عمیق فرهنگی و استتیک و زبانی روبرو ساخته اند.ـ
همین سخن را من در یک رباعی طنزآمیز و شاید اندکی تلخ ، حدود پانزده سال پیش بدین گونه بیان کرده ام:ـ

زین ترجمه کز شعر ی فرنگت دادند
در وادی شعر ، پای لنگت دادند
در بر تو به شعرناب بستند ، ولی
گنجینهء گفتار ِ جفنگت دادند ! ـ

برای باز گشت به سئوال شما ، باید بگویم که :ـبرای من سرودن در اوزان نیمایی به همان سادگی ست که در اوزان گوناگون شناخته شده و گاه ناشناختهء شعر فارسی.( بسیاری از اوزانی که سیمین بهبهانی آزموده است در شعر فارسی سابقه ای نداشته اند و خود من نیز درکتاب « قمار در محراب» وزن هایی را آزموده ام که پیش از من به کار نرفته بوده است). از نظر کاربرد واژگان و کلمات معاصر و نو( درهمهء زمینه های اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی) برای خود محدودیتی قائل نیستم وهیچ واژه ای را از فرهنگ (لغتنامهء) شعری خود طرد نمی کنم و درعمل نیز دامنه و وسعت بهره وری و کاربرد کلمات محصول علم و جامعه و به طور کلی جهان معاصر را هم در نمایشنامهء منظوم «بارگاه خلیفه» که در سال 60ــ61 نوشته ام و هم درمنظومهء «قمار در محراب» که در سال 2000 انتشاریافته نشان داده ام .ـ
در هر صورت ، معتقد نیستم که شعر لزوماً می باید موزون و مقفی باشد ، اگرچه قدرت سرایش در اوزان کلاسیک فارسی را برای شاعران پارسی گو ضروری می دانم وآنرا توانایی برافزون شاعری می شمارم که زبان شعر و انواع شگرد های فنون سرایش را جدی می انگارد و همه را به حاصل تجربه های هنری و زبانی وزیبا شنا سانه و شعری خود و در نتیجه به ابزار کارخود بدل می کند!ـ
پیداست که حاصل هرگونه موزون سرایی، به خودی خود شعر تلقی نخواهد شد وبه زبان حافظ :«هزار نکتهء باریکتر زمو در اینجا ست» تا عبارت منظومی ، شعرنامیده شود. ودر این زمینه با شاعر استاد و بزرگ معاصر ملک الشعرا بهار همداستانم که می گفت:ـ

«ای بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
وی بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نکرد !»ـ

و می بینید که انتقاد از نظم ِ بد، منحصر به شاعران ناموزون سرا نبوده است و تنها «آزاد سرایان» و «منثور نویسان» نیستند که با نظم ( بد ) مخالفت ورزیده اند ، بلکه پیش از آنان استاد بلامنازع و بی مانند شعر کلاسیک فارسی در عصرما و قصیده سرایی که طی 7 قرن اخیر نظیر و مانند ی نیافته ، یعنی ملک الشعراء بهار هم نظم را ذاتی شعر نمی داند و هر نظمی را شعر نمی شمُرَد! وصد البته فرق است میان انتقاد بهار به نظم بد و ایرادات «مدرنیست »ها و «پست مدرن باره» هایی که اصولا عنصر وزن را نمی شناسند و خود از سرودن یکی دوبیت منظوم سالم ناتوانند و متأسفانه همین عجز و ناتوانی ست که تیغ ِ وزن ستیزی آنان را تیز می کند و شمشیر بی غلاف ِ کلاسیسیسم گریزی را حمایل اندام و جثهء ضعیف آنان می سازد!ـ
در رباعی دیگری همین سخن را به صورت زیر بیان داشته ام:ـ

با نظمی بَد ، گناه بر وزن مگیر
در بی هنری ، وزن ندارد تقصیر
در حافظ و مولوی نگر تا بینی
با وزن ، هنر نمی پذیرد زنجیر !ـ

به هرحال من نسبت به هیچیک از روش ها و به قول شما «بافت» های رایج شعری تعصب خاصی ندارم. انواع شیوه ها را آزموده ام و گرایشات ذوقی و روحی خودم به ویژه در سال های اخیر ، به موزون سرایی و بهره وری از وزن کلاسیک نزدیک تر بوده است و در عین حال از شعر های آزاد یا آثاری که به عروض نیمایی سروده شده اند و شعر بوده اند و از زبان و فکر و احساس و موسیقی توأمان برخوردار بوده اند لذت برده ام و لذت می برم.ـ
حقیقت آنست که حضور در خارج از ایران برای من با همهء ناگواری هایش و همهء آزردگی های حزن آور و گزنده اش یکی دو حسن بزرگ داشته است.ـ
نخست آنکه از ترس گم شدن و غرق شدن در محیط و جامعه و فرهنگ کشورمیزبان (شاید) بیش تر از حد متعارف به زبان و شعر فارسی پناه آورده بوده ام و معلوم نبود که چنانچه در ایران می بودم این مایه دلبستگی درمن ایجاد می شد و دوام می یافت. زیرا همواره و با همهء وجود زبان و شعر فارسی را در این سالهای طولانی غربت ، همچون پناهگاهی و خیمه گاهی که در چمدان خود و بر دوش خود می برم نگریسته ام و این شعر مسعود سعد سلمان در توصیف ِ زندان ِ نای زبانحال من شده بوده است که می گفت:ـ
غربت به رنج و درد مرا کُشته بود اگر
پیوندِ عُمر ِ من نشدی شعرِ جانفزای!ـ

و همین احساس است که در یکی از غزلهایم به نام «زبان مادری» در سال 1996 چنین بیان می شود:ـ
تو با منی و مرا بیم هیچ غربت نیست
مرو که با تو «من» ام ورنه بی تو «دیگری » ام
طراوت از تو بَرم گر درخت ِ بارورم
وگرنه در تـَف ِ آتش هَبا شود تـَری ام
تو سرزمین منی ، درمنی که در سفرم
منم که می روم ، اما تویی که می بری ام!ـ

دوم آن که هم در دانشگاه به عنوان واحد های درسی( در دانشگاه سوربن جدید) و هم به سائقهء علاقه و کنجکاوی شخصی ، شعر مدرن اروپا و به خصوص شعر فرانسه را به زبان اصلی خوانده ام وبا ایسم هایی از قبیل لیریسم و رمانتیسم و سمبولیسم و سور رئالیسم و اکسپرسیونیسم و فوتوریسم دادائیسم و غیره ، که برخی عاشق ردیف کردن آنها هستند به اندازهء کافی سر و کله زده ام و همچنین اندکی شعر مقاومت و شعر سیاسی این سامان را بدون واسطهء مترجم مرور کرده ام و با آنها آشنایی یافته ام و در این مسیر تا آنجا که به یاد می آورم خوشبختانه هرگز به عنوان ایرانی و شاعر فارسی زبان در برابر شعر اروپایی گرفتار بیماری خودکم پنداری نشده ام و هرگز میراث هزارسالهء شعرفارسی را در برابر شعر صدو پنجاه الی دویست سالهء اینان فرو دست و دفاع نشدنی نیافته ام ، سهل است هرگاه بیتی از حافظ یاسعدی یا خیام یا مولوی خوانده ام ، مقام مدعی غربی را بسیار فروتر دیده ام و این از سر شوینیسم نیست و از انواع احساس های مگالو مانیای فرهنگ معاصر ما ایرانیان و اصولاً جهان سومیان جداست.ـ
حقیقت آن است که ما در شعر از هیچ ملتی کم نمی آوریم. و آنچه ما کم داریم چیز دیگری ست که جای بحثش اینجا نیست.ـ
در هر صورت به واسطهء این آشنایی مستقیم با شعر اروپا و به خصوص فرانسه ، بحث ها و مناظره ها و مجادله های مکتب سازی و مکتب بازی که در ایران دههء 40 به بعد رایج شده بوده است برای من جدی تلقی نشده اند و هرگز بدانها دل نداده ام و فریب لغت پرانی ها و زبان بازی های مرعوبگر برخی به اصطلاح منتقدان یا «شاعر منتقدان» که این روزها گویا کار و بارشان هم در ایران و هم در خارج از ایران سکه است را نخورده ام و در بازی های مطبوعاتی و مُدسازی و مرید و مراد تراشی های آنان قاطی نشده ام! و این نکته در برخی شعر هایم انعکاس
یافته اند که این دو سه خط نمونه ای ست از آن:ـ
نفریبدت این بازارگاهان
کآزاده از هر بود و نبودی
هیچت نه در دل بیم زیانی
هیچت نه در سر، سودای سودی
پَر بایدت پَر، پَرگیر و برپَر
آزاده تاری ، آزاده پودی ! ـ

و درغزلی به نام «گم شده» همین گونه عواطف را در بیت زیر ابراز داشته ام :ـ

در این گذرگه غوغا به خلوت ِ که رسانی
میان ِ دشت ِ جنون ، نغمه های گمشده ات را؟

ـ 4- وضعيت ادبيات و فرهنگ در داخل را به چه شكل مي بينيد؟ با توجه به اينكه روزانه بسياري از آثار نويسندگان و شاعران ما در ايران به تيغ سانسور سپرده می شود؟


ارزیابی ادبیات معاصر در داخل ایران مستلزم آشنایی و آگاهی کامل از تولیدات و آفرینش های ذوقی ، هنری و ادبی ایرانیان معاصر در داخل کشور است. واین امر متأسفانه ازعهدهء من خارج است ، زیرا علاوه بر آن که اسباب و ابزارنقد و بررسی ادبیات معاصر را در جلوه های متنوع آن در اختیار ندارم، اصولاً به دلیل دور بودن از محیط و نیز به دلیل فاصله ای که در ابعاد گوناگون اجتماعی و فرهنگی و فکری، و ذوقی با کوشندگان و تولید کنندگان ادبی داخل ایران احساس کرده ام و نیز به دلیل عدم دسترسی به آثاری که در ایران انتشار یافته یا انتشار می یابند و به دلائل کلی یا جزئی دیگر، از ارائه پاسخ صریح و جامع به این سئوال معذورم. همینقدر بگویم که متأسفانه شانس خواندن بسیاری از آثار داستانی سال های اخیر را نیافته ام وآثار شعری که دیده ام یا خوانده ام ، منحصر به برخی نوشته هاست که از طریق اینترنت یا نشریاتی همچون بخارا در دسترس بوده است .خلاصه آن که ، این مایه از اطلاع و آگاهی که من از آثار ادبی ِ دو دهه اخیر در خود سراغ دارم ، برای هرگونه ارزیابی یا داواری ناکافی و نارواست. بنابر این سکوت حاکی از ناتوانی مرا در برابر این سئوال از من بپذیرید!
آنچه می ماند آن است که با کمال اطمینان می توانم حدس بزنم که قطعاً رمان ها یا داستان های خواندنی و با ارزشی نوشته شده که متأسفانه من از خواندن آنها محروم مانده ام ، و امیدوارم فرصتی دست دهد تا از مطالعه و آشنایی با آنها برخوردارشوم اما درمورد شعر، نمی توانم چندان به تصورات خوشبینانهء خود میدان بدهم. زیرا نخست آنکه در این زمینه ، شاخک ها یا آنتن های گیرندهء من ـ حتی ازراه دورـ حساسیت بیشتری به خرج می دهند و دوم آن که امکانات مدرن اینترنتی بیش از رمان یا داستان کوتاه به عرضهء شعرها و انبوه شعرواره های رایج در دو دههء اخیر می پردازند و اصولاً متون شعری به دلیل اختصار، از طریق نشریات الکترونیکی قابل حصول ترند. با اینحال امیدوار و با اشتیاق چشم انتظار دریافت و مطالعهء آثار ِ معتبری هستم که درزمینهء شعر منتشر شده یا می شوند، به خصوص دوست دارم با آثار جوانترهایی آشنا بشوم که کار شعر برایشان جدی تر ازعرضهء شعر است و نگاه و درک و دریافتشان ازاین هنر، فراتر و بیرون از چنبرهء مُد ها و مُد سازی ها و موج بازی های نامجویانهء رایج روزگار است.ـ

ـ 5- نظر شما در باره ادبیات خارج، باصطلاح ادبیات در تبعید چیست؟

ادبیات خارج و ادبیات تبعید دو موضوع مختلفند. البته شاید بتوان به مسامحه و در یک تعریف کلی همهء «تولیدات ادبی ایرانیان» راکه بیرون از مرزهای کشورتولید و منتشر می شوند ادبیات خارج نامید ، اما این اصطلاح قطعاً بیانگر ادبیات تبعید در دوران ما نیست. در واژهء «تبعید» بخواهیم یا نخواهیم ،یک مفهوم سیاسی نهفته است و تبعیدیان در جهان همواره به کسانی اطلاق می شده و می شود که فشار و اختناق سیاسی و قدرت سرکوبگر حاکمی آنان را به دور شدن و دور زیستن از جامعه و میهن مألوف ناگزیر ومحکوم کرده است و به خصوص در مورد اهل فکر و فرهنگ و قلم و هنر می باید گفت که دورکردن و دور شدن و دور زیستن ِآنان حاصل چگونگی نگاه آنان به جهان و نتیجهء پافشاری آنان در حفظ ارزش هایی بوده است که در میهن و زادگاه خودشان در حال ویران شدن بوده اند. بنا بر این آثار و سخن آنان به گوهر از عنصر اعتراض برخوردار و ناگزیر از مواجهه با سد سانسور و روبروگشتن با سرکوب پلیسی سیاسی نظام مستبد و تاریک اندیش بوده است . از اینرو همواره از مدعوین دائمی «برادران» وزرات ارشاد برای درک و دریافت نصایح و توصیه های« مکتبی و وِلایی» در جهت نفی ارزش های هنری و فرهنگی وفکری خویش و تسلیم در برابر سانسور و گردن نهادن به خطوط قرمز فرهنگی سیاسی اخلاقی دینی اجتماعی آنان بوده است.ـ
نویسندگان و شاعران درون کشور در این 28 سال بی وقفه و مستمر، ناگزیر از تعدیل و تطبیق شناخت ها و معیار های فکری و اجتماعی و اخلاقی وفرهنگی و زیباشناختی خود بوده و برای پذیرش و تسلیم در برابر ارزش های تحمیلی حاکمیت استبدادی درعرصه های گوناگون فرهنگ و هنر و ادب و اخلاق و سیاست ، همواره زیر فشارهای گوناگون منصبی یا مصلحتی و مکتبی ومشربی و معیشتی قرار داشته اند!ـکسانی از اهل هنر و ادب و فرهنگ که در اثر چنین وضعیتی و برای گریز از چنین فشار ها و تحمیل هایی کشور خود را ـ به میل یا به اکراه ـ ترک گفتنه و در خاک دیگری جز میهن خویش اقامت اختیار کرده اند ، تبعیدی هستند.ـ
بیرون از این ها البته ، تجار خوش ذوق هم داریم و یا مسافرین خوش نشینی که مظاهر معاش و گوارش غربی به مذاقشان سازگارتر بوده است وبخشی از امکانات مالی خود را هم در چمدان نهاده و سفر کرده و گاه به هوای وطن طبعی آزموده اند و قصه ای پرداخته یا شعرواره ای سروده اند.ـ
این قبیل ذوق ورزان معمولاً از پاسپورت های دوگانه و سه گانه ای برخوردارند و راه بهشت و برزخ و دوزخ هرسه به روی مبارکشان گشوده است و غالباً مسئله ای به نام سانسورهم ندارند . زیرا ادارهء ممیزی حاکم بر وجود و شخصیت خود آنان ، پیشاپیش جهت نمای فکر و زبان و قلم ِآنان را به مسیری سوق داده است که هم مالک دوزخ به آنان پروانهء عبور می دهد و هم حور و غلمان بهشتی مقدمشان را گلباران می کنند. به هر حال این گروه از مسافران یا مهاجران ـ حتی اگرجناب ابوالفضل بیهقی هم در میان آنان بوده باشد ـ تبعیدی محسوب نمی شوند و آثار و رشحات فکری و ذوقی آنان را ادبیات یا «تولیدات هنری و فرهنگی تبعید» نمی توان نامید!ـ
ادبیات و هنر تبعید ، حتی اگر به سیاست هم نپردازد به گوهر سیاسی یا بهتر بگویم معترض است!ـ
ـ 6- فكر مي كنيد ادبيات در تبعيد توانسته است خلا ناشي از سانسور در ايران را پر کند؟

تصور نمی کنم! زیرا هدف و نیز علت وجودی ادبیات در تبعید ـ به طور کلی ـ بیرون از چنین انگیزه هایی ست.
ادبیات تبعید برای پر کردن خلاء ادبی و فرهنگی یک کشور دیکتاتور زده و اسیر اختناق نیست. چنین کشوری می باید خود با مشکل ادبیات و فرهنگ خود کنار بیاید و هرگز به امید تولیدات بیرون از مرزهای جغرافیایی خود نماند.همانطور که باید خود برای مشکل اسارت و اختناق حاکم بر زندگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود درمانی بجوید و آزادی خود را به دست آورد!ـ
همچنانکه آن گروه از اهل ادبیات و فرهنگ که به هر دلیل کشورخود را ترک گفته یا از آن گریخته یا گریزانده شده اند ، به نظر من نمی باید با چنین داعیه ها یا آرزوهایی سرگرم باشند.ـ
ادبیات در تبعید در نخستین مرحله پاسخگوی نیاز وجودی و شریط انسانی ِ انسانهای تبعید و دورمانده از سرزمین مادراست ، هرچند آثار این نویسندگان یا هنرمندان مستقیماً با مسائل جاری داخل کشور درپیوند وبا دغدغه ها و اضطرابات و نیازها و آرزوهای انسان های مقیم کشور همدل باشند و اظهار همبستگی کنند!ـ
البته ناگفته پیداست که آثاری که در تبعید به وجود می آیند می توانند بر جریانات ادبی و فرهنگی و فکری و سیاسی کشور تأثیر گذارباشند ، همچنانکه تولیدات ادبی و فرهنگی و هنری داخل کشور، نویسندگان و شاعران وهنرمندان مقیم درخارج از کشور را متأثر می سازند . این تأثیرات متقابل انکار کردنی نیستند ، اما هیچیک از این دوحوزهء کوشش های ادبی و فرهنگی و هنری ، نمی توانند جای آن دیگری را بگیرند!ـ
مبارزه با سانسور در یک کشورهم مسئله ای نیست که با برخورداری نویسندگان تبیعدی یا مهاجر از آزادی های دموکراتیک و فرهنگ تابوشکنی و آزادفکری موجود در کشور های میزبان، میسر و امکان پذیر باشد.ـبیرون افتادگان از کشور تأثیرمستقیم در شکستن سانسور ندارند و هرگز نمی باید ذهنیت خود را در چنبرهء چنین توهمی گرفتار دارند.ـ
این درست است که انقلاب انفورماتیکی معاصر و جهش بی سابقه و مرز شکن تکنولوژی رسانه ای، جام جهان نمای شگفت انگیز اینترنتی را در اختیار همگان قرار داده و« وجود حاضرِغایب» انسان ها و سخنها و اندیشه های آنان را به همهء کوچه پسکوچه ها و کومه ها و کوره راهها و کلبه های روستایی رسانده است. اما این اعجاز بزرگ دانش مدرن هنوز برای عبور ازبسیاری دیوار ها و سدهای نفوذناپذیر ذهنی و روحی و فرهنگی آدمیان ناتوان است.ـ
سّد تبعید یکی از آنهاست. زیرا تبعید تنها یک مفهوم جغرافیایی نیست بلکه بیش و پیشتر از آن که بُعد مسافت را نمایندگی کند ، سرشار از حس و معنا درابعاد فرهنگی و روحی و زمانی و عاطفی و معنوی ست.ـ
هر تبعیدی یک جهان را از درون خود کنده است و در زادگاه و میهن مألوف خود در شیشه کرده و درهای زمان را بر او بسته و به انتظار بازیافتنی دیگر، او را ترک گفته است.ـ
تبعیدی هویت خود را در بسته بندی خاطره های گریزان و «دم به دم بازگردندهء» خود در چمدان نهاده است . خاطره هایی که در لحظهء پا نهادن مسافر بر خاک میزبان ، در زمان توقف کرده اند.ـ
این تجربهء وجودی خاص یک انسان تبعیدی ست و هرگز برای کسانی که از محیط مألوف خود جدا نشده و پلی را پشت سر خود خراب شده نیافته اند ، احساس شدنی و قابل درک نیست. ادب و هنر تبعید ضمناً از این تجربهء وجودی مایه می گیرد و در پرتو همین آزمون است که جهان پیشین و جهان پیرامون امروز خود را تصویر و تشریح می کند.ـ
آنچه هویت یک تبعیدی را درمحیط ِ میزبان نمایندگی می کند بخش دیگری از آن جهان کنده شده است که می باید راه خود را در فضایی ناهمگون و ناهماهنگ و غالباً نامساعد ادامه دهد و سرنوشت خود را پی گیرد! درحالیکه برای بخشی از وجود او که در وطن جا مانده ، عقربهء ساعت ایستاده است و چشم و نگاهی اگر با وی هست جز به سوی گذشته و گذشته هایی که هرلحظه دور ترمی شوند، نمی نگرد!ـ
نتیجهء این وضعیت وجودی تبعیدی ها همانست که توضیح عمیق و به ظاهر عامیانهء آنرا می توان در این ضرب المثل فارسی خلاصه کرد که گفت: از دل برود هرآنکه از دیده برفت !ـ
زیرا دل ها هرگز نیازها ونوش نوازش ها یا نیش ها و تلخوارگی های خود را در لحظه ای که عضوی از جامعه به بیرون پرتاب شد متوقف نمی کنند بلکه همواره به تپش ها و کوبش های طبیعی خود ادامه می دهند و آرزوها و آرمان ها را تولید و باز تولید می کنند زیرا زندگی های عاطفی ، روحی ، فرهنگی و اجتماعی در همان مسیری که جریان داشته اند به حرکت خود ادامه می دهند وحتی اگر ، نیمهء درشیشه مانده و در زمان توقف کردهء تبعیدی را از نظر دور ندارند و همواره عواطف خود را نثار یاد و خاطره های وی کنند ، با این وجود ، تبعیدی تبعیدی ست و فاصلهء او نه فقط فاصله ای در بُعد مکان که در بُعد زمان و در ابعاد گوناگون روحی و عاطفی و فرهنگی نیز هست.ـ
و این فاصله هاست که نه تولیدات هنری و فرهنگی بیرون از مرز ها قادر به پرکردن آن اند و نه امواج مرز ناپذیر و آزاد ارتباطات دنیای مدرن و دستاوردهای شگفتآور انقلاب انفورماتیک و وجود کالاهای پیش پا افتاده و عالمگیر و ارزان قیمتی که معجزهء «طی الارض» و«طی السَماء» آرمانی بشریت رادر اختیار زن و مرد و کودگ و پیر شهرها و روستا ها و ایلات و عشایر وانهاده است .ـ
بنا براین مسئلهء سانسور در کشوردیکتاتور زده گرهی ست دشوار و به دست انسان هایی باز شدنی ست که اسارت را به طور مستقیم تجربه می کنند و با آن درمی آویزند یا خواسته و ناخواسته با آن خو می کنند و خود را به رشته یا رشته هایی از نسوج جامعهء مبتلا و سرکوفته و منحط بدل می کنند. نخست اینها هستند کسانی که می توانند مسئلهء سانسور را حل کنند ! زیرا هرگز نباید فراموش کرد که حل مشکل سانسور در کشور دیکتاتور زده و استبدادی برابر با حلّ همان معضل کبیر استبداد و دیکتاتوری ست و پیداست که سانسور، شیشهء عمر چنین نظامهایی ست که اگر بشکند، نه از تاک دیکتاتوری نشانی خواهد ماند و نه از تاک نشان او!ـ
پس مسئلهء سانسور، مسئلهء حکومت استبدادی و نظام ایدئولوژیک و توتالیتر است! و درست از همینجاست که مشکل قلم و آفرینش ادبی و فرهنگی با امرسیاست و با امر اعتراض و مبارزه بر ضد دیکتاتوری و با آرزوی به تخت نشستن ِ آزادی گره خورده و سرنوشت این هردو را به گونه ای گریزناپذیر به یکدیگر پیوسته است! و درست ازهمین روست که آفرینش ادبی و هنری و فرهنگی در جامعه ای در اسارت استبداد ، یک امر سیاسی ست. و ترس از شکستن همین شیشه است که اتوبوس حامل شاعران و نویسندگان را از فراز تپه های راه ارمنستان به قعر دره رها می کند و حنجرهء نویسنده و مترجم شرافتمندی چون پوینده و شاعر آزادفکری چون مختاری را به طناب حاکمیت دینی ملایان می فشارد.ـ
باری مسئلهء آزادی در بیان و گفتار و قلم یعنی مسئلهء سانسور درجامعهء استبداد زده و به ویژه استبداد ایدئولوژیک و دینی یک امر سیاسی ست ،کاملاً سیاسی ست و این البته ازسیاست ورزی و سیاسیگری و سیاستبازی و سیاستکاری به کل جداست و از طبیعت دیگری ست!ـ
از موضوع دورشدم اما قصدم این بود که بگویم ، ما تبعیدیان می توانیم بر جریانات فکری ، فرهنگی ، ادبی ، اجتماعی کشور و میهن خود تأثیر بگذاریم اما نمی توانیم جایگزین آن گونه از کشش ها و کوشش ها و آفرینندگی های فکری و اجتماعی و فرهنگی باشیم که مردم یک کشور برای تداوم حیات و برای طپش نبض زندگی خود بدان نیازمندند و برای ایستادگی در برابر نظام منحط و زیاده خواه و زورگو یا برای انگیزش ِ نشاط ِ زیستن و آرزوی تغییردر ضمیر انسان ها، به ویژه جوانان و آینده سازان جامعهء خود، به ایجاد و برخورداری از آن ناگزیرند!ـ

ـ 7- همه ادیبان ما در داخل و در خارج را تا چه حد متاثر از خود سانسوری می بینید؟

اـ من همه «ادیبان» را نمی شناسم!ـ
2ـ خود سانسوری امری ست شخصی و به پیچیدگی روان و شخصیت انسان! درک و به خصوص ارزیابی کمیت یا کیفیت چنین پدیده ای دروجود یک شخص یا اشخاص ، برای دیگران میسر نیست و امری نیست که هریک از اهل ذوق و هنر و ادب بتواند حتی آن را در وجود خود نیز ارزیابی کند و به توضیح چند و چون آن بپردازد ، تا چه رسد به دیگری!ـ
تصور می کنم که در وجود هر آدمی یک دستگاه یا ماشین بسیار پیچیدهء کنترل تعبیه است که در طول حیات او و همراه با رشد جسمی و روحی و حیات اجتماعی و فکری و فرهنگی او به یک سیستم تمام عیار ِ «طرد و گزینش» بدل شده است . قفل طرد ها و کلید گزینش ها را بیشماری ازکد ها و هنجار های اخلاقی ، روانی ، مذهبی ، فرهنگی ، سیاسی ، و شاید هم نژادی (ژنتیک) در اختیار دارند و درک چگونگی کارکرد آن ها در وجود فرد برای ضمیر آگاه خود فرد نیز ناممکن است ، تا چه رسد به آن که دیگری در مقام قاضی، چرائی و چندی و چونی خود سانسوری در وجود همسایهءخود را توضیح دهد و آنالیز کند. بنا بر این من نمی دانم « ادیبان ما» در داخل یا خارج یا بیرون از این دو قید مکانی تا چه حد از خود سانسوری متأثرند!ـ
اما این را می دانم که همهء اهل ذوق و آفرینش که ناگزیر از زیستن در محیطی غرقه در اختناق و استبداد سیاسی و فرهنگی هستند ، کمابیش به این بیماری ـ که ویروسش از آب دهان و خون آلودهء مستبدان به جامعه سرایت کرده ـ مبتلا هستند و نیز میدانم که درمان این بیماری هرگز میسر نخواهد شد ، مگر آن که ریشهء ویروس و آلودگی بازشناخته و برای قربانیان تشریح شود و ریشه کن کردن علت العلل بیماری به مدد جامعهء آگاه شده و دردآشنا به اجرا درآید!ـ

ـ 8- با توجه به خفقان و سانسور اعمال شده در داخل، که پوشیده گویی وبا کنایه و اشاره به تابو ها و ممنوعه ها پرداختن را توجیه می کند، آیا آشکار گویی و تابو شکنی تا چه در ادبیات در تبعید موفق بوده و اصولا آشکار گویی در ادبیات در تبعید تا چه حد از ادبیات داخل جدا بوده است؟ آیا چنین آشکار گویی در ادبیات در تبعید وجود دارد؟

نمی دانم آیا آشکارگویی و تابوشکنی در ادبیات تبعید موفق بوده یانه!ـ
اما پیداست که در خارج از ایران ، گرایش و کوشش در شکستن تابوهایی که بر جامعه ایران حاکم اند فراوان ترو رایج تر است به دو دلیل:ـ
اول آن که در وجود تولید کنندهء اثر هنری و ادبی بیرون از مرز های ایران نه وحشت از سرکوب پلیس وشلاق محتسب و سانسور حاکمیت استبدادی موجود است و نه ترس از قطع کوپن گوشت و روغن یا بنزین.ـ
دوم آنکه نویسندگان در تبعید به طور طبیعی و بسته به روحیات و توانایی ها و استعداد خود ، از جامعهء میز بان متأثرند، و به ویژه درکشورهای دموکراتیک غربی ، به نُرم ها و هنجار های فرهنگی و اخلاقی محیط میزبان خو می کنند و با بسیاری از آن ارزش ها که برای تسلط خود برجامعه ، روزگار چندین قرنی پشت سر نهاده اند آشنایی یافته وکمابیش آشتی کرده اند و همچون هوایی آن را همراه با میزبانان خود استنشاق می کنند و از آن برخوردار می شوند. پیداست که برخی به قول شما « آشکارگویی ها یا تابوشکنی ها» محصول طبیعی ارزش ها و نرم های حاکم بر جامعه میزبان است و نه ابتکار یا کشف یا حتی شجاعت هنرمند یا نویسندهء تبعیدی.ـ
صحبت از کشف حجاب تنها در میدان استیلای توحش طالبانی یا خمینیستی ست که جسارت و شجاعت محسوب می شود وگرنه گفتن یا شنیدن چنین سخنانی در خیابان های شانزه لیزه یا میدان باستیل تابوشکنی محسوب نمی شود! زیرا مسئلهء حجاب در این مناطق جزء محرمات اجتماعی و مقدسات مذهبی نیستند.ـ
در جامعهء دموکراتیک تبعیدیان، قلم در دست آزادی ست یا به هر حال این سایهء آزادی ست که نویسنده یا هنرمند را از تیغ سرکوب و سانسور تحجر فکری و فرهنگی و سیاسی ایمن می کند و قلم یا زبان او را بر ترس از زندان یا طناب دار یا قطع کوپن گوشت یا تریاک چیره می سازد!ـ
نویسندهء تبعیدی می داند که از مرگ و دار و دشنه که بگذریم ، هیچ بلایی دردناک تر از تبعید نیست! از اینرو این شعر حافظ بدرقهء راه اوست که گفت:ـ
ترسیدن ِ ما چون که خود از بیم ِ بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین ِ بلاییم! ـ

ـ 9- با توجه به روند سرکوب تا کنونی و نبود احزاب و سازمانهای سیاسی مترقی، بسیاری از انتظارات جامعه متوجه نویسندگان و شاعران و هنرمندان و حتی روزنامه نگاران بوده است، در چنین شرایطی ادبیات تا چه حد توانسته به این نیاز جامعه پاسخ دهد؟

در یک نظام دیکتاتوری یا استبدادی یا به قولی فاشیستی یا به قول دیگری سلطانی و به هر حال در نظام تئوکراتیک مستبد فقها و آیت الله های خودکامه و قسی القلب شیعی هیچ حزبی جز حزب پیشوا یا گروه ها و کلان ها و باند های همدست و خدمتگزار یا تسلیم شدگان ِ به روحانیت وجود ندارد. و «عنصر ترقی» هم این وسط هیچکاره است.ـ
با پیروزی تاریک اندیشی دینی و سلطهء استبداد روحانیون بر ایران ، که به نام انقلاب اسلامی شهرت دادند و در حقیقت جزتسلیم کشور وسرنوشت ملت ایران به ظلمتِ مطلق و بیدادِ محض نبود ، صحبت از احزاب« ترقی خواه» و «غیر ترقی خواه» فاقد هرگونه معنایی ست.ـ
اگر از ملت ایران خواسته شود که در بارهء «ترقی» خود و جامعهء خود و احزاب سیاسی سرکوب شده یا جان به دربردهء خود سخنی بگوید، بیگمان این بیت عامیانه به گویا ترین سخنی ، زبان حال وی خواهد بود:ـ

هرکه در این جهان ترقّی کرد
من بیچاره واترقیّدم

و این واترقـّیدگی بیش از همه، متأسفانه شامل حال احزابی نیز هست که به اصطلاح ِ عُرف یا با تکیه بر میراث سیاسی ـ ایدئولوژیک جنگ سرد به آنان «مترقی» می گفتند. ( و گویا متأسفانه هنوز هم کسانی دست از این میراث خواری شوم ِ فکری و ایدئولوژیک برنمی دارندـ!)ـ
اما در بارهء نقش نویسندگان، تصور نمی کنم که این گروه بتوانند جای گروه نخستین را بگیرند. زیرا ماهیتاً از یک جنس نیستند و توانایی ها و کارکرد ها (فونکسیون) ی هریک از آنان در یک جامعه ، از بیخ و بن متفاوت ، ناهمگون وای بسا ناهمسازند !ـ
احزاب و گروه های سیاسی در کشورهایی از نوع ما، متأسفانه همواره و غالباً نویسنده و هنرمند را به دیدهء ابزار نگریسته اند. گاه نام و حیثیت او راپشتوانهء «اوراق بهادار» سیاسی و ایدئولوژیک خود کرده اند و گاه حاصل اندیشه یا ذوق یا آفرینش هنری و فکری او را در جهتی میزان کرده و تنظیم شده خواسته اند که عقربهء قطب نما های سیاسی و به قول خودشان استراتژیک آنان نشان می داده است!ـ
از اینروست که در هردومورد ، اهل ذوق و آفرینش ادبی و هنری مغبون شده اند و ای بسا نویسنده و شاعر که هستی خود را نیز قربانی اینگونه هدایتگری ها و جهت نمایی های احزاب یا گروه های سیاسی یافته اند.ـ
بنا بر این روش و گرایش جهان سومی ِ اهل سیاست ، که برای جذب اهل هنر و ادب حساب مخصوص باز می کند ، هم به رشد فرهنگ و هنر در جامعه صدمه می زند و هم اهل هنر و ادب و فرهنگ را (به همه معانی آن) آسیب پذیر می سازد!ـ
کوتاه بگویم که تصور من آن است که عرصهء ادب و هنر و فرهنگ همواره می باید از دخالت احزاب سیاسی و نفوذ برنامه ریزی شدهء ایدئولوژیک و فکری آنان درامان بماند. استقلال نویسنده همانا استقلال قلم و آفرینش است.ـ
اینها البته بدان معنا نیست که نویسنده ای یا هنرمندی به اختیار و آزادانه به ایده های سیاسی دل نبندد و یا به حزب و گروهی وارد نشود یا ارادت نورزد.ـ
این دو امر به گوهر از یکد یگر مجزاهستند. آزادی خلاقیت و آزادی قلم اصل است، اما آزادی شخص نویسنده و فرد ِاهل قلم و هنر نیز اصل دیگری ست که از اصل نخستین جدا ست بی آن که با آن در تناقض و تقابل باشد. زیرا حق انتخاب عقاید و دیدگاههای اجتماعی و پذیرش یا طرد انواع جهان بینی ها و دل بستگی به اندیشه ها و آرمان های گوناگون و قبول یا رّد ِ انواع مشارب فلسفی یا سیاسی یا مذهبی از جملهء حقوق طبیعی و بازشناختهء هر انسانی ست ، خواه این انسان نویسنده و شاعریا هنرمند باشد ، خواه عضو ساده ای از جامعه و مبرا از کشش ها و کوشش های روشنفکری و فارغ از انواع دغدغه های مربوط به آفرینش ادبی یا فکری یا هنری !ـ
به هر حال اهل احزاب سیاسی و اهل هنر و ادبیات می باید هریک به کار خود بپردازند و اهداف و آرمان های خود را با شیوهء خود و با حفظ استقلال خود به پیش ببرند و تأکید کنم که این هرگز به آن معنا نیست که امر سیاست و دفاع از آزادی و انسانیت و اعتراض به استبداد و بی عدالتی از حوزهء ادبیات و هنر بیرون است. هیچ امر اجتماعی و انسانی و وجودی از ساحت و فضا و اقلیم ِ ادب و هنر بیرون نیست و نمی توان هنرمند و نویسنده و انسان بود ، اما قتل انسانیت و آزادی و عدالت را در همسایگی و در کنار گوش خود ندید ، یا دید و به روی مبارک نیاورد! ـ

ـ10- سفر به ایران شاعران و نویسندگان و هنرمندان در تبعید را بطور مستقیم یا غیرمستقیم دچار خودسانسوری و حتی گریز از فعالیتهای بایسته ادبی کرده است. نظر شما در این باره چیست؟

سفر به ایران برای نویسندگان مقیم خارج ، یک امر شخصی ست و می تواند از انگیزه های پیدا و پنهان بی شماری ناشی شود. من قضاوتی در باره این انتخاب دیگران ندارم ، اما خودم شخصاً به عنوان یک تبعیدی ی بی پاسپورتی که بیست و اندی سال است با دفترچه ای به نام تیتر سفر ، یعنی شهروند بی شهر ( یا پناهنده) زندگی می کند ، چنین ستمی را بر خود روا نمی دارم که به سفارتخانهء استبداد بروم و جواز ورود به میهنی را از او تمنا کنم که بیش از ربع قرن تمام از آن رانده شده بوده ام! چنین تقاضایی را ضمناً دون شأن آدمیت خود و مغایر با اصول اخلاقی و انسانی خود می دانم. زیرا علل و موجباتی که مرا به رانده شدن از میهنم ناگزیر کرده بود ، همچنان پابرجاست و رذالتی که اعتراض بدان، مرا به یک پناهندهء تبعیدی بدل کرده بود همچنان با چشم دریدگی تمام بر کشورم حکم می راند و به قتل عام ارزش هایی می پردازد که دفاع از آنها مرا و هزاران همچون مرا از کشورم گریزانده است!ـ
با اینهمه تکرار می کنم که این یک انتخاب شخصی ست و قضاوت در بارهء آن نه کار ساده ای ست و نه اصولاً برعهدهء اهل هنر و قلم واگذار شدنی ست:ـ
به قول ضرب المثل معروف : عاقبت هرکسی را در گور خودش چال خواهند کرد. و من اضافه می کنم که ما نکیر و منکر دیگران نیستیم! ـ

ـ11- ادبیات مترقی را تا چه حد در رشد آگاهی و خواستگاههای اجتماعی موثر می دانید؟ چرا؟

ادبیات یا ادبیات است ، یا نیست و اگر هست در رشد آگاهی و در تقویت پیوند های انسانی واجتماعی و توسعهء فرهنگی و روحی و اخلاقی جوامع نه تنها مؤثر است بلکه کارساز ترین پدیدهء اجتماعی و انسانی ست که با خواهران همزاد خود هنرها که در جلوه های گوناگون خلاقیت بشری پدیدار می شوند ، همواره از غارنشینی تا امروز دست انسانها را گرفته و راه انواع ظلمت ها را به سوی نور و آزادی پیموده است و در آینده نیز چنانچه رستگاری ای برای نوع انسان مقدر شده باشد ، باز هم این دست هنر و ادبیات و اندیشه (که همسرشت یکدیگرند) خواهد بود که چراغداری بشریت را برعهده خواهد داشت !ـ
و این هنری ست که نه از علم ساخته است و نه از سیاست و نه از مذهب!ـ


ـ12- نقش ادبیات و شعر را در مبارزه با رژیم به چه شکل می بینید؟

ادبیات و شعر نقشی بس فرا تر از مبارزه با یک رژیم دارند! اما از آنجا که شعر فارسی همواره یکی از رسانه های فرهنگی جامعه ما بوده است و از آنجا که شاعران بخصوص در صد ، صد و پنجاه سال اخیر به کارساز ترین شکلی در تحولات فکری و روحی و زیستی ایرانیان تأثیر داشته اند و از آنجا که میراث روشنگری ایرانیان حد اقل از دوران مشروطیت تا امروز بر دوش نویسندگان و به خصوص شاعران بوده است ، ما امروزیان و باشندگان این ُبرش از تاریخ ایران یعنی نویسندگان و شاعران اکنونی ، نمی توانیم و مجاز نیستیم که بار امانت آنان را به بهانه های گوناگون مدرنیسم یا نئومدرنیسم یا پسا وپیشا و پشتا مدرنیسم یا به نام مکتب سازی ها و دبستان تراشی ها یی که بیشتر آنان از حقه بازیها ی محفلی و نامجویی ها و مرید پروری های ژورنالیستی مایه می بَرَد ، به کناری بیفکنیم و فرهنگ و زبان و ذوق ایرانی را به ورطه هلاک بسپاریم و نقش نویسنده و به ویژه شاعر را در ارتقاء روحیات و در رشدآگاهی فردی و جمعی انسان ها و در اعتلای ارزش های اخلاقی و فرهنگی و ملی ناچیز شماریم و نادیده انگاریم. نباید عنصر شعر را از جوهر آگاهی بخش و فرهنگ آفرین و خرافات ستیز و آزادی ستا ی آن تهی کرد و مقام شاعر را به ذوق ورز بازیگوش بی اعتنای کم فرهنگی تنزل داد که کرنش در برابر قدرت جهل و پستی را به ارزشی پذیرفتنی بدل می سازد و حصول مرتبه و مقام انسانیت برای همسایه و همشهری و هم وطن و همنوع خود را آنقدر ها ارزشمند نمی یابد که حاصل احساس و عاطفه و هنر و اندیشهء خود را در جهت دفاع از آن با شایستگی و صمیمیت بکار بندد!ـ
بنا براین ادبیات ( شعر، رمان ، نمایش و تصنیف و ترانه) نقش بسیار پر اهمیتی دارند و دامنهء کارکرد و ارزش اجتماعی و فرهنگی و تاریخی آنها برای ارتقاء مقام انسان از مبارزهء سیاسی با یک رژیم بسی فراتر است.ـ

ـ12- چرا پس از گذشت سالها پراکند گی، نیروهای اپوزیسیون درخارج از کشورهنوز ازیک همبستگی فرا گیرو سرنوشت ساز برخوردار نیستند؟

نمیدانم!ـ

ـ13- شما سالها از دور و نزدیک با ایرانیان در تماس هستید، چه پیام و پیشنهادی برای ایرانیان درغربت به ویژه نیروهای اپوزیسون ، هنرمندان ، نویسندگان وشاعران دارید؟


سلام خود را به عمو زاده ها و عمه زاده ها و خاله زاده های و خالو زاده های خودم از هرجای ایران که برخاسته اند و به هر زبانی که زبان باز کرده اند و با هر خونی که در رگها می گردانند و در هرجای دنیا که زندگی می کنند می رسانم و پیشنهاد می کنم که بیشتر از این با هم دوست باشند !ـ
زیرا به قول م. سحر:ـ
گر شعلهء محبت و گر بارِ کینه ایم
تقدیر ما یکی ست که در یک سفینه ایم


ـ14- با سپاس از شما که به پرسشها پاسخ گفتید و امیدوارم که درگفتگوهای دیگرنیز ما را همراهی بفرمایید

من هم از شما سپاسگزارم که این فرصت را در اختیار من گذاشتید.ـ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یادداشت
(1)

البته از سوی انسان های بی غرض و مرض و نه آندسته از ورشکستگان سیاسی که سواد درستی هم در ادبیات فارسی ندارند ، اما دراین برهوت تبعید و مهاجرت به جستجوی نام، به نقد ادبی و مسائل تحقیقات اجتماعی و فرهنگی دست درازی می کنند و در جایگاه منتقد یا جامعه شناس از پس شیشه های کبود فرقه ای و خاندانی درباره ادبیات یا هنر تبعید داد سخن می دهند ، بساط رمل و اسطرلاب می گسترند، سرکتاب باز می کنند و هرکه را می خواهند می بینند و هرکه را نمی خواهند و دوست ندارند یاسواد خواندن آثارش را ندارند ، نمی بینند!.ـ
نمونه ای از اینگونه نقدبارگی ها وادیب نمایی های مقالهء آقایی ست به نام درویش پور که در نشریه ای چاپ شده و تعداد زیادی از سایت ها هم آنرا در بوق و کرنا دمیده اند و جناب آقای «دکترجامعه شناس» ، لیست بلند بالایی از شاعران و نویسندگان را ارائه داده ، قادر به دیدن شاعری نبوده است که طی نزدیک به 30 سال در بیرون از ایران سروده است و بیش از دوازده کتاب انتشار داده و با دهها نشریهء معتبر ایرانی همکاری داشته است و بزرگانی چون استاد زرین کوب و استاد محمد جعفر محجوب و استاد یارشاطر، نادرپور وسیمین بهبهانی و شاهرخ مسکوب وداریوش آشوری و بسیاری ازبزرگان دیگر در بارهء شعر او نظر مثبت و تأیید آمیز ابراز کرده بوده اند!ـ
به حق که اینهمه تجاهل العارف یا تعارف الجاهل تنها از کم سوادان ِ پرمدعایی ساخته است که عینک مشربی یا عِرق قبیله ای، دیدگان ِ «دکتری» و « دانشمندی» شان را بر حقیقت فرومی بندد و سرانجام بدینگونه دست خود را پیش مردم دانا، رو می کنند! ).ـ

(2)
خواننده ای به نام «حبیب» که گویا مقیم آمریکاست ، بدون اطلاع و اجازهء من روی این شعر آهنگی گذاشته و آنرا خوانده و در آلبومی به نام «بزن باران» عرضه کرده است بدون این که نام سراینده راقید کند.
این که نام سراینده را هنگام عرضهء آلبوم خود به میان نیاورده اند ، خطایی ست که در محیط بی در و پیکر خارج از کشور قابل چشم پوشی است ، اما متأسفانه خوانندهء گرامی در چند مورد نادرست خوانده و متوجه معنای شعر نشده است. گویا مدت ها از عرضهء این آهنگ می گذرد،اما من چند ماه پیش ، از روی اتفاق با آن برخورد کردم و ماجرا را هم در سایت خودم و هم در یکی دو سایت دیگر یه «خواننده» محترم یاد آور شده ام و خوا سته ام که با من تماس بگیرند ، که تا کنون از ایشان خبری نرسیده است.ـ

................................
مأخذ: ادبیات و فرهنگ
پرسشگر: سحر تحويلی



jeudi 20 mars 2008

نوروز روزگار مجدد کند همی

نوروز روزگار مجدد کندهمی

نوروز یک پدیدهء نجومی ست. جشن اختراع تقویم است.جشن یکی از نخستین کشف های بزرگی ست که انسان شهر نشین بر مبنای ریاضیات و نجوم پیشرفته به آن دست یافته است!ـ
نوروز نخستین روز از گردش سالیانهء زمین به گرد خورشید است و با نخستین لحظهء آغاز تقویم خورشیدی آغاز می شود. بنیاد این کشفِ بزرگِ نجومی در آن سوی تاریخ ِمدوّن و مکتوب ِ سرزمین ِماست و ریشه در سرگذشتِ دوران های اساطیری ایران زمین و قدمتی سه هزار ساله دارد!ـ
خیام و ابوریحان بیرونی ، این دو دانشمند بزرگ ایرانی , سرآغازِ جشن های نوروزی را به پادشاه اسطوره ای ایران یعنی جمشید نسبت می دهند و دلایل ِ پیدایش ان را نه در پیوند با آئین ها و مراسم دینی ، بلکه به درستی و دقت، مرتبط به یک اکتشاف ریاضی و دستاورد بزرگ علم نجوم می دانند :ـ
خیام در کتاب «نوروز نامه » خود می نویسد: « سبب ِنهادن نوروز آن بوده است که آفتاب را دو دور بود. یکی آن که هر سیصد و شصت و پنج شبان روز و ربعی از شبان روز به اول دقیقهء حمل باز آمد و به همان روز که رفته بود، بدین دقیقه نتواند باز آمدن،چه هرسال ازمدت همی کم شود.و چون جمشید آن روزدریافت، نوروزنام نهاد وجشن و آئین آورد.»(1) ـ
ابوریحان بیرونی نیز بنیادِ جشن های نوروزی را به جمشد نسبت می دهد و می نویسد:ـ
«... آن روز که روز تازه ای بود، جمشد عید گرفت،اگرچه پیش از ان هم نوروز بزرگ و معظم بود .»(2)ـ
پس بنای این جشن چنان که گفته شد بر دریافت یک حقیقتِ علمی: مربوط به گردش شبانه روز و چرخشِ سال استواراست که به روایت بیرونی و خیام ، به جمشید پادشاه اساطیری ایران زمین نسبت داده شده و فردوسی طوسی نیز در شاهنامه بر آن تأکید کرده و مهُر تأیید نهاده است: ـ
به جمشید بر گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند
از این رو جشن های نوروزی، نو شونده و نو کننده ، در آغاز هر گردش زمین به گرد مدار خورشید برپا می شوند و تجلیل از لحظهء پایان ِ تقویمی سال ِ رفته و آغاز سال جدید یعنی بزرگداشت اعتدالِ خجستهء بهاری و تجدید حیاتِ طبیعت اند!ـ
پس جشن نوروز ازهمان نخستین روز های پیدایشِ خود ، به دور از هرگونه رابطهء نمادین با آئین های روزگار باستان بوده و ریشه و خاستگاهی بیرون از باور های دینی قدیم ـ از ادیان انیمیستی روزگاران کهن وپرستش اصنام و ایزدان وخدایان گرفته تا مذاهب مو نوتئیستی و تک خدایی ـ داشته است!ـ
«در اوستا هم نامی از نوروز نیست.»(3) و همین نکته گواه بر آن است که از سوی هیچ دینی تحمیل نشده و هیچ مسلک و آئینی هم (پیش از حملهء عرب ها و سلطهء اسلام)آن را تحدید یا تهدید نکرده بوده است! ـ
بدین سبب ، جشن نوروزی که خوشبختانه هدیهء شکوهمند تاریخ ایران به بشریت است، نه زبان می شناسد ، نه رنگ پوست ، نه ایل و قبیله ، نه مرز و بوم (4) و نه دین و آئین!ـ
نوروز جشنی است کاملاً عرفی و به زبان امروز سکولار و غیر دینی که خورشیدوار پرتو های دل افروز خود را به باورمندان همه گونه عقاید و آراء و به اهلِ همهء مسالک و ادیان ، عادلانه ارزانی می دارد! و همهء آحاد ابناء بشر را به تساوی از وجود تابناک و شادی آفرین خود برخوردار می سازد و رنگ و انگِ انتساب به هیچ قوم یا قبیله و نژادی را بر خود نمی پذیرد!ـ
یعنی یک ارزش فراگیر و جهانشمول است که به کّل بشریت و حتی فراتر از آن به کلّ طبیعت تعلق می یا بد! ـ
رهایی از سرمای زمستان و برخورداری از نسیمِ جان پرور بهاری ، درک شکوفایی و رویش فرح انگیزطبیعت تنها آرزوی آدمیان و نشاط افزای روح آنان نیست .حیوانات و نباتات و حتی آب و باد و خاک نیزمنتظر رهایی از بند سرما و عسرت زمستانی ِ روزگارانند و از فرارسیدن بهارشادمان می شوند زیرا جهان پیرامون خود را نو شده ، زیبا و سخاوتمند می یابندند!ـ
و چنین است که به هنگام نوروز ، این سخن سعدی نه تنها زبان حال آدمیان بلکه سخن همهء باشندگان خاک و طبیعت است. ـ
المنة للّه که هوای خوش ِ نوروز
باز آمد و از جور زمستان برهیدیم!ـ
یا باز به گفتهء وی در غزلی دیگر: ـ
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد ، حطبست ! (5) ـ
این جشنهای عرفی ، انسانی ، جهانی و برخوردار از مبانی علمی ، درواقع جشن نوزایی و رستاخیز سالانهء طبیعت و جشن طلوع پرشکوهِ دیگرگون شونده و دیگرگون ساز حیات طبیعی ست. جشن برآورده شدن این آرزوی ارجمندِ حافظ است که می سرود:ـ
نفس باد صبا مُشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
زین تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپردهء گل ، نعره زنان خواهد شد!ـ
اینچنین است که در میان جشن هایی که فرزندان آدمی بر کرهء خاکی به پا داشته و می داشته اند، جشن نوروز یگانه و منحصر به فرد است. زیرا یک جشن «لاییک» است که از دوران اساطیری ایران زمین تا امروز ادامه و استمرار یافته است. و به واسطهء این تشخص و بی همتایی بخصوص به واسطهء عاری بودنش از هرگونه برچسب های مسلکی و آئینی، بی مورد و آلوده به تعصبی نخواهد بود چنانچه نوروز را«تاج تارکِ جشن های بشری» بنامیم!ـ
خوش نازکانه می چمی ای شاخ نوبهار
کاشفتگی مبادت از آشوبِ باد دی !ـ
«حافظ»


§§§
و ای بسا علت بی مهری عرب های مسلمان نسبت به نوروز، در عرفی بودن این جشن ها بوده است، زیرا گوهر شادمانی و نشاط زیستن و شور نوشوندگی حیات را ـ که جانمایه و مضمون گوهرین این جشنواره ها ست ـ باخلق و خوی صیقل ناخورده و ناتراشیدهء حاصل از زیست بیابانگردی و شبانی و نیز ایدئولوژی مرگ اندیش وپرخاشگر وسلطه جوی حاکمیت نوبنیاد خود منطبق و هم آواز نمی دیده اند!(6)ـ
بنا به شهادت تاریخ ایران ، دستگاه خلافت فاتحان عرب، در ابتدا نوروز را ـ که «نیروز» می نامیدند ـ متناسب و هم سو با خواست ها و آرزو ها و آزهای تاراجگرانهء خود و فرصتی مبارک برای غارت مردم ایران یافت و همچون موقعیتی سالانه و نو شونده جهت خراج ستانی ها و باجگیری های جابرانهء خود از آن بهره گرفت و «عیدی» خواهی خود را نیز به انواع «جزیه» ستانی ها و«خراج» گیری های دیگرِ «شرعی» و اسلامی ـ و البته عربی ـ خود افزود!(7)ـ
بنا بر این برای فاتحان عرب رسیدن جشن های نوروزی ایرانیان نه در حکم فرارسیدن بهار و سرآغاز اعتدال فصول بلکه در معنای فرارسیدن فصل غارت ایرانیان یا به قول خودشان «عجمان» بود!(8) اما از این باج دهی و غارت شدگی نوروزی بدتر و دردناک تر و پرآب چشم تر، داستان رفتار نومسلمان شدگان و کاسه های داغ تر از آش ایرانی بود که در لباس ملایان متحجرو متشرعین ِ هویت باخته به خدمتِ اعراب درآمده و با استعدی بسیار درخشان وظیفهء تدوین ایدئولوژی و ابزارفکری و دستگاه نظری غاتگران بیگانه را بر عهده گرفته بودند!ـ
نمونهء برجستهء آنان امام محمد غزالی طوسی (با تأسف همشهری فردوسی بزرگ) است که با قرار دادن جشن های نوروزی در برابر ایمان مذهبی مردم ـ که غالبِ آنان نه به انتخاب یا به طیب خاطر ، بلکه به حکم وراثت مسلمان بودند ـ و با تکرار و تأکید بر سوابق ِ غیر اسلامی این جشن ها ، نوروز را «شعائرگبران» نامید و شادمانی ها و تفریحات و خرّمی های برآمده از این جشن ها را حرام دانست!(9)ــ
و چه زیبا و سزاور، سعدی شاعر بزرگ و زبانِ فرهنگ ایران زمین ، پاسخ این ملای هویت باخته را کفِ دستش نهاده است: ـ
تو گر به رقص نیایی شگفت جانوری
از این هوا که درخت آمده ست در جولان! ـ
امروز نیز سلطه گران مستبد دینی و احتکار کنندگان خدا در ایران با این گوهر تابناک و مستمرّ و جاودانهء فرهنگ ایران ـ یعنی نوروز ـ نه تنها مهربان نیستند بلکه به دل دشمنند و چشم دیدن آن را ندارند ، زیرا زمانه را غرق ماتم و اندوه می خواهند . چرا که «زهد حکومتی» آنان و خطوط در هم چهره های پرخاشگر وسیاهی تنپوش بی قواره ای که بر قامت ِ ناساز ِبی اندام خود راست کرده اند با شادمانی ناسازگار است. ازین رو درخشش ِ نشاط و خوشدلی را برنمی تابند و آنرا دشمن تاریکسالاری و حاکمیتِ اندوهبار خویش می شمرند!(10) ـ
و به راستی از آنان که به حکم ِسیاهی جان و سیاهی فکر و سیاهی ذوق و سیاهی دل خویش ،27 سال است که سراسر جامعه و کشور را سیاه پوشیانیده اند واز سر و پیکر انسان ها گرفته تا اعماق روح آدمیان به ویژه جوانان راسیاهپوش می خواهند، جز این انتظاری هست؟
پیداست که آنان از گل افشانی باغ و درخت و انفجار و انتشار رنگ های جهان افروز و دل انگیز و جوانی بخش در طبیعت و به ویژه در جامعهء انسانی و در روح آدمیان بیزارند. چرا که به امرِ سُنت و بر اساس سوابق ِ دیرین ، ارتزاق روزانهء آنان همواره از قِبَل ِ مرگ بوده است و کسب و کار آنان از نفی حیات مایه برده و خوشه برچیده است. از این رو فرصت ها یی که به گسترش نوحه و ندبه و ماتم و اندوه میدان نمی دهند ، به حوزهء پسندِ خاطر آنان راه ندارند و لحظه ها و ساعت هایی که در دل آدمیان نشاط و شور زندگی می پراکنند، باب طبع ِ ناموزون و روحیاتِ جزم اندیش آنان نیستند! شادی و شور جوانی موجب کسادی بازارآنان است و ازچربی و حلاوت سفره های آنان می کاهد!(11)ـ
و چنین است که اگرچه گهگاه از سرِ ریا ، یا از ترس ِ مردم در برابر این خواست عمیق و پر ارج ِ ملی تمکین یا تظاهر می کنند و نیزگاهی ضمن نقل حدیثی یا افسانه ای ائمه و اولیاء دینی را جهت ِتأیید جشن های نوروزی به «کمک» ایرانیان می فرستند ، اما به هر حال هدفی جز مصادره و مقصودی جز سرقت ایدئولوژیک و بهره گیری تبلیغاتی در جهت منافع شریعتمداران و در نتیجه منحرف کردن و آلودن ِ مضامین جهانشمول ِ انسانی ومحتوی عرفی ونشاط انگیزجشن های نوروزی ندارند(12 ) ، پیداست که در باطن کمر به نابودی لمعهء شادی و نشاطی بسته اند که با وزیدن ِ نسیم نوروز در دل های ایرانیان ، خاصه دختران و پسران ِ جوان راه می جوید !ـ
از حاکمیتی که بیش از یک ربع قرن سراسر توانمندی های انسانی و کلیهء امکانات مادی و فرهنگی و ارتباطی ملت ایران را یک جا به تملک و انحصارخود در آورده و درخدمت گسترش نفوذ سیاسی و ایدئولوژیکِ اقلیت کوچکی از روحانیت شیعه و بسطِ تسلطِ اقتصادی و سیطرهء استبداد دینی او به کار بسته است ، انتظار نمی رود که در شادی ملت ایران شریک شود و در برگزاری شکوهمند این جشن ها با مردم مشارکت کند یا گوشه ای از تسهیلات ملی را در جهتِ فروزان داشتنِ شعلهء خوشدلی و شادمانی در دلهای مردم ایران به کار گیرد!ـ
به همین دلیل جای هیچ شگفتی نیست که هرساله با دمیدن طلعت بهار و رسیدن پیک نوروز، همهء امکانات حاکمیت استبدادی خود را بسیج می کند و در برابر شادمانی نوروزی شمشیر منع و نهی از رو می بندد و درنده تر و خشونتبار تر از پیش ، به مردم ایران چنگ و دندان نشان می دهد!ـ
کوی و برزن را قرق می کند تا شکوفهء شادی ندمد و لبخند نشاط بر لب ها نروید! و نیزبدین انگیزه و با این هدف است که هرگونه تظاهرات هنری شادی بخش نوروزی را در رسانه های تصویری و صوتی کشور ممنوع می کند:ـ
منع موسیقی شاد ، منع رقص و آواز (از نظر حکومتگران ، حرکات موزون و هنرمندانهء دست و پای زنان و مردان ارکان دین را به لرزه درمی آورد و دروازه های جهنم را بر مؤمنان می گشاید!)، منع ترانه و تصنیف شادی بخش ، به ویژه آواز زنان(به باور حاکمان ِ دینی ایران شیطان بر صوت زنان سوار می شود و از راه گوش به جسم مؤمنان راه می یابد تا آنان را ازعشرتِ جاودانهء اُخروی با حوریان بهشتی محروم سازد!) ـ
منع حضور نماد های شادی آور سنتی و فولکلوریک ایران ، همچون حضور گروه های نمایشِ طرب انگیز و حضور پرسناژهای فرح بخش همچون سیاهِ تخته حوضی و حاجی فیروز و عمو نوروز و دیگر پرسناژهای نمایش های اصیل ِایرانی ، منع خیمه شب بازی ها و معرکه گردانی های سنتی ، منع همهء عناصر فرهنگی و عرفی ایران که از نظر دستگاه های عریض و طویل ِ ارشادی و تأدیبی و تنبیهی و تعزیری حاکم ، به آوردن ِپیام شادی مظنون بوده و از گوهری ورای عناصرفرهنگ غم گستری و ماتم سالاری برخوردارباشند!(13)ـ
ناموس عشق و رونق عشاق می برند
عیب جوان و سرزنش پیر می کنند
گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید
مشکل حکایتی ست که تقریر می کنند! ـ
باری بدین گونه شمشیرخونینٍ امتناعات حکومتی را به نام دفاع از خدا و دین در برابر زیبایی و هنر ، در برابر شادمانی و ذوق ـ که گوهر و بنیادِ فلسفهء جشن های نوروزی ست ـ در برابر لطف و ظرافت و در یک کلام در برابر عشق و آزادی یعنی در برابر زندگی برآهیخته اند!ـ
به راستی آیا به آرمان ها و کنش ها و انگیزه های «صاحبانِ امر» و حکم گزارانی از این گونه ، نام دیگری جز «مرگ» می توان نهاد؟ و آیا نمی باید از بانیان و فرماندهان و کارگزاران چنین دستگاه جوری سؤال کرد که اگر نه پیک مرگ و سیاهی و نفرت و نفرینید، پس از سوی کدام دشمن به فرمانروائی این سرزمین فرستاده و کدام عدوی بی رحمی از اینگونه شما را بر مقدرات وسرنوشت ایرانیان مسلّط کرده است؟ به زبان ساده تر آیا نباید از آنان پرسید که :ای «مردان خدا » شما صاحبان مُلک و مسئولان و معتمدان ِاین ملتید یا فرستادگان ِ عزرائیل؟
و اگر نه چنین است ، پس از چه رو شادمانی و نشاط و زیبائی و طراوت و رنگ و شور وعشق و جوانی را بر ایرانیان حرام کرده اید؟ چرا با شادکامی و خوشبختی انسان ها به ویژه جوانان دشمنی می ورزید؟
***
با اینهمه پس از این پرسش های تلخ ودل آزارنده به جاست تا وصیت و پیام بزرگ و جاودانهء آن هنرمند نازنین ، آن چنگی ِ داغدار پیر شهر مرو را به یاد آوریم که در نخستین روز بهار از میان ِ ویرانه ها و خاک های سوخته سرزمین خود برخاسته بود ، از چنگ خود غبار افشانده بود وپس ازسرودن نوا های حزین واندوهناک راه دیگری زده بود ونغمه ای دیگر آورده بود و گفته بود :ـ
ـ«
ابا این تیماراندکی شادی باید که گاهِ نوروز است !»ـ
و نواخته بود و نغمه در نغمه ها پیوسته بود ولحظه های شادی را به خانه های نیمه ویران ِهم نوعان خود و به روان های خستهء رنج دیدگان و غمگینان روزگار خود فراخوانده بود: (14)ـ
اندکی شادی باید که گاه نوروز است
و به راستی هم میهنانِ معاصر ما در این ربع قرن هرگزپیام «چنگی پیرِ خود را از یاد نبرده اند و به رغم کینه توزی و عداوتِ هویت باختگان جزم اندیش وکارگزاران حکومت غدر، مَقدم هر بهار راگرامی داشته اند و به رغم تنگدلی ها و تنگدستی ها و گیر و دارهای روزگاری تلخ و نامراد وبه رغم اندوهان تحمیل شده ، به استقبال جشن های نوروزی خویش رفته و به انواع شگرد ها و شیوه های ممکن و مطلوب، پرچم « شادی اندک » را بر بام خانه های تکانیدهء خویش برافراشته و نشاط نوروزی را ـ به رغم عدو ـ با یکدیگر تقسیم کرده اند چرا که سراسر روزگار زمستانی خود را هم سخن با سعدی زمزمه میکرده اند که: ـ
زمستان است و بی برگی بیا ای بادِ نوروزی بیابان است و تاریکی بیا ای قرص ِ مهتابم !ـ
و با رسیدن موکب فرخندهء بهار با سرودهایی از نوع ِ این سخن منوچهری به مبارکباد گام های خجستهء نوروز رفته و به «کارزار» او پیوسته اند:ـ
برلشکر زمستان ، نوروز نامدار
کرده َست رای تاختن و عزم کارزار! ـ

***

آنچه گفته شد ، اگرچه رنگ یک خطبهء نوروزی به خود گرفت و به خصوص درحواشی به صورت یک بیاینه و یک انتقاد سیاسی ـ فرهنگی ِ جامعهء معاصر جلوه گر شد ، در واقع مقدمه ای بود که به قصد ایجاد زمینه ای جهت ِبیان نکات زیرمطرح کرده ام :ـ
نکاتی که چند ماه پیش به خاطرم رسیده و در حاشیهء دفتری یادداشت کرده بودم و هم اینک ـ اگرچه برخی از آن ها ممکن است تکراری جلوه کند ـ در عبارات زیر یاد آوری می کنم و به صورت پیشنهادی جهت یک ایجادِ حرکت فرهنگی و ملی به خصوص با هم میهنان برون مرزی خویش در میان می گذارم « تا چه قبول افتد و چه در نظر آید»!ـ
نوروز یک جشن جهانشمول ، عرفی ، انسانی و جهانی است و می تواند نخستین ماه فروردین (از 21 مارس تا 21 آوریل) را بیک دمونستراسیون یا یک «همایش بین المللِ شادی» در جهان یا حد اقل در سراسر نیمکرهء شمالی مبدل کند!ـ
نوروز نه شیعه است ، نه سنی ست ، نه زرتشتی ست ، نه بهایی ست ، نه یهودی ، نه مسیحی ، نه بودایی و در عین حال با همهء ادیان سر آشتی دارد.
نوروز می تواند همچون یکی از زیبا ترین عناصر وحدت بخش ـ چه در سطح ملی (ایران) و چه در سطح بین المللی (جهان) ـ برانگیزانندهء همدلی ، همراهی ، همبستگی انسانی و درنتیجه در خدمت صلح و آزادی قرار بگیرد و شادی و سرسبزی و طراوتی را که با رسیدن هر بهار به طبیت هدیه می شود ، فارغ از رنگ پوست یا نژاد یا قوم یا مذهب یا عقیده به انسان های این کرهء خاکی ،ارمغان دارد.ـ
فشردهء سخن این که نوروز می تواند و باید جهانی شود !ـ
و از این بابت نقش ایرانیان مهاجر و پراکنده در جهان بسیار مهم و اساسی است و در این وظیفه ، افغانستانی ها ، کرد ها ، تاجیک ها ، پاکستانی ها ، ترک ها و خیلی های دیگر با ما شریکند!ـ
نوروز برای جهانی شدن و پیروز شدن همهء عناصر لازم را در اختیار دارد: ـ
1 ـ علمی ست و با تقویم خورشیدی یعنی مهم ترین و پذیرفته شده ترین تقویم ها ی جهان سر و کار دارد
2 ـ با آغاز شکوفایی طبیعت و با آغاز فصل عشق و سرمستی هم آغاز است (15) ـ3 ـ مبلّغ و مروّج ِ هیچ دین و مرام و مسلک و ایدئولوژی خاصی نیست! (16) ـ
‘ 4 ـ سرشار از شادی و سرچشمه نشاط است. یعنی آنچه که انسان ها به طور اعم و انسانِ امروز به طور اخص به آن نیاز حیاتی دارد! (17)ـ
5 ـ نو کننده ، دیگرگون ساز و دیگرگون کننده است (18) ـ
6 ـ چنین جشنی در جامعهء مصرفی و شهرنشین و سرمایه داری معاصر یک ایدآل و نیز فرصتی عشرت آفرین و پولساز برای سرمایه داران و کسبه و تجار است چرا که چرخ های تولید را به حرکت در می آوردو بساط عیش عرضه کنندگان را سر هر کوی و برزنی و در بازارهای همهء طبقات و اقشار اجتماعی می گسترد.(19)ـ
پس نوروز با منافع گردانندگان اصلی جهان امروز یعنی با سرمایه داران نیز نا همساز و ناهماهنگ نیست و می توان گفت که از این بابت، یک طرفدار بسیار متنفذ و یک خواستگار بسیار پرقدرت یعنی «سرمایه» نیز با اوهمراه ست.و این نیز خود موقعیتی ست که ایرانیان و دوستداران نوروز می باید از آن بهره گیرند و این جشن ِارجمند را که میراث نیاکان ما ست از سوی ایران به جامعهء جهانی عرضه کنند! ـ
برای هدیهء نوروزبه جهانیان آستین های نو شدهء خود را خود را بالا بزنیم و از یاد نبریم که :ـ«ابا این تیمار ، اندکی شادی باید که گاه نوروز است.» ـ








¨¨¨
یادداشت ها :ـ
1 ـ عمرخیام نیشابوری : نوروز نامه، نقل از: «آئین ها و جشن های کهن در ایران امروز» ، محمود روح الامینی ، انتشارات آگه ص.38ـ
2 ـ ابوریحان بیرونی ؛ آثارالباقیه، نقل از :همان ، ص.38
3 ـ رک : پرویز رجبی ، جشن های ایرانی ،انتشارات فرزین ص 11
4 ـ این جشن ها که نخستین روزهای اعتدال بهاری آغاز می شود به حکم نظمِ طبیعی و قانونمندی علمی گردش زمین ، بسیار سخاوتمندانه همهء بشریت ساکن نیم کرهء شمالی را دربر می گیرد. از این رو می تواند جشن آغاز بهار برای چندین میلیارد انسان در سراسر نیم کرهء شمالی باشد. زیرا در در نیمهء شمالی کرهء خاکی ما ، اول فروردین (21مارس) در همهء کشور ها با سرآغاز فصل بهار هم زمان است.

5 ـ حَطب یعنی :خار و خاشاک خشک
6 ـ عرب های نو مسلمان از دانش ریاضی و علم نجوم بهره ای نداشتند و تقویم خورشیدی را نمی شناختند. شمارش روز و ماه و سال را هم با یک محاسبهء ابتدایی بر بنیاد« پیدایی و محو» هلال ماه نهاده بودند و هنوز هم تقویم اعراب قمری است و به لحاظ علمی قرن ها از تقویم خورشیدی ابتدایی تر و ناکارآمد تر است!ـ

7 ـ قرن ها طول کشید تا خدای منتقم و قهار و قاصم و جبار بیابانگردانی که به حکم موقعیت دشوار و شرايط زیست بومی ناهموار خود با خشونت و ناخراشیدگی خو گر بودند، به اعجاز لطف اندیشه و ظرافت روح و سخنِ عارفان و شاعران و اندیشمندانی که غالباً ایرانی بودند پوست بیندازد و به پروردگار دانایی و خداوند جان و خرد وایزد دادار بردبار و بخشاینده و بی آزاری که حافظ و سعدی و مولوی و و فردوسی ستایش می کردند بدل شود!:ـ
خدارا شکر این منت گزارم که زور مردم آزاری ندارم «سعدی» و نیز:ـ
خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است و نیز:ـ
اگر ممالک روی زمین به دست آری نیرزد آنکه وجودی زخود بیازاری و نیز: ـ
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود نیرزد آن که وجودی زخود بیازاری یا: ـ
بد ِ رندان مگو ای شیخ و هشدار که با حکم خدایی کینه داری «حافظ» و نیز :ـ
من رند و عاشق ، در موسم گُل وانگاه توبه؟ اَستَغفُرالله «حافظ»ـ
وهزاران نمونهء دیگر از این دست ، که دفتر و دیوان عارفان و شاعران ما از آنها سرشار است.
حساب آنچه که بعد ها به نام تمدن اسلامی شناخته شد از آنچه عرب ها آوردند و با خشونت به مردم سرزمین های فتح شده تحمیل کردند ، جداست!به قول ابن خلدون دانشمند بزرگ عرب در کتاب «مقدمه» ، نقش ایرانیان در بنای این «تمدن» (شامل فقه و اصول ، کلام ، زبان و نحو ، فلسفه، عرفان، علم ، ادب ، هنر و معماری و...) اصلی و بنیادی و نقش عرب ها کاملاً فرعی ست. به نحوی که چنانچه حاصل کوششهای اهل ایران و ایرانی تباران را از تاریخ تمدن اسلامی جدا کنیم ، از این تمدن به جز قران ، چیز دندان گیری برای خود اعراب باقی نخواهد ماند! اما با همهء وزن اساسی که ایرانیان در پی ریزی مدنیت اسلامی داشته اند، باید از یاد نبرد که حاکمیت اسلامی در ایران حد اقل تا سه قرن ، سلطهءعصبیت و تکبرّعربی همراه با تفاخر و تعصب نژادی و تذلیل و تخیفِ عناصر بومی غیر عرب بود!و هم اکنون نیز آنچه به نام اسلام سیاسی به زعامت روحانیت شیعه بر ایران فرمان می راند،اگرچه به نام ایرانی و به دست ایرانی به سرزمین ما تحمیل می شود ، جزتسلط ایدئولوژیکِ عنصر عرب و تضعیفِ ارزش های بنیادین فرهنگی ایران نیست! ببیند چگونه در برابر آنچه تا کنون ویران نکرده اند سد می سازند و به روی یادگارها و مظاهر تمدن سه هزار سالهء ایران آب می بندند ، تا به نام «آبادانی» و«توسعهء فلاحت»آثار تمدن پیش از اسلامی ایران را محو کنند و سرآغاز تاریخ ایران را به «فتح الفتوح قادسیه» و« شکست نهاوند» منتسب سازند. چرا که حتی نامی که بر حکومتِ جبرِ خود نهاده اند به گوهر با تاریخ دراز دامن ایران ناهمساز و ناسازگار است و واصولاً بانیان و مسئولان و کارگزارانِ چنین نظمی بنا بر بنیانِ فکری و سیستم اعتقادی نظامِ خود قادر نیستند گذشتهء ایران ِ پیش از اسلام را از آنِ خود بدانند یا مشروعیت و حقّ سخن گفتن از تاریخ این سرزمین را به خود اختصاص دهند!حاکمیتی که در ایران مشروعیت خود را ازاسلام میداند ،ناگزیر است که بر گذشتهء ما قبل اسلامی این کشور یعنی بر گذشته و فرهنگ و هویت نیاکان ما خط بطلان بکشد و لحظهء آغاز تاریخ را در کشوری که بر آن حاکم شده است ازلحظهء فتح این کشور به وسیلهء اسلاف مسلمان خود رقم زند و مملکت را همچون عرب های فاتح قرن اول هجری جزو غنائم جنگی خود به حساب آورد! حکومتی که بر چنین نظم اعتقلادی بنا شده باشد از بنیاد ضد ایرانی است و از هر بیگانه ای با ملت ایران و با منافع ملی ما بیگانه تر است! بر اساس چنین اعتقاداتی بود که خلخالی برای ویران کردن تخت جمشید بولدوزر به راه می انداخت ، ملا عمرمجسمه های بودا را با دینامیت ویران می کرد و خامنه ای زیر شهر باستانی پاسارگاد و آرامگاه کورش کبیر سد می سازد! با اینحال باید پرسید که آیا ایرانیان می دانند که کشور وسرنوشت خود و فرزندان خود را به چه کسانی سپرده اند؟
همه از دستِ غیر ناله کنند سعدی از دستِ خویشتن فریاد!ـ
8 ـ اعراب نو مسلمان برای نامیدن ایرانیان اصطلاح تحقیرآمیز «عجم»و «عجمان» یعنی «گنگ و زبان نفهم » را به کار می بردند (حال آن که لفظ «عرب» در لغت ، به معنای«فصیح» و«خوش بیان» بوده است.) و در مراحل بعدی نیز اصطلاحاتی چون «مولا» یعنی برده و «موالی» یعنی بردگان را هم در بارهء غیر عرب هایی که زیر تسلط آنان به نیمه بردگان بدل شده بودند بکار بردند!آنها که ازضدیت اسلام با بردگی سخن می گویند، اسلام را از سلطه گری اعراب و حاکمیت تجاوزگرانهء آنان جدا ومنفک می کنند ، حال آنکه تاریخ اسلام به ویژه سده های نخستین آن ، تاریخ تسلط نژادپرستانهء اعراب بر مردم سرزمین های غارت شدهء غیر عرب است! و شعارهای قرانی از نوع :«اِنَّ اکرَمَکُم عند الله اتقیکُم » یا «لا اِکراهَ فی الدّین» و نظایر آن ها هرگز در سرزمین های فتح شده و در حق مردم زیر سلطه ، واقعیت نیافته و به اجراء درنیامده است. مگرحکومتگرانِ فعلی کشور ما که خود ایرانی بودند با شعار آزادی خواهی و مبارزه با استبداد به میدان آمده بودند و در لباس« نایبان امام زمان» ، تکیه به قران داشتند و از «عدالت علوی» و «سیرت نبوی» دم می زدند چگونه به « قانون اساسی» خود و به وعده های شیرین خود جامهء عمل پوشانیده اند تا ما از اسلاف آنها یعنی از اعراب بدوی که به قصدغارت و تسلط بر سرزمین «کفارحربی» دست به کشور گشائی زده بودند ،انتظار داشته باشیم؟ در این زمینه کافی است تا کار آن «نیکان» ـ یعنی اعراب متجاوز بیگانه و بدوی ـ را با این «نیک ترینان» ــ یعنی «مبارزان آزادی خواه» و مسلمان ایرانی یعنی « آیات عظام» و «مراجع کِرام» روحانیت شیعه که از مشروعیت انقلابی و حمایت ملیونی مردم برخوردار بوده و جان فشانی جوانان ایران را سرمایهء تسلط سیاسی خود داشتند ــ قیاس کنیم تا به روشنی دریابیم که اعراب نومسلمان قرن یکم و دوم و سوم هجری در روزگاران تسلط خویش برایران ، با شعار های دینی و وعده های قرآنی خود چه ها که نکرده اند!و چه ستم ها که بر انسان ها و ملت های مغلوب روا نداشته اند! و به راستی آیا لشکریان سعد وقاص و عمّال جابر خلفای اموی و عباسی از «روحانیت شیعهء ایران امروز » مسلمان تر وعادل تر و خودی تر و ایرانی تر وآزادی خواه تر بوده اند!؟ آیا مدعیان حکومت اسلامی در ایران ، ملت ما را به اقلیت «خودی» و اکثریت «غیر خودی» تقسیم نکردند و دست به کشتار بهترین فرزندان ایران زمین نزدند تنها به این جرم که مسلک دیگری یا اعتقاد دیگری داشته اند؟ ومگر به انسان های آگاهی که فکر و اخلاق و وجدان های خود را با کنش ها و هدف های شوم حاکمان هماهنگ و همساز نیافته و با آنان «بیعت» نمی کردند داغ ارتداد نکوفتند و آنان را از مشارکت در عرصه های مختلف فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی میهنشان محروم نساختند؟ یا به انواع روش های جنایتکارانه به حذف فیزیکی آنان اقدام نکردند؟ ومگر ملیون ها انسان کار آمد و هوشمند و درس خواندهء ایرانی را از کشورشان آواره نکردند وکشور ما را ـ به نفع توسعهء کشور های «خاج پرست» بیگانه ـ از توانمندی های اقتصادی , علمی ، فنی، ورزشی ، فرهنگی ، ادبی و هنری آنان بی بهره نساختند؟
«ما بارگه دادیم ، این رفت ستم بر ما!» «خاقانی شیروانی»
حال با دیدن حکومتگران دینی و«ایرانی» و «آزادی خو اه» امروز و درک «محضر پربرکت» آنان و «رحمت» و «عزت» و «حرمت»ی که به ملت ایران هدیه کرده اند ، دیگر چه توقعی می باید ازسردستگان قوم مهاجمی داشت که در آرزوی بهشت اما به قصد چپاول و «اِنفال»به سرکردگی موجودات بدوی و خشنی از نوع سعد وقاص و سنان بن عنث و محمد اشعث و خولی و شمر وامثالهم به زعامت انواع حجاج بن یوسف ثقفی ها والمتوکل ها و المعتضد ها والمقتدر ها و امثالهم به شهرهای ثروتمند وبه هستی انسان های متمدن امپراطوری دو هزار سالهء ایران هجوم آورده بودند ؟ (می گویند که یزید ، پسر معاویه ، از نخستین صاحبان و « اولیاءامر» و خلفای صدر اسلام، حکومت ری را به عنوان پاداش قتل امام حسین به شمر وعده داده بود! و این نکته در تعزیه نامه ها ی ایرانی به کرات آمده است! گویا این وعده پس از 14 قرن سرانجام جامهء عمل پوشیده است!)ـ
فاعتبروا یا اولوالابصار!ـ
و بد نیست تا این نکته را نیز بیفزائیم که سنت برده داری در میان قبایل عرب چه پیش و چه پس از اسلام همواره و کمابیش تداوم و استمرار داشته و هم امروز در قرن 21 میلادی نیز همچنان دوام آورده و مایهء شرمساری بشریت است. نمونهء خفت بار آن نیز همانا سیستم حکومتی برخی شیخ نشین های حاشیهء خلیج فارس و به خصوص حکومت عهد بوقی عربستان سعودی است که همچنان متکی به فرهنگ و سنن شبانی و نظام ِ عهد بردگی ست و این بردگی به ویژه دربارهء نیمی ازانسان های این کشور یعنی زنان به طور کامل اجرا می شود! و جالب این است که حکومتگران این کشور خود را میراث داران خاندان رسول و متولیان خانهء خدا و مقابر و بُقاء مقدس و متبرکهء اسلام می دانند و حکومتشان نمونهء اعلای یک نظام اسلامی بنیاد گرا و متکی به قرآن و سنت است و حکومت ِ«ولایتِ فقیه» آخوند های ایرانی خودش راهم که بکشد، در اسلامیت(و نابیّت و محمدیّت) به گرد پای حکومتِ عربستان سعودی نمی رسد!ـ
(هرچند این حاشیه ازمتن فرا تر رفت ، با این وجود ضرورت داشت. به ویژه جهتِ توجه و تنبّـُه مدعیانی که این سال ها از چپ و راست سربرآورده اند و طوری از«آمدن عرب های نجات بخش ِ مسلمان» سخن می گویند که گویی فرشتگان آسمانی به یکباره در لباس عرب به زمین نازل شده و درهای بهشت را به روی مردم ایران گشوده اند!ـ
9ـ ابوحامد امام محمد غزالی طوسی : کیمیای سعادت، به نقل از پری سکندری : حکایت نوروز ، چاپ پاریس ، )ـ
غزالی در کتاب کیمیای سعادت می نویسد :ـ
«... افراط کردن در آراستن بازار به شب نوروز نشاید و قطایف بسیار کردن و تکلفات نو کردن برای نوروز نشاید ، چه نوروز و سده باید که مندرس شود و کس نام آن نبرد!» همان ، ص50
و از این ایرانیان« کاسهء داغ تر از آش» فراوان بوده و همچنان فراوانند! ما در دوران معاصر خود شاهد وجودِ ایرانیانی بوده ایم که دعوی «آتئیسم» و «ماتریالسم» داشتند ، اما در پایه ریزی ودفاع از یک حاکمیت ما قبل تاریخی ِ دینی به جّد کوشیدند و کلیهء « تجربیات و توانمندی های نوین» خود را درارتباط با ساختمان و ادارهء یک نظام توتالیتر به روحانیون شیعی و متحدان متحجر آنان انتقال دادند و به خیال خود با «امپریالیسم» مبارزه کردند والبته چوبش راهم خوردند و به ملت ایران خوراندند!ـ
هرکه را راهبر زغن باشد گذر او به مرغزن باشد
(شعر از عنصری و مرغزن به معنی گورستان است)
10 ـ این صف آرائی ِایدئولوژیک و تبلیغاتی در برابر همهء مظاهر مدنی و فرهنگی و تاریخی ایران از همان ابتدای حاکمیت ملایان آغاز شد و همه امکانات تشکیلاتی و رسانه ای و مالی کشور در خدمت این صف آرایی قرار گرفت. سخنان سراپا ضد ایرانی و توهین آمیز یکی از ملایان اسم و رسم دار به نام مطهری درباره نوروز و جشن چارشنبه سوری که ضمن آن، ملت ایران را به خاطر پریدن از آتش، «احمق» می نامید و آئین های نوروزی را با خرافاتِ غارنشینان قیاس می کرد ، تنها جلو دار و پیش قراولِ یک تهاجم برنامه ریزی شدهء شبه فرهنگی و ایدئولوژیک از سوی بنیادگرایان نو رسیده و حکومت یافتهء ایران بود. این سیاستِ ایران ستیزی و ایران زدائی ِ شبه فرهنگی به وسیلهء اعقاب و شاگردان و مریدان و وابستگان سببی و نسبی و قبیله ای و صنفی او که پایه های کرسی ریاست و کیاست را به بند قبا و گوشهء دستارهای خونین خود گره زده اند با حدّت و «غیرت» و عصبیتِ «عربی ـ اسلامی ِ» خاصی در این سال های سیاه دنبال شده است.
نابجا نخواهد بود تا تنها برای نمونه، از کوشش های ایران ستیزانهء دامادِ این «ملای فلسفه دان» بنام لاریجانی یاد کنیم که یک پان اسلامیست نیمه عراقی ِ متولد کربلا ست و سال ها درمقام وزیر ارشاد اسلامی یا در جایگاه رئیس و مدیر رادیو و تلویزیون ایران همهء امکانات اداری و رسانه ای ملت ایران راتا آنجا که تیغش بریده است بر ضد بنیاد های فکری و فرهنگی کشور ما به کار برده و حتی این نهاد عظیم رسانه ای ملی را وسیلهء ایجاد خفقان و سرکوب بر ضد نویسندگان و فرهنگیان کشور ما ساخته و با تهیه و پخش برنامه های تحریک آمیز و پرونده سازی هایی از نوع «برنامهء هویت» زمینهء و شرایطِ ذهنی قتل ها و کشتارفرهیختگان ایراندوستی همچون سیرجانی ، تفضلی، مختاری
، پوینده، فروهرها و دیگران رابرای همدستان خود فراهم کرده است!ـ
جالب این است که یک عنصر ضدایرانی همچون وی ، که سالها در ضدیت با منافع ملی مردم ایران از هر بیگانه ای بیشتر اقدام کرده، هم اینک در مقام وزیر خارجهء «حکومت امام زمان» با تلاش در جهتِ دست یابی ملایان به سلاح اتمی مدعی «حفظ منافع ملی» مردم ایران است!ـ
آن یکی می گفت اُشتر را که : هی ! از کجا می آیی ای فرخنده پی؟
گفت : از حمّام ِ گرم ِ کوی تو گفت : خود پیداست از زانوی تو! «مولوی»
11 ـ ازاینرو رونق بازار مرگ در سایه ء «سیاست های اقتصادی و فرهنگی»حاکمان خلل پذیر نیست . گورستان ها آبادان اند. محرّم و سفر و رمضان و شعبان و ذی القعده و ذی الحجه و ... سراسر شهر ها سیاه یا چراغانی است و به خرج ملت ایران بساط دیگ و دیگبر و آش و ماش و چمچه وطبق و سور و نور در حیاط ادارات دولتی و شهرداری ها و بنیاد ها و کمیته ها گسترده است و بلندگوهایی که ناله و ندبه و زنجمورهء مداحان و مصیبت خوانان را برای کر کردن گوش فلک در هوای آلودهء جامعهء ایران منتشر می سازند :ـ
انجزه انجزه انجزه ... واز این نوع
.
12ـ البته بعضی از ایرانیان شاید برای دفع چشم زخم مهاجمان و منع عداوتی که از سوی آنان ، نوروز را تهدید می کرده است ،با طرح افسانه ها و نقل احادیث می کوشیدند تارضایت الهی و تأیید پیامبران و امامان را ضامن و پشتوان برگزاری جشن های نوروزی کنند.این شیوهء خاص ایرانیان ، اگرچه در طول تاریخ ، گاهی موجب جان به در بردن برخی عناصر فرهنگ ایران شده ، با این وجود از خسارات و کژآموزی خاص خود نیز متأسفانه خالی نبوده است! برای مثال ، ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه»ء خود روز ششم فروردین را عید بزرگی برای ایرانیان می خواند و می نویسد:« ... و خداوند در چنین روزی از آفرینش جهان فارغ شد.و ...» و نیز درصفحاتی دیگر با آوردن روایتی به نقل از ابن عباس از طبق حلوایی که به مناسبت نوروز برای پیامبر هدیهءآورده بودند سخن می گوید :
«پرسید: که این چیست؟ گفتندکه:این روز نوروز است.پرسید که: نوروز چیست؟گفتند: عید بزرگ ایرانیان!...» و پس از نقل افسانه ای به نقل از پیامبر اسلام نوروز را به اسطوره های سامی پیوند می زند و به گفته بیرونی:«سپس از آن حلوا تناول کرد و گفت: کاش هرروز برای ما نوروز بود!»ـ
( بیرونی: آثار الباقیه ، ترجمه اکبر دانا سرشت ، ص. 325، به نقل از پری سکندری: حکایت نوروز ،چاپ پاریس ، ص 9 و 10)ـ
13 ـ راندن و گریزاندن هنرمندان و شاغلان حرفهء نشاط که با هدیهء لحظه های شادی و خوشدلی به مردم وبا رویاندن جوانه های لبخند و محو اندوه از دل های آدمیان گذران میکردند ، طرد و حذف آنان از عرصه های حیات شغلی ، فرهنگی و اجتماعی جامعهء ایران، و در عوض میدان دادن به مداحان و ذاکران و مصیبت خوانان و قاریان، یکی از بیشماران «خدمت» گزاری ها ست که حکومتگران مرگ اندیش و سیاهدل در حق ملت ایران کرده اند! بساط نوحه گری و ذکر مصیبت تا دلتان بخواهد برپاست و نوحه خوانان و ذاکران نه فقط شأن و عزت اقبال آذر و تاج و قمر و و روح انگیز و بنان و دلکش را در نهاد های فرهنگی و آموزشی کشور نصیب خود کرده اند ، بلکه سهم و پایگاه بسیار مهمی در مراکز تبلیغاتی حاکمیت در جهت حفظ قدرت سیاسی و اقتصادی در ایران دارند !ـ
«هنر خوار شد ، جادویی ارجمند!» «فردوسی»
و به حق به گفتهء حافظ : ـ
«جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابُن که خزف می شکند بازارش
14 ـ دینوری ،« الاخبار» ،ج.4،ص.91 ، نقل از:«نوروز خوش آئین» ، احمد جاوید ، چاپ پاریس ص.9

15 ـ این هم شاهدش :ـ
درخت غنچه بر آورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند! «سعدی»ـ
16 ـ به شهادت تاریخ و شواهد پیش از تاریخ ِبشریت ، ادیان می آیند و می روند! سربرمی آورند ، دیگرگونی می پذیرند وزیر آوارهای قرون گم می شوند! چه بسا آئین ها و مراسم و مناسک و ادیانی بوده اند ـ در سراسر تاریخ و پیش ازآن، از ابتدای غارنشینی اش تا امروزـ که آمده اند و هیاهویی انگیخته اند و همراه با استخوان ها و سنگواره های کهن به غبار های باستانی بدل شده اند و جز خیالات محو و گنگی از آنان در قالب افسانه ها و اسطوره ها یا خاطره های پنهان و دست نایافتنی در ضمایر جمعی اقوام و دسته های انسانی بر جای نمانده است . یعنی از دوران هایی که آدمی سنگ چخماق به دست داشته ، تا امروز که در پی غنی کردن سنگ اورانیوم است، ای بسا اعیاد و آئین ها بوده اند که به مغاک فراموشی پیوسته اند!ـ
اما نوروز باستانی ما برقرار است زیرا همه ساله نو می شود!ـ
نوروز همچنان و همواره برقرار خواهد ماند چرا که تا زمین می گردد و تا کهکشان خورشیدی به گردش خود ادامه می دهد و تا این گوی خاک یعنی تنها سفینهء شناخته شدهء نوع انسان در فضا به گردش خواهد بود ، همه ساله پس از گردش سیصد و شصت و پنج روزهء زمین به گرد خورشید ، موکب بهار از راه خواهد رسید ، « عارف و عامی به شوق برخواهند خاست و بساط سبزه را به پای نشاط لگد کوب خواهند کرد!»ـ
17 ـ به خصوص در جوامع مدرن و صنعتی با سازماندهی های پیچیده و پیشرفتهء اجتماعی و اداری اش ،و با وجود فرد گرائی مفرط و تنهایی و افسردگی بسیاری ازانسان ها در این گونه جوامع .ـ
18 ـ با فرارسیدن نوروز همه چیز می باید نو شود. از خانه و اشیاء آن گرفته (خانه تکانی و گرد گیری) تا پوشیدنی ها( هرکس به قدر وسع و توانائی مالی اش ، جامه های خود و اهل خانهء خود را نو می کند ).ـ
19 ـ ببیند که اهل کسب و تجارت از جشن هائی مثل نوئل و ژانویه ، یا حتی یک جشن بی معنی وبی محتوایی مثل هالوین (که آن را فراگیر و بین المللی کرده اند) چه طرف ها برنمی بندند و به چه آب و نان هایی که نمی رسند!
ـ

mardi 8 janvier 2008

شطرنج و سکولاریسسم

شطرنج و سکولاریسم
این مطلب یکی از یاد داشت هایی ست که من در حاشیهء قصیده ای به نان «خس میقات» نوشته ام
این مطلب به طور مستقل در نشریهء «سکولاریسم نو»انتشار مجدد یافته است. از این رو آن یادداشت را به طور مستقل و به صورت کامل روی این صفحات قرار می دهم . ـ
ـ....... ...... م.س

ـ«شاه شطرنج به فقه آلودند
بیدقی رانده و شهمات شدند !»ـ

میدانیم که شطرنج یکی از شگفت انگیز ترین و هوشمندانه ترین اختراعات تاریخ بشریت ست .ـ

بر صفحهء گشودهء این پدیدهء اعجاب آور و در کُنش ها و آزمون ها یی که به یمن حرکت ِ مُهره ها ظهور می یابند ، دانش مُلکداری و هوش حکومتگری و بینش سیاست ورزی و تدابیرخردمندانهء امور کشوری و لشکری به صورتی بسیار فشرده و نمادین تعبیه است.ـ

آیا هرگز به این نکته توجه شده است که چرا درعرصهء شطرنج جز شاه و وزیر و رخ و اسب و فیل و خیل سربازان پیاده ،مُهرهء دیگری نمی یابیم؟ و چراست که در این میدان نه از کاهنان معابد خبری است نه از کشیشان و موبدان و ملایان اثری؟

آیا در این نکته نشانه و نمادی از یک حقیقت بسیار بزرگ نیست ؟

به نظر می رسد ،خردمندانی که طرحی از اینگونه شگفت بر بنیاد علم و بینش و خرد و ذوق ریخته اند ، در آفریدهء نبوغ آسای خود ، پیام بسیار مهمی را به بشریت ارمغان کرده اند: و آن این است که به حُکم ِ خِرَد و دانش و عقل ، عرصهء سیاست و ملکداری و تدابیر امور کشوری و لشکری را بر کاهن و موبد و فقیه و کاردینال و انواع ملایان راهی نیست. این میدان برای همیشه بر آنان بسته است.ـ

به زبان دیگر، آفرینندگان شطرنج هرگز نخواسته اند تا پای برهمن و کاهن و موبد و فقیه و ملا بر این عرصه گشوده شود وبدین گونه دین و معنویت و خدا و همهء امور مقدس به کشمکش ها و آلایش های بی رحم و عاری از اخلاقی آلوده شود که خاص ِ قدرت و سیاست است.ـ

از این رو می توان شطرنج و قوانین اعجازآور آن را نخستین بیان مستدل و محکم بشر یت در ضرورت وجود سکولاریسم محسوب داشت و به اتکای این پیام امر سیاست و قدرت و ادارهء امور کشوری و جاری و عرفی ابنای بشر را از امر قدسی و دینی جدا دانست و برای بنیادکردن جامعه ای که امر قدسی از امور لوث پذیر زندگی عرفی کاملاً مبرا و مجرّد بماند از این میراث ارجمند نیاکان هوشیار و خردمند الهام گرفت.ـ

اما آنچه که در اواخر قرن بیستم در کشور ما اتفاق افتاد ، نشانگر آن است که ، بنا انگیزه ها و منافع گوناگونی که در کار بود و هست ــ چنانکه اُفتاد و همگان دانند ــ رنود و دشمنان کشور ما، به یاری عوام ، پای فقیه و ملا و امام و حجةالاسلام را به امر حکومت و ادارهء مملکت باز و این گروه ناموزون و ناراست و نا بشایست را وارد بازی سیاست و قدرت کردند. و خواص بی خاصیت نیز از این امر غافل ماندند که میدان مُلکداری و حکومت ، درست همانند صفحهء شطرنج ، عرصهء آزمون ها و کنش هایی است که به سائقهء خرد و هدایت دانش و عقل بشری در کارند و هریک از مهره ها بر اساس قواعدی استوار بر دانش و عقل به حرکت در می آیند و دستِ کارسازان عوامل عالم غیب و نیز نفخات قدسی ملایک و کشف و شهود مربوط به تجربیات دینی در آنها راه و جایگاهی ندارند زیرا مجال و فرصت حضور مقدس ِ امور دینی و وجدانی و عاطفی و معنوی درجای دیگری بیرون از عرصهء حکومت و زوز و قدرت و جبر و جنایت و کشتار و فحشا و فساد است . زیرا انواع این تباهی ها همگی و به ناگزیر از اجزا لایتجزّی قدرت و حکومتند .ـ

پیام باستانی طراحان و آفرینندگان پدیدهء اعجاب آور شطرنج برای ما امروزیان آنست که : که ورود فقیه و امام و ملا و موبد و کاهن در بازی قدرت و سیاست همانقدر بیگانه از علم و خرد و و سنّت و تاریخ است که حضور وی در جایگاه مهره ای از مُهره های عرصهء شطرنج.

و این حقیقتی است که حتی ملایان و فقیهان ـ که اینک بر سرنوشت ملت ایران حاکم اند و امارت و سلطانی و امامت و قدرت و مکنت را یک جا از آن خود کرده اند ـ خود به طور ضمنی اعتراف کرده اند. زیرا پس از آنکه رؤیاهای دیرین خویش را در دست اندازی به قدرت و حکومت واقعیت یافته دیدند ، چنان که شاهد بودیم ، با عزمی جزم و کینه ای پایدار دست به «شاه زدایی ِ» بی سابقه در ایران زدند یعنی در حذف نام شاه از پدیده ها و آثار گوناگون ِ موجود در کشوری کوشیدند که میراث دار نخستین امپراطوری بزرگ جهان بود. در این «شاه زدایی» سازمان یافته دیدیم که چگونه همهء راه ها و خیابان ها و مساجد و مقابر و میدان ها و بنادری که نام شاه بر آنها بود، به یکباره بر طبق فرمان «فقیه» تغییر نام یافتند و به راه ها و میدان ها و خیابان ها و بنادر و مساجد و مقابر و و آبریزگاه ها و مردشورخانه هایی بذل شدند که نام «امام» یا «فقیه» و «پیشوا» بر آنها نهاده شد.ـ

اما دیدیم و دیدید که در این برنامهء شاه زدایی ِ آزمندانه به نفع «امام» و «ملا» و «فقیه » و امثالهم ، به شاه شطرنج چشم زخمی نرسید و پادشاهی او در کنار وزیر و رخ و اسب و پیل و سربازهای پیاده همچنان پایدار و دست نیافتنی باقی ماند وبی گمان همواره باقی خواهد ماند تا به واسطهء پیام ِ پرقدرت نمادینی که در بازی شطرنج نهفته است ، پرده از چهرهء «بردیاهای دروغین» و شیادانی که به نام خدا و دین و مقدسات، حاکمیت و قدرت سیاسی را به ناروا غصب کرده اند برگیرد و با روکردن دست آنها به جهانیان نشان دهد که عرصهء شطرنج «شاهان » وزیران باتدبیر را مجال «شیخ» نیست.ـ

* «بیدق»

«بیدق » یعنی پیاده در بازی شطرنج و پیداست که بر نطع ِ شطرنج ِجهان و جامعه و سیاست، (به خصوص در کشور هایی از نوع کشور ما) متأسفانه قاطبهء اهالی پیاده اند. و برخی پیاده ترند که اول بر سر بام ها مِس می کوبند و زنده باد و مرده باد می گویند و برای دشمن خود هورا می کشند و معصومانه شمشیر جلادان خود را تیز می کنند و به هیزم تنور و گوشت دم توپ دشمنان دوست نمای خود بدل می شوند.ـ
به آنان توده ء ناس و عوام الناس یا عوام ِکالانعام می گویند . همچنین گاهی به آنان «خلق» و «خلق ها» ی ستم دیده یا کبیر یا «امت ِ همیشه در صحنه» نیز خطاب می شود.
ـ

jeudi 20 septembre 2007


محســـــن نــــامجــــــو

نـامی که بـاید به خـاطر سپــرد
و
صـــدایـــی کــه بــایــد شنیــــد


چند روزی است که آشنایی با پدیدهء جدیدی در موسیقی امروز و جاری ایران مرا به خود مشغول می دارد.ـ
صدایی که بیرون از اختیار، گاه و بیگاه در وجود من می پیچد و حتی لحظات خواب شبانه و صبحگاهی ام را به تسخیر پیچ و تاب ها و فراز و فرود های شوخ و رندانهء خویش درمی آورد. ـ

این پدیدهء جدید محسن نامجو نام دارد.ـ
سی و سه ساله مردی سرخوش و بازیگوش وشلنگ انداز که گویی گوشه هایی ازرندی خیامی و طبع ِ شوخ و تسخرزن ِ عُبید را به او سپرده و همچون اثری و بارقه ای از یک سنت ذوقی و میراثِ فرهنگی در وی به ودیعه نهاده اند.ـ
اما علاوه بر این ها ، وی از امتیازات دیگری نیز بهره ور است:ـ
نخست آن که صدای خوش و گرم و گیرا و پر وسعتی دارد و ساختمان فیزیکی حنجره ای که امکانات صوتی کافی و گونه گون برای اجرای پیچش های مواّج و اُفت و خیز های جاری در موسیقی اصیل ِ ایرانی را در اختیار وی قرار می دهد و دیگر آن که وی بازیگری ست مستعد که به حکم موهبتی مادرزاد، شاخک های حسی و گوش لحن وحالت نیوش او به دریافت و پذیرش انواع رنگ ها و تمبر ها وحالات گونه گون هنرهای صوتی و سخنوری و نقلی و نمایشی تواناست. و پیداست که این توانایی و این گیرندگی حسی و ذوقی خود را ازسال های کودکی درخود پرورانده و از آن ها بهره ها برده وآگاهانه به حاصل و دستاورد هنری خویش بدل کرده وبه گنجینهء دارندگی ها و دانایی و توانایی های حرفه ای امروزین خود سپرده است. ـ
این نکته را اندکی بعد توضیح خواهم داد.ـ
به جز این ها درکار وی نکته های باریکتر از موی دیگر نیز هست که در طی تجربیات سال و ماه و در جریان آزمون ها و افت و خیز های گوناگون و تفنن ورزی های بازیگوش و شیطنت ها ی طعنه پرداز ی که داشته و دارد، به سرمایهء هنری خود افزوده و نیز به سائقهء روح سرکش و نظام گریز و سنت شکنی که همواره در پی شکافتن پوست ، قرار و آرام از وی می ربوده، سرانجام موفق به بنا نهادن شیوه ای در موسیقی امروز ایران شده است که خاص اوست.ـ
می توان نغمه ها و آوازها ی بذله ساز و طعنه پرداز او را نپسندید و دوست نداشت ، اما هرگز نمی توان از کنار وی با بی اعتنایی گذشت و در برابر ذوق و توانایی و نیروی تسخیرگر هنر وی به روی مبارک خود نیاورد!ـ

با این مقدمه اندکی به ویژگی های هنر او اشاره کنیم :ـ

نخستین ویژگی در آوازهای او همانا آزادگی به معنای گریز ازقید ها و به معنای نگاه خاص ِ قاعده شکن او به صوت ها و نواها و نغمه هاست. نگاهی که همهء عناصر صوتی و موسیقائی و همهء اجزاء ترکیب شوندهء موسیقی خود را ـ از شعر و کلام گرفته تا موتیف های کلاسیک آوازی واز انتخاب و ترکیب و هم نوایی و همسرائی سازها یا بهره وری از شیوه های متداول یا غیر معمول نوازندگی ـ به یک نگاه می نگرد و برای همهء این عناصر ارزشی مساوی و یکسان قائل است.ـ
نزد او هیچگونه تعصب و «غیرت ورزی » نسبت به سنت های جاری و روش های متعارف اساتید پیشین موجود نیست و این احساس وارستگی نسبت به قیود ، به وی امکان داده است تا همهء امکانات موسیقایی و صوتی را به یک چشم و با یک انگیزه بنگرد. برای او احساس دوستی یا دشمنی نسبت به این یا آن روش خواندن و نواختن موجود نیست . او هر آنچه را که آموخته است و هر خوشه ای را که از هر خرمنی برچیده است و هر رنگ و گرته یا چاشنی را که در مسیر اثرپذیری و ذوق پروری خود فراهم آورده است به یک نگاه می نگرد و جملگی آنها برای وی از آن رو برخوردار از ارزش ها و امتیازات ِ برابرند که همه به یک نسبت مساوی و متعادل ، در خدمت زبان ِ موسیقی ِ او در می آیند . بنا براین همهء عناصر سازندهء یک اثر، در نزد او تنها ازآنرو ارزشی مساوی دارند که به اشتراک و در کنار هم ، ابزار بیان ِ هنرمندانهء موسیقی او می شوند و از طریق نوعی کیمیاگری ذوقی و آفرینشگر، به زبان ِ آزاد و روان و جاری و گشادهء او برای خلق لحظه های به هم پیوستهء پرطنین و پر طپش نغمه ها و نواها بدل می شوند و موسیقی او را شکل می دهند.ـ

آثار نامجو سهل و ممتنع است و می تواند بسیاری از کژفهمی ها را موجب گردد. از این رو متأسفانه روش او نطفه های انواع « تالی فاسد » را نیز در خود می پرورد.(1)ـ
کار او می تواند برای خیلی از کم ظرفیت ها و مقلدان تازه رسیده و جویای نام ، که قصد برخورداری از شهرت آسان یاب دارند، آسان جلوه کند و منشاء بسیاری از تصنیف واره ها و حراره های بدلی و بی محتوا و نازیبا شود.ـ
از این رو نخست باید دانست که :ـ
او از میراث فرهنگی و از فولکلور و سنت های نقل و سخنوری و صوتی (در هردوعرصهء عرفی و مذهبی ـ عرفانی) ایران برخوردار است و به نحو شایسته ای در مسیر تجربه های زیستی و ذوقی و هنری خود ، عناصر گونا گون این میراث را جذب و بدل به دستمایهء هنری وفرهنگی خویش ساخته است.ـ
او که زادهء تربت جام است ، بی گمان با موسیقی مقامی و نیز با فولکلور رنگارنگ خراسان و انواع سنت های سخنوری و زبان آوری و نقل و قوالی و منقبت و شیوه های گوناگون راویت و داستانسرایی رایج دراین سامان آشناست و با درنگی و توجهی کوتاه به تنوع حالاتی که درپیچ و تاب و دربم و زیر لحن او ساری و جاری ست و با دقتی در حال و هوا و در فضای روایتی آواز های او می توان به آسانی دریافت که وی از سال های کودکی با آنها زیسته ، در آنها نگریسته و سرخوش و بازیگرانه بدانها دل باخته و جان و روان پرورده است . بنا بر این قطعی ست که شهر و دیار او و نیز خانواده و محیط پرورش او زمینهء مساعدی برای شدن و نامجو شدن اکنونی او بوده است و قطعاً باید دانست که دستیابی به آنچه او دارد برای جوانان شهرنشین و به ویژه تهران نشین به سادگی میسر نیست و چه بسا ناممکن است.ـ

باید دانست که بدون آشنایی و بدون تعمّق آگاهانه و نگاه هنرمندانه به سنت سخنوری و آواز خوانی قلندران و دراویش کوچه و بازار وبدون آشنایی با شیوهء مرشدان پرده دار یا معرکه گیران و شمایل گردانان شهرک ها و قصبات گوشه و کنار ایران و بدون نشستن در مراسم تعزیه خوانی و یا شرکت دراین گونه آئین های نمایشی و بدون تأثیر پذیری از لحن نیمه حماسی و پر خشم و خروش ِ اشقیا(شمر و ابن سعد و خولی و حرمله و ...)ـ که با صوتی خراشنده و لحنی نامطبوع نقش ناخوشایند و منفی خویش را اجراء می کنند ـ و بدون آشنایی با طرز بیان حزن آلود و گاه حماسی اولیاء (امام خوان، عباس و علی اکبر خوان و...) یا لحن دراماتیک پرسناژهای عرفی و نیمه عرفی در صحنه های تراژیک یا کمیک یا ملودراماتیک تعزیه ها که در رجز خوانی ها و مبارز طلبی ها یا التماس ها و استغاثه های نسخه خوان ها بروز و ظهور می یابد ( همچون آواز هایی که در نسخه های حُرّ یا مسلم یا حبیب بن مظاهر یا سلطان قیس و درویش کابلی و پرسناژ های گوناگون و متنوعی همچون قاصدان یا ملائک و جنیان و امثالهم خوانده می شوند)، و خلاصه کنم بدون آموختن ازاین گونه پیچ و تاب های صوتی و نکته ها و دقیقه هایی که ضمن فراز و فرود ها در اجرای تحریر ها وگوشه ها و نغمه های متنوع مقامات و دستگاه های موسیقی سنتی ایرانی نمایان می شوند، محال است که بتوان اینگونه به توانائی های بالقوه و بالفعلی دست یافت که محسن نامجو با تسلطی خاص و متانتی قابل ستایش هم اینک از آن برخوردار است.ـ
و البته این بخش از توانایی او ـ که ریشه در آگاهی و آشنایی و اطلاع کم نظیر وی از میراث سنتی هنرهای صوتی و نمایشی دارد ـ تنها گوشه ای از امتیازاتی ست که نامجو در مقام یک موسیقی دان خلاق ازآنها بهرمند شده است.ـ
نامجو موسیقی کلاسیک ایران را در هردو زمینهء ردیف نوازی سازی (سه تار) و ردیف خوانی آوازی نزد استادان سنتی موسیقی به خوبی آموخته و صوت دلنشین و حنجرهء توانای خود را به این هردو فنّ پرورده است ، و آموختن ساز های دیگری از نوع گیتار را بر آن افزوده است .ـ
اما بخش مهم هنر او مرهون ذهن گیرنده و بارور و ذوق ِ بازیگر و بازیگوش و نگاه رندانهء او به جهان پیرامون و روحیه تسخر زن و طنز پرداز او ست که نخست همچون موهبتی از آن برخوردار بوده و نیز آگاهانه در تقویت و توسعه و جهت دادان به آن همچون شاگردی جستجوگر و پر کار کوشیده وبدینگونه بسیاری از دقیقه ها و ظرائف حرفه ای کار خویش را کسب کرده است.ـ
بازیگری و بازیگوشی او که از رندی خیامی و شیطنت قهقه زن و طنز شکلک ساز و شیرینکار عبید بهره ای دارد نزد نامجو همه در خدمت آوازخواندن وی قرار می گیرد با هدف و به قصد ترکیب و تألیف یک موسیقی اوریژینال (ریشه دار اما بی سابقه) و مؤلف.ـ
او یک بازیگر خلاق است (2) که احساس و سخن ( به معنای اندیشه) و توانایی های صوتی حنجرهء خود را همراه با تبحری که در نواختن دارد(سه تار یا گیتار ) به کار می گیرد و این همه را در یک مجموعه و منظومهء هماهنگ و همآواز به جانب هدف نهائی که همانا آفرینش ِ لحظاتی ست از یک موسیقی شوخ و سرکش و پرجاذبه و رنگارنگ و نو، هدایت می کند.ـ
در این آمیزش زیبای ذوق و اندیشه و احساس ، یعنی در این الشیمی هنری ، فکر هنرمند مؤلف (سخنی که گفتنی ست) در جامهء طنز و تسخر، آراسته به نغمه های دل انگیز و آشنا یی که ریشه در گوشه های گوناگون ردیف نوازی وردیف خوانی موسیقی کلاسیک ایران دارند سرانجام به ایجاد یک « تصنیف» یا ترکیبی* ـ(که به تسامح می توان آنرا تلفیقی نیز خواند) می انجامد. تصنیفی که تو گویی با گذر از روح و ذهن هنرمند و طی سفرهایی که با وی به عرصه ها و حوزه های متنوع فرهنگی( ایرانی و غیر ایرانی ، شرقی و غربی ) داشته ، به لهجه های گوناگون در صدا و آوازهای وی مترنم می شود و رنگ ها و جلوه هایی از این عناصر را که به مرور و با گشاده رویی وبیرون از هرگونه تعصبی در خود جذب کرده بوده است به شنوندهء اثر یادآوری می کند.ـ
باشنیدن برخی آواز های او هم می توان به یاد مثلا ژاک برل بلژیکی یاجونی هالیدی فرانسوی افتاد و هم یاد و خاطرهء دوردست شمرخوانان چیره دست و قهار تعزیه های ایرانی یا مرشد زورخانه یا پرده دار معرکه گیر یا دراویش خانقاهی یا قلندران و شمایل گردانان کوچه و بازار را در ذهن خود تداعی کرد ، بی آنکه لحظه ای به عواطف ِ دینی یا فضاهای حسّی و خاطرات ِ پنهان شدهء مذهبی یا عارفانهء خود رجوع داده شد و آنها را در خود زنده کرد.ـ
نزد نامجو، همهء این میراث ِ آوازی و صوتی و کلامی در خدمت یک موسیقی جدید کاملاً عرفی و امروزی ، آزاد از هرگونه قید معنایی و ذهنی نسبت به ارزش های سنتی درآمده است. این گونه بهره گیری وی از ذوقیات فرهنگ سنتی را می توان کنشی هوشمندانه ارزیابی کرد که به جادوی هنر به« سنت زادایی از سنت» انجامیده و حاصل کار، اثر تازه ی است که تنها ریشه هاو خاطره هایی از سنت را به مخاطب خود یادآوری می کند و نه بیش از این. ـ
آگاهی ها و توانای های فرهنگی وی درزمینهء آواز و هنرهای صوتی و سخنوری و نیز در فولکلور منطقهء خراسان و سایر مناطق ایران،آگاهانه همچون میراثی دستمایهء آفرینش یک زبان موسیقایی و هنری جدید شده است که شباهت فراوانی به روش و استیل خوانندگان و موسقی مدرن راک و بلوز غربی نیز دارد، هرچند ریشهء خلاقیت ها و نوآوری های او در امکانات و ابزار بیانی فرهنگ کلاسیک و مردمی و بومی و فولکلوریک و مذهبی و عرفانی ایران است. ـ
تم ها(Thèmes) و موتیف های ایرانی او به طور طبیعی به جنبه های شرقی موسیقی مغرب زمین و آنچه که از آفریقای شمالی و نیز از اسپانیا به گوش مغربیان رسیده است ، نزدیک می شود، به ویژه آنکه روش ِ سه تار نوازی او ضمن آن که ظرافت ِ پنجه و لطف ِ ایرانی ِ خود را دارد، از قید اجرائیات فرمول وار و کُد بندی شدهء ردیف نوازی سنتی رهیده است. نغمه های او در عین حفظ رابطه با سرچشمه های اصلی خویش سرشار از آشنایی زدایی های غافلگیرکننده اند و درحالیکه همواره هویت و اصالت ِ خود را به شنونده یادآوری می کنند، از الِمان ها و عناصری برخوردارند که آگاهانه و به عمد شنوندهء ایرانی را از فضاهای متعارف و معمول و آشنا خارج می کنند و به واسطهء« فاصله گذاری» های گهگاهی و غافلگیر کننده ای که با خود دارند، شنوندهء ایرانی ِ موسیقی را از فضا هایی که به دلیل تکرار به نوعی عادت جمعی بدل شده اند دور می سازند.ـ
در بسیاری موارد شعر و گاه معنا نیز در کار او نقش ابزاری می یابد. طنز و جاذبه های موسیقی کلامی که در سجع ها و قافیه ها و تکرار ها و ترجیع ها و ترکیب هایی که در شعر کلاسیک و به ویژه در غزلهای جاری و پر طنین و مواج مولوی موجود است با پارودی گونه ها و بدل سازی های کلامی طنز آلود و غالباً تهی از معنا ـ به قیاس از کلام مولوی و حافظ ـ به قصد فاصله گذاری یا ایجاد تداعی های رندانه و شوخ ، درهم آمیخته می شوند و همراه باچاشنی طنزی و گاه تمسخری دلنشین و خلاّق ، ابزار بیانی آواز های نامجو قرارمی گیرند و به زبان موسیقی او بدل می شوند. در فضا سازی های موزیکال او غالباً معنای نخستین کلام به پلان های بعدی انتقال می یابد وجاذبه های ملودیک و تأثیر گذاری موسیقی در مجموعهء کلی اثر اوست که ارزش و اهمیت می یابند.ـ
کوتاه سخن آن که موسیقی او نتیجهء یک «الشیمی فرهنگی ست.ـ
بیشترین بخش ازنوآوری های نامجو حاصل بهره گیری هایی ست که وی از موسیقی سنتی و فولکلوریک و میراث ِصوتی و سخنوری و نمایشی و حماسی وقوالی و ... و نیز حاصل تصرّف و دستکاری هایی ست که زیرکانه و شوخ طبع و دل آگاه و توأم با جسارت و شیطنت در شعرها و ابیات به کار می برد و قسمتی نیز حاصل از تأثیری ست که از موسیقی معاصرجهان می پذیرد و بهره ای ست که کمابیش ازشنیدن انواع موسیقی «راک» یا« بلوز» و «پاپ» معاصر غربی می برد.
البته این تأثیر پذیری نه از روی تقلید، بلکه مبتنی بر طبیعت سازهایی (مثل گیتار یا انواع ساز های کوبه ای غربی) است که این هنرمند به کار می برد و نیز نتیجهء دریافت ها و پذیرنگی های حسی و ذوقی از انواع ملودی ها و نغمه های رایج در موسیقی امروز غربی ست. نامجو نیرخواه و ناخواه همچون دیگر هنرمندان نیوشنده و حساس که چشمی به دنیای معاصر و گوشی به موسیقی فراگیر و فراگسترندهء این دهکدهء جهانی سپرده اند ازموسیقی معاصرغربی تأثیر می پذیرد و شاخک های حسی و دریافت های ذوقی او در برابر آن آرام نمی مانند و ناشنوا و نابینا و نابویا از کنار آن نمی گذرند.
نامجو در ترکیب پُلی فونیک آوازی، از تجربهء حسین علیزاده برخوردار و بسیار زیرکانه از وی آموخته است. ترکیب تحریرهای آوازی که در پرده های گوناگون و روی گام ها و درمقام های متنوع اجرا می شوند و در بافت کلی موسیقی او به ایجاد فضا و زمینهء اثر یاری می رسانند ، گاه یاد آور قطعاتی هستند که علی زاده مثلاً در «نوبانگ کهن » یا در قطعات جدید تر خود با بهره گیری از اجرا های پلی فونیک آوازی زنان و مردان وبا ترکیب تحریرهای آوازی که به صدا های مختلف و در گام های گوناگون اجرا می شوند، به وجود آورده است.ـ
رّد و اثر لطفی نیز، گهگاه و به خصوص درلحن وحالت خواندن نامجو پدیدار می شود و حتی می توان تصور کرد که نامجو ـ شاید ـ کلید کشف این چشم انداز بیان ِ آوازی متکی بر سنت های کهن را با توجه به روشی یافته و از آن متأثر شده و در توسعهء آن کوشیده باشد که بیش از بیست سال است ، لطفی در کنسرت های خود تجربه و اجرا می کند.(3)

علاوه بر فولکلور خراسان و تربت جام ، محسن نامجو از کنار همسایگان پاکستانی و تاجیک ما نیز با بی اعتنایی نگذشته است و سبک و روش شاخص ترین گروه ها و خوانندگان این هر دو دیار، درپرده های ساز او نغمه انگیخته یا تارهای صوتی او را به لرزه درآورده است:ـ
گوشهء چشم وی به نصرت فاتح علیخان و گروه قواّلان او که شهرت جهانی یافته اند در آثار نامجو پیداست و تأثیر از این جریان موسیقایی متکی به سنت قوالی پاکستان نیز یکی دیگر از رگه های گوناگونی ست که درلایه های زیرزمینی تجربه های ذوقی او به جویبار و قنات اصلی هنر وی پیوسته اند.ـ
همچنین می توان افزود که هوا و نسیم دلنواز و نمکینی نیز از تاجیکستان بر صوت و لحن و حالت آوازهای نامجو وزیده است زیرا لحن طنزآلود و تسخرزن او ـ در برخی موارد ـ یاد آور روش آوازی خوانندهء شهیر آن دیار یعنی دولتمند است، که گاه ، به هنگام خواندن ِ اشعار مولوی ، ابیات را به گونه ای به پایان می برد که گویی به مخاطب خود طعنه می زند و یا کنایتی شوخ رابا وی در میان می نهد.ـ
باری نامجو بی شک یک هنرمند چند وجهی وصاحب فکراست که وجوه گوناگون استعداد و توانایی خود را سخاوتمندانه و عاشقانه به موسیقی خود تقدیم می کند تا حاصلی آراسته ، زیبا ،نو، شوخ و درغالب موارد دل انگیز و شنیدنی به شنوندگان خود ارمغان کند. ورود او به موسیقی امروزین ایران غنیمتی ست که باید قدر آن دانسته شود و به ویژه می باید مورد حمایت و عنایت اهل هنر و فرهنگ قرار گیرد زیرا نامجو بالقوه از آن پدیده های شگفت انگیزی ست که مثل «گل هایی که در جهنم می رویند» ، متأسفانه در کشور ما از سر اتفاق و به شکلی غافلگیر کننده پیدا می شوند. این هنرمند خودساختهء خراسانی اگر از انواع ِ مخاطرات ـ که با هزار دریغ و درد ، جامعهء ایران مولّد و بازتولید کنندهء آنهاست ـ برهد و چند سالی دوام بیاورد ، موسیقی نو و معاصر کشور ما را در میان مردم جهان ـ به ویژه درمیان جوانان مغرب زمین ـ از موقعیت و جایگاه بایسته و زیبایی برخوردار خواهد ساخت.ـ
چنین باد!ـ
پاریس ،1 /8/ 200
م.سحر
یادداشت : ـ

(1)
در شعر فارسی ، روش نوآورانهء نیما که اصالت خود را داشت و متکی به دانش و آگاهی شاعر بود و ریشه در سنت های شعر کلاسیک فارسی داشت ، از آنجا که به نظر برخی سهل می آمد موجب پیدایش تالی های فاسدی شد که دوامی نیاوردند.ـ اما روش و شیوهء شاملویی که از فرط قید شکنی و وزن گریزی بر هیچ قاعدهء مدونی استوار نبود ، و خود شاعر نیز قاعده و روشی را برای طرز و شیوهء خود تدوین نکرد و به شاگردان نیاموخت . به نظر بسیاری از پیروان او که به کل از توانایی در سرودن شعر کلاسیک برخوردار نبودند و اصولاً وزن شعر و اهمیت آنرا نمی شناختند یا استعدادی در سرایش ِ شعر موزون نداشتند (برخلاف نیما و خود شاملو) آنچنان آسان آمد که هر ابجد نخوانده ای یک شبه خود را شاعر پنداشت و به تولید انبوه قطعات بی وزن و بی مغز و بی معنا پرداخت ونتیجه آن شد که امروز می بینیم.ـ
برخی کسان زیر نام منتقد ادبی یا «شاعر» در ایران امروز کوشیده اند که این «معنا گریزی» و «معنازدایی» از شعر را تئوریزه کنند و لباس مکتب مدرن و پست مدرن ادبی بر آن بپوشانند. این گونه کوشش ها علاوه بر این که به انحطاط ادبی و فرهنگی و سردرگمی جوانان مستعد و علاقمند کمک خواهد رسانید، به طور کل به عنوان مکاتب شعری یا هنری راهی به دهی نخواهد برد و سرانجام چون توده های حباب و کف امواج در حواشی ساحل محو خواهد شد.ـ
در کار نامجو نیز این خطر کژفهمی و ساده پنداری موجود است و بایسته است تا جوانانی که قصد پیروی از وی را دارند به ابعاد کار او و به مجموعهء توانایی های او عمیقاً بیندیشند و مپندارند که بدون دانش موسیقی در ساز و همچنین در ردیف های آواز کلاسیک و بدون اندوختهء فرهنگی همراه با اندیشه در زمینهء ابعاد گوناگون و هنرهای صوتی و سخنوری و بدون آگاهی ازفولکلور و بدون داشتن ذوق بازیگری، می توان نامجویی دیگر شد. هزار نکتهء باریکتر ز مو اینجاست!ـ
البته خود نامجو می باید در این زمینه بیش از دیگران حساسیت نشان دهد و جوان تر ها و علاقمندان را به راه ها و پیچ و خم های خطیری که به حوصله و پشت کار می باید پیمود آگاه کند وهمواره آنان را نسبت به خطراتی که به واسطهء شتابزدگی ها و «نامجویی» های بی پشتوانه یا ساده اندیشانه در کمین اند، هشدار دهد ...ـ
(2)
پس از نوشته شدن این مطلب بود که دانستم : وی دانشجوی تئاتر نیز بوده و به عنوان بازیگر در تأتر و سینما نیز صاحب تجربه است.ـ
(3)
لطفی صدای دل نشینی ندارد و ساز جادویی او ـ به خصوص ساز دوران جوانی اش ـ کاملاً با صدای او ناهمخوان و با آواز هایی که وی گهگاه در کنسرت های اروپایی یا آمریکائیش بر صحنه ها اجراء میکند ناهم آوا ست.ـ
(متأسفانه اکنون ساز لطفی ، شاید به دلیل دور شدن وی از کشور ونیز دوری وی از جامعهء هنرمندان و فرهنگیان، لطف دوران جوانی اش را به زندگی در فضاها و محافل درویشی خارج از ایران باخته است.)
با اینهمه ، لطفی به لطف آگاهی و تسلطش اش بر ردیف آوازی سنتی ، اگرچه نادلفریب می خواند، اما نادرست اجراء نمی کرد.ـ
به هر حال این طرز و شیوه آواز خواندن ِ لطفی ، هرچند بدل به مکتب جدّی و پذیرفته ای در آواز و تصنیف خوانی نشد، با اینهمه تصور می رود که در گشودن راهی که نامجو با استعداد شگرف و صدای پرطپش و پرموج و پراحساس خود به آن گام نهاد ، بی تأثیر نبوده است. شاید ناخوشآیند خوانی لطفی ، نامجو را به این فکر فراخوانده است که می توان از واریانت های نازیبا و حتی گوش آزار در آواز خوانی نیز بهره برد و عناصر ناموزون یا ناخوش ِ صوتی را نیز در ترکیب و تلفیق با عناصر متنوع دیگر به کار گرفت و آنها را به یک زبان موسیقایی* جذّاب و پذیرفتنی بدل کرد.ـ
اگر چنین باشد ، درود بر هردو هنرمند : و نخست درود بر او که توانسته است بُعد «ناموزون» و «نامثبتِ» آوازخوانی لطفی رادر ترکیب و تلفیق های موسیقی خود ، بدل به عناصری مثبت سازد و آنرا در خدمت بیان هنری و زبان موسیقی خود به کار گیرد. همچنین بر استاد لطفی هم درود که ــ اگرچه آوازهای او برای بسیاری از شنوندگان ، لطف چندانی نداشت و گاه مانع از برخورداری آنان از لذتی می شد که نغمه های ساز او می توانست به نیوشندگان اعطا کند ــ با این وجود توانسته است الهام بخش جوان خوش ذوق و آفریننده ای همچون نامجو قرار گیرد و به خلاقیت او مدد رساند. ـ


Johnny Hallyday
Jacques Brel
Alchimie
Composition
Langage musical