vendredi 13 avril 2007

خس میقات



خـَس ِ میـقــــات



(قصیده ای همراه با توضیح و تفسیر و تأویل)

این قصیده در سپتامبر 1998 سروده شد و یاداداشت ها و توضیحات ِآن نیز در همان روزها نوشته و ضمیه شدند. مضمون یادداشت


ها نیز مرتبط با حال و هوایی ست که بر زمانه حاکم بود و تلخ وشیرین یا طنز و جدی اگر درلحن آنهاست متأثرازوقایع همان ایّام است ، اگرچه با شتابی که شاهد بوده ایم ، ماجرا ها و حکایتها دیگرگون شدند وبخشی از آن ها به تاریخ پیوست :ـ
طالبان به آتش جهنمی که خود افروخته بود درافتاد و سران حزب حاکم بعث عراق و پیشوای بدکنش ِ بدفرجامش از سوراخ های موش بیرون کشیده شدند و هم امروز در قفس های آهنین خود به انتظار پایان محاکمات خویش روز شماری می کنند.1
اما ملت ایران با روزگار سیاهِ خود همچنان دست به گریبان است وهمچنان گرفتار ذلت و وَهن مستمرّ و مداومی ست که اهل دین به ناجوانمردانه ترین وهول انگیزترین شیوه ها براو تحمیل کرده اند و چنان که شاهدیم ، با وضعیت خطرناکی که ایجاد و درّه دهشتباری که پیش پای ملت ایران حفر کرده اند ، موجودیت کشور، سرنوشت ملت وآیندهء فرزندان او رابه اسفناک ترین وضعی بازیچهء هوسبازی های قدرت طلبانه و بد سگال گروهی افزون خواه بی مسئولیت و نادان ساخته اند.ـ
این قصیده و یادداشت های همراهش نزدیک به ده سال در کشو میز سراینده خاک می خورد و فرصت یا بهانهء انتشار آن پیش نیامده بود.ـ
اینک با توجه به لحظات دردناک و خطیری که سرزمین و مردم میهن ما از سر می گذرانند ونیز به دلیل آن که : طرح و تکرار برخی سخنان برای لرزش و تحریک ِ برخی وجدان های زنگارخورد یا روحیات خوپذیرـ متضمّن نفعی اگرنباشد ـ به هر حال ضرری هم نخواهد داشت و با توجه به دلائل دیگری ــ که یکی از آنها وجود برخی سماجت ها درابراز « عشق ِ» زوال ناپذیر و مجنون وش گروهی از اصحاب ِ «مرحوم ِاردوگاه» وبرخی همفکران حسرت به دل آنان نسبت به «انقلاب ضدامپریالیستی و آزادی بخش» سال مرگبار و ایران سوز 1357 است ــ این قصیده و یادداشت های همراه آن را همچنان که هست ، بدون جرح و تعدیل ، برای انتشار به برخی از سایت های مورد علاقه ء خود می سپارم.ـ
نکته : ـ
الف ـ مصرع ها شماره گذاری شدند تا یافتن توضیحاتی که در بارهءبرخی از واژگان نوشته ام آسان تر شوند . کلماتی که توضیح داده شده یا تفسیر شده اند با علامت ستاره(*) مشخص اند.ـ
ب ـ از آنجا که مدتی نسبتاً طولانی (حدود 10 سال) از نگارش این توضیح و تفسیر ها گذشته بود ، برخی مطالب طرح شده از اشارا ت تازه ای بی نیاز نبودند. پس به ناگزیر«یادداشت» دیگری بر آنها افزوده شد که جز یکی دوموردِ کوتاه و جزئی ،که به وقایع دوماههء اخیر مربوط می شدند، باقی همه در نوامبر 2006 نوشته و تایپ شده اند.ـ
م. س




لافِ مسیح می زنی ، بول ِ خران چه بو کنی ؟
«مولوی» ، دیوان شمس


خس میقات



1 عقل اصحاب خرافات شدند
وز خیالی «خس ِ میقات»* شدند
عَلـَم ِ جهل کشیدند به دوش
بُرج تاریک مناجات شدند
5 وَهمساران هدف و هیچ به کف
در پی «کشف ِ مُهمّات» شدند
«بُت ِ عُزّی شکنانیم» * شعار
آستان بوس ِ بُتِ «لات» * شدند
«پیشتازان ِ زمانیم » درفش
10 پیرو لُمپن* و اَلوات* شدند
تبر ِ مرگ به سوهان سودند
غازی *«قاضی حاجات» شدند
تشنه زی زمزم و کوثر پویان
جُرعه جو در پی اموات شدند
15 سُروی *گاو سفه تیزکنان
داعی ِ* «علم و مساوات» * شدند
هیزم کینه به هنگامه * کشان
چاوش*« حلم و مواسات» شدند
مار افسرده* به شهر آوردند
20 صحنه آرای مکافات شدند
دوربین داری* ظلمت کردند
«لانگ شات»* و «مدیوم شات»* شدند
تن سپردند به «میزانسن ِ»* مَکر
وقت «مونتاژ»* ولی «کات»* شدند
25 شاه شطرنج * به فقه آلودند
بیدقی* رانده و شهمات شدند
عُمر مصروف ندامت کردند
خجل از مصرف اوقات شدند
گاه مضروب اهانت گشتند
30 گاه مسرور مُباهات شدند
دسته ای سخت سری پیشه کـُنان
نرم و منکوب چُماقات شدند
جـَرگه ای نرم تن ِ عشوه فروش
حلقه درگوش مُراعات شدند
35 نـَشئهء جادوی اوراد ِ کـُهن
مستِ اَدعیه و آیات شدند
در صفِ خیل ِ روان زی دَرَکات*ـ
آلت ِنقلیه آلات* شدند
نامُراد از مَلـَخی زرّین بال*ـ
40 کـِرم ِ* اندام ِ «کـرامات»* شدند
تن ِ ایوّب* در آنان گـُم شد
تن ِ گـُم کرده در آفات شدند

حسرتا کز پی این شومی ِ تامّ
نسل ها برخی ی* طامات* شدند
45 باورآبادان ، نومیدگـَهان
سحرستانان ، شامات شدند

مُردگان حارس ِ* آبادستان
زندگان خشت خرابات شدند !ـ


م. سحر
پاریس ، 22.7.1998





رمه خفته ست و همی گردد گرگ از پس وپیش
سک ما بانگ زند تا که شبان برخیزد
بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشگ بهار
تا زگلزار و چمن رسم خزان برخیزد !ـ
«دیوان کبیر شمس»


شرح و توضیح و تفسیر و تأویل




از سطر 1 تا 5

* «خس میقات» اصطلاحی ست برآمده از کتابی به نام «خسی در میقات از جلال آل احمد.
این نویسنده که طی یکی دو دهه از تاریخ معاصر ایران ، جلوداری (یا به اصطلاح اهل تسنن ، امامتِ) بخشی از روشنفکران را از آنُ خود کرده بودو تألیفی نیزدربارهء جامعهء روشنفکری ایران به چاپ رسانده بود ، گاه از سوی برخی پیروانش با عنوان ستایشگرانه «جلال آل قلم » یاد می شد. گروهی ، به حق او را یکی از پایه گذاران یا زمینه سازان حکومت دینی در ایران معاصر می دانند.
پرچم داری او در مقام یکی از روشنفکران متنفذ زمانهء خود بر ضدّ ارزش های والایی که ثمرهء نبوغ و فداکاری روشنفکران ِ بی بدیل ِ صدرمشروطیت و مبارزات و مجاهداتِ اندیشمندان ِ بزرگ تاریخ ایران بود و نوحه گری ملامنشانهء وی اندر«مظلومیت ِ شیخ فضل الله نوری»و مشروعهء ناکام ِ اوباش ِ عصر قاجاری و نیز طرح گفتارهایی سراپا آلوده به هذیان و سرگشتگی فکری، زیر عنوان «غرب زدگی» و ایده های بی بنیادی از نوع «آنچه خود داشت»، اینها همه و نیز استعدادِ ذوقی او و بیان ِ مُهیّج و روان و عام رُبای قلم روزنامه نگارانه اش از او وکیل ِِ مُبرّزی ساخت که با تردستی خاصی ، دفاع از «اساطیرالاولین» و جهل ِ بومی و قشریت ِ ریشه دار انتقامجو و حضور و استمرارِ واپس ماندگی ِ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی را جامهء مبارزه با نئوکلنیالیسم می پوشانید و بدینگونه کسب قدرت سیاسی را به بهای اتحاد با ویرانگر ترین نمایندگان روحانیت شیعه ، مباح و مشروع می شمرد و به نیروهای آزادیخواه جامعه تجویز و تبلیغ می کرد.
متأسفانه کوشش های وی از سوی تنی چند «سوراخ دعا گم کردهء» دیگر پیگیری شد و منبر ها و قلم های ملایان ِ مُکلای دیگری را جسور کرد که آموخته های مکاتب روضه خوانی عالم تشیع را به نوعی از لنین گرایی« مبتذل پیوند کرده بودند و پیراهن ِ ارغوانی ِ مضحکی از واژگان و مصطلحاتِ جامعه شناسی فرنگی بر او پوشانیده و همچون صدا و اندیشه ای نونما و آزادی طلب و عدالتخواه، زیر گنبدِ دوّار ِذهنیتِ دیکتاتور زدهء جامعهء سخن نا شنیده وعطشناکِ جوانان ِایرانی به فغان درآورده بودند و بدینگونه برای «لشکر شهدا»ی بعدی سربازگیری می کردند.ـ
نویسندهء این سخنان ، خود یکی از هزاران دانشجوی عطشان ِهیچ ندانی بود که در آن سال های پرهیجان و در آن ایام که مَطلع ِ حادثات ِ دُرُشتناک و آبستن ِ سرنوشتی نفرین شده برای نسل ما و نسل های بعد بود، جزواتِ رایج آقایان را همراه با نخود و عدس و ماش و قوطی کبریت، از بقالی های تعاونی دانشجویی به سکّهء بی مقداری می خرید و با وَلعِ رازناکی می خواند و آدامس ِ نفرت از قدرتِ سیاسی روز را به دندان می خائید.
و چنین بود که «تفکر آل احمدی »سرانجام به غوغای حوزه ها و منابر و مقابرو مناره ها و مرده شوخانه ها پیوست و در یک فضای مساعد فرهنگی ـ سیاسی ، اجتماعی و در یک موقعیتِ بین المللی مناسب ، غول تاریک اندیشی و جهالت را از شیشه جهانید و خیمهء سیاه فقیه را بر سراسر ایران فرا گُسترد!ـ
البته این نویسندهء نامدار، درلحظهء صعودِ ستارهء اقبال حکام نورسیده درحیات نبود وسعادت صحبت ِ آنان و درک ظلمت ِ شبِ یلداشان را نیافت واگرچه نام و میراث ِ فکری او مدتها در زُمرهء زینت آلاتِ«عجوزه عروس ِهزاردامادِ» قدرتبانوی اسلامی روزبود، ومنقل برادر را پر آتش تر و چادرنماز همسر را سیاه تر می کرد ، با اینهمه بخت با وی یار شد که سالی چند پیش از برپا شدن ِ «هنگامهء بزرگ» و واقعیت یافتن ِ«وحشت ِبزرگ»ی که دیکتاتورنمای پیشین زمینه سازی کرده بود، با وجدانی نامعذّب از جهان رخت بربست و این سخن ِ بهار زبان حال وی شد که گفته بود :ـ
« القصّه وطن را به دو چشم ِ نگران
رفتیم و سپردیم به هنگامه گران !»ـ
اما آنها که بودند و پیشاپیش ِ «امت همیشه درصحنه»در هنگامه حضور داشتند با دریغ باید گفت که بیشتر آنان و پیشتر از دیگران به قهر و غضب ِ« اژدها » دچار شدند و بلعیده یا گریخته یا مجروح آمدند و ما درجای خود به «ماجرای اژدها» پرداخته ایم.

از سطر 5 تا 10

* «عُزّی» و «لات» نام دو بُتِ بزرگ بودند در خانهء کعبه و عرب پیش از اسلام به پرستش آنها می پرداخت.ـ
گفتنی ست که کلمهء عُزّی در این شعر ، همچنین با «عَزی» که جمع عزة (عزت) و به معنی جلال و جبروت و استکبار است ، پیوند معنایی دارد و نیز پیداست که کلمهء «لات» با مردم ناداشت و غوغا و بی سر و پا بی ارتباط نیست و قدما این چند معنایی را «ایهام» نامیده اند.ـ
همچنانکه اشاره شد ،« لات» در معنای دوم واژه ای ست که بیشتر به صورت مفرد به کار می رود و جمع آن الوات یا الواط و معرّف قشر یا طبقهء مخصوصی از افراد جامعه است که اهل این سرزمین با آنان آشنائی های دور و دراز دارند و صابونشان بارها به تن مردم ایران خورده است.ـاین گروه که گاه «لات و لوط» خوانده می شوند،به ویژه در تاریخ مدرن ِ ایران ، از دوران مشروطیت تا امروز ، همواره نقش بازدارنده و مخرب و ضد آزادی برعهده داشته اند و غالب اوقات، بازیچه ای در کفِ ملایان متحجّر و متنفذّ و قشریون و متعصبان ِ تشنهء قدرت و مکنت بوده اند و کمابیش همچون پارازیت های سفرهء دلالان بازار سنتی در جهت کیسه پرستی ها و سوداهای عاری از فرهنگِ آنان تیغ کشیده اند و چماق بر سر مردم آزاده و تجددخواه کوفته اند.ـ
آشنائی ایرانیان با این متاع خفتبارِ میهنی چندان است که به یادآوری غوغای آشوبگران چماقکش ِ شیخ فضل الله نوری بر ضدّ جنبش ِآزادیخواه مشروطیت نیازی نیست.ـ
نیشخند ایرج میرزا هنوز که هنوز است ریش ِ «شیخ» را رها نکرده است:ـ

حجت الاسلام کتک می زند
بر سر و مغزت دگنک می زند
چک زن سختی بود این پهلوان
ملتفتش باش که چک می زند
دستش اگر بر فکلی ها رسد
گوزِ یکایک به الک می زند ...ـ
و نیز نیازی با یادآوری اوباش ِ گرد حرم آیاتِ عظام سیاست پیشهء عصر و به ثمررسانان ِ کودتای 28 مرداد سال 1332 نیست و بی ثمر است که داغ ِ هم عصران ِ ایرانی خود را تازه کنیم و از آتش فتنه ای که این گروه ، در دوران بیست سالهء اخیر به امر و هدایت مدعیان ِ رسالت ِ الهی ، به خرمن هستی ملت زدند سخنی به میان آوریم ، زخم چماق و خنجر و تیرخلاص ِ آنان بر دل و روح و پیکر چندین نسل از زن و مرد و کودک و پیر ایرانی ، همچنان سرختاب و دهان گشوده برجای مانده است و با دریغ باید گفت که در سایهء مستدام ِ نفت و نادانی ، چشم انداز رهایی ِ ایرانیان از چنگال خونین و زهرآلود آنان که در این سال ها غالباً به عناوینی از نوع «سردار» ی و «سرتیپی» ی و «دکتر» ی هم مجهز شده اند، همچنان ناروشن و دست نیافتنی می نماید و بیم ِ آنست که از بدِ روزگار، زمزمهء دردناک «امید» صدای وجدان ِ نومید همگان گردد که گفته بود:ـ
نادری پیدا نخواهد شد امید
کاشکی اسکندری پیدا شود ! (1)ـ


از سطر 10 تا 15

* «لُمین» اصطلاحی ست مربوط به فرهنگ سیاسی ِ کمونیسم ِ اروپایی که به حاشیه نشینان ِ بی کاره و رانده شدگان از چرخهء تولید وسرخوردگان و بیرون افتادگان از بخش های مولد وفعال صنعتی یا اجتماعی در جامعه ء سرمایه داری اطلاق می شد. این واژه از راه ترجمه وارد ایران شده و در فرهنگ معاصر سیاسی کشور ما ، معنایی برابر با اوباش و اراذل یافته و طبیعت زبان فارسی آن را با مهمان نوازی و گشاده رویی خاصی پذیرفته است.ـ


* «غازی» کسی است که به «غزا» و «غزوه» یعنی به جنگ کافران می رود و به نام و به پاس دین، در کشورگشائی ها و کشتارهای مذهبی شرکت می جوید. سعدبن ابی وقاص که دولت ساسانیان را برانداخت و امپراطوری هزاروصد سالهء ایران و مدنیتِ دیرسال و ریشه دار آن را یک جا در اختیار اعراب بدوی و ناهموار وخشن صدر اسلام قرار داد ـ و حکیم طوس ضمن نامهء رستم فرخزاد ، در شاهنامه از او سخن گفته است ـ و نیز محمود غزنوی که هندوستان را گشود و به گفتهء بیهقی «از بهر قَدر ِعباسیان انگشت به در کرده و در همهء جهان » قرمطی می جست و بردار می کشید ، و امیر محمد مبارز ـ که بساط حکومت دینی اش درِ میخانه ها را بر حافظ بسته، قرآن را «دام تزویر» و «زمانه را همچون چشم صراحی خونریز» کرده بود، از مشهور ترین غازیان به شمار می روند.ـ
عبید زاکانی دربارهء بیرق این «پادشاه مبارز اسلام پناه غازی » گفته است:ـ
«... من چون عَلَم برافرازد
کم ز سنجوق ِ شاه غازی نیست !»ـ
باید گفت هم اینک «امیرالمؤمنین دارالامارهء طالبان» ، که به نیروی دلارهای جهانمدارِ «خاج پرستان ِ» ینگه دنیا، افغانی های گرسنه و عریان را زیر تیغ و تیر «کافر سوز» عساکر خود مقهور و منکوب ساخته و نیز آدمیخواران آدم نمای الجزایری که به نام خدا و قرآن ، تبر و شمشیر خود را به خون ِ کودکان و زنان و پیران بی پناه ، «مقدس» و «متبرک» می سازند ، در زمرهء غازیان محسوب توانند شد!ـ
و بگذارید که از غازیان ِ حاکم بر سرزمین غازی خیز خویش سخن نگوئیم و اجر آنها را با خدای آنان واگذاریم.(2)ـ
غازیانی که طی هشت سال تمام ، به حکم کینهء جهانسوز خودکامگی ، چندین نسل از فرزندان ایران را هیزم تنور شعله ور جنگی اجتناب پذیر کردند و به زبان مولانا :ـ
مسجدی بر جسردوزخ ساختند
با خدا نرد دغاها باختند !ـ
در اینجا بد نیست تا این نکته را نیز اضافه کنم که : این روز ها مفاهیمی همچون «غزا» و «غزوه» و «غازی» چنان که مشاهده می شود ابعاد جدید و «مدرن» ی یافته تا آنجا که ، به سختی می توان خاستگاه های فکری و منابع تغذیهء مالی و امکانات لوجیستیکی و اطلاعاتی و تبلیغاتی و نظامی « غازیان » ِ اسلامی ِ معاصر را نگریست و چهار شاخ ِ طویل بر پیشانی خود نرویاند:ـآیا تأسف بار نیست که بسیاری از مفاهیم ایمانی همچون «غزا » و «غزوه» یا جهاد و امثال آنها ، اینگونه بازیچهء قدرتمداران زمانه و وسیلهء جهان خواری های زورمندان وگردانندگان پر قدرت روزگار می شود و همراه با دیگرمفاهیم مقدس دینی به یکی از کارت های مهم بازی آنان در کشمکش های بین المللی و رتق و فتق مربوط به تقسیم جهان و توسعه طلبی های نو استعماری دنیای جدید بدل می گردد؟
و آیا مضحکه ای دردناک نیست این که بی هیچ آزرمی ، سیطرهء دلار جهانمدار« خاج پرستان »، به حمایت از «الله» نابشری ترین نوع اسلام پناهی را در مفاد « اعلامیهء حقوق بشر » خود گنجانیده و آن را همچون ارمغانی زهرآلود ، سرلوحهء «مدنیت ِ صادراتی» خود کرده و همراه با بسته های «کوکا کولا و باروت» راهی ِ سرزمین های مسلمان نشین ِ آسیای مرکزی می کند تا پرچم ِ «جاهلیت ِ نفتآلودهء وهابی» را بر فرق بشریت این نواحی کوبیده نگاه دارد و غارت ِ آنان را در هزارهء سوم مسیحی برای خود و ریزه خواران ِ آزمند ِ خویش تضمین کند؟
راستی را که طنزی ست تلخ ، این که در روزگار ما « قرآن محمد» بیرق مشتی طالبِ جاه و گروه خونریز و شکمباره ای ست که از مدنیت و فرهنگ 1400 سالهء تاریخ تمدن اسلامی به جزمشتی ریش و به غیر از فرهنگ غارت و ویرانگری و قساوت و جهالت و واپس گرایی و خشک اندیشی میراثِ دیگری نبرده اند و کتاب های دعا و قانون و شرعشان در چاپخانه های پنتاگون و سرویس های ویژهء غربی به چاپ می رسد وهمرا با دلار و اسلحه در اختیار کسانی قرار می گیرد که هدفی جز غرق کردن مسلمانان در لجنزار بویناک دوران های سپری شدهء تاریخی ندارند و با سماجت ابلهانهء خویش جز بازگرداندن جوامع مسلمان امروز به عصر جاهلیت اعراب بدوی در سال های پیش از هجرت محمد ، آرزویی در سر نمی پرورند! (3)

از سطر 15 تا 20

* «سرو» یعنی شاخ

* « داعی» به معنای دعاگوی و دعا کننده است و معنای دیگر آن خواننده و فراخواننده و ندا کننده و مؤذن است و معنای دیگرش مبلغ دینی ست و آنکه دعوت کند به دینی و طریقه ای و «خوشبختانه » تا کنون تاریخ ِ دینساز و طریقه پرور کشور ما در این زمینه هچ کمبودی نداشته و حتی همواره و در همه ء ادوار، «داعیان داغ تر از آش ِ» خود را به سرزمین های بیگانه نیز صادر کرده است .ـ
در دوران ِ اخیر کشور ما از وجود «داعیان»ی برخوردار و به حضور آنان مفتخر شد که در اصل و بنیان ، بر ضد دین بودند و سیاست و شرکت در امور مدنی و اجتماعی را در مکاتب «ناخداگری» یعنی آتئیسم و «ماده پنداری» و ماتریالیسم آموخته و به اکسیر « فکر دیالکتیک» ی که از همسایهء شمالی قرض می کردند زینت داده بودند. با وجود این نه تنها در «انقلاب اسلامی» ودر بنای حاکمیتِ دینی شرکت فرمودند بلکه از دیگران و « دیگر اندیشان» یعنی پیروان دیگر آراء و عقاید ، به جد و به تهدید خواستند که به حاکمیتِ اسلامی بگروند و دردفاع از«پرولتاریای جهانی» شعارِ «آَسلموا، تسلموا !» یعنی اسلام بیاورید و تسلیم «خطِ امام» شوید سردادند و برخی هنوزنیز به شیوهء مرضیه پیشین ِ خویش معتاد مانده اند و در دفتر های خط خطی و مچاله شدهء پیشین ِ سیاست ِخود هنوز که هنوز است به دنبال«خط امام» می گردند تا باقی راه جهنم را در همان مسیر طی کنند! (4)ـ

* «علم و مساوات» اشاره است به روش های ناخوش یُمن گروهی که طی سه چهار دهه از تاریخ معاصر ایران با کپیه برداری از مُنشآتِ کارمندان ادارهء نظریه پردازی «حزب مادر » و آکادمیسین های معذور همسایهء شمالی ، کوشیدند تا منا فع ِتوسعه جوی سیاسی ،اقتصادی و استراتژیک حکومت بر اردوگاه شرق را «سوسیالیم » بنامند و در جامهء خوشدوختِ«برابری» آراسته به سرخاب «عدالت اجتماعی» بر تخت بنشانند و تاج «عِلم » بر تارک او نهند و این عجوزه عروسنمای برساختهء روسی را به باکرهء آرمانی گروهی بدل سازند و حنظل تلخ ِ فریب و شکست را به آنان بچشانند :ـ
ازبرون بر ظاهرش نقش و نگار
وز درون اندیشه های زارزار ! «مولوی» ـ
و نیز در نظریه های اجتماعی و سیاسی خویش پایگاه «علم سیاست و جامعه » را به آنچنان درجه ای از «علوُ و رفعت» برسانند که برای دست یافتن به آینده ای مشحون از درد و دریغ و خُسران ، بنشینند و «سُروی گاو سفه تیز کنند»!ـ
«اینت نعمت ، اینت نعمت خوارگان !»ـ

* « هنگامه » به معنی معرکه و معرکه گیری ست و بساط بازیگران و معلق زنان و سگ از چنبر جهانان و روضه خوانان و اصحاب حرفی ست از این دست . خویی در مطلع قصیده ای می گوید:ـ
«هنگامه چون نهد به گذر مرد عنتری
باید در او به دیدهء تحقیق بنگری !»ـ

* «چاوش » و «چاووش» به معنای نقیب لشکر و قافله و نیز به معنای آوازه خوان و جارچی قافله و کاروان است. و می باید به یاد آورد که بانگ سیاه ِ این «چاووشی» از کاروانی برمی خاست که متاعش کینه های متمرکز دیرینه و بیم از دانش و انسانیت و نفرت از مروّت و آزادی بود.ـ
کاروان زائرانی که به حول خدایی منتقم و قهّار و به قوّهء سود و سودای به هم درتنیدهء اقطاب قدرتمدار جهان معاصر و به یمن بازی «مطلوبِ» روزگار ، در نهایی ترین مراحل نامیمون جنگ سرد و نیز در سایهء جهل استبدادپروردهء عوام (کالانعام ، بل هُم اَضلّ) ، وسرگشتگی «خواص ِ» بی خاصیت ، به سوی «قدس آباد ِ» فرو شده در اطلال ِ قوم لوط و «اُمّ القُرا»ی آرمانی اصحاب کهف روان بودند. و بدا بر احوال آنان که در این کاروان ، آنچنان فروبستهء اوهام شدند و هوش و خِـرَد درباختند که ضجّه و زنجمورهء حاصل از سقوط دردناکِ فکری و انسانی خود را«چاوشی حلم و مساوات» تصور کردند و به جستجوی «ماندگاری» و «زمانه ای به کام» در زیر ردای «والاپیامدارِ» کاروان ، گوشهء امنی آرزو کردند و نیافتند:ـ
این سزای آن که شد یار خسان
یا کسی کرد از برای ناکسان! «مولوی»

* «مار افسرده به شهر آوردن» اشاره است به داستان مارگیری که در میان یخ و برف کوهستان ، اژدهایی یخ آگین و افسرده یافت و به شهر آورد و بساط معرکه گسترد و مردم را به تماشا فرا خواند.ـ
اما آنگاه که آفتاب شهر بر اژدها تابید، یخ ها آب شدند و اژدها جان گرفت و به مردم شهر هجوم آورد وبسیاری را زد و از هم درید و کشت و خورد و اول کسی که قربانی کامِ آتشبار او شد، همان مارگیر هنگامه ساز بود! و این داستان در مثنوی مولانای بزرگ ِ روم و بلخ به تفصیل شرح و بیان شده است. پیداست که در اصل تمثیل، سرنوشت مارگیر هنگامه گر، چندان خوش فرجام نیست، در حالیکه با واقعیت یافتن ِ این داستان در تاریخ معاصر سرزمین ما و با زندگی دوباره یافتن ِ اژدهای افسرده ، نه تنها به هنگامه گردانان واقعی، (و نه ظاهری) ، هیچگونه رنجی نرسید ، سهل است ، از این نمد کلاهی گران بها بردند و طرفی جانانه بربستند که کمترین آن ویران ساختن انسانی ، مادی و معنوی دو کشور همسایهء ایران و عراق طی جنگی فاجعه بار برای هردو ملت و آب و نان دار و ثروت آفرین برای معرکه گردانان بود.ـ
و نیز از میانهء همین هنگامه و به بازی همین معرکه گیران بود که «اژدهای افسردهء» دیگری از دل بین النهرین برخاست و خلیج فارس را به آتش و خون کشید، غافل از آن که آب شدن یخ ها و حشر و حیات تازهء وی نه به نیروی آفتاب ِ گرمتابِ بغدادی ست. بل همان قدرتِ جهان مدار فائقه ای که گِل او را سرشت و برسراو کلاه خود نهاد و به دست وی شمشیری شررافشان داد، هم او سر وپیکرش را به پتکِ آخرین دستاوردهای نابودی آورِتکنولوژی مدرن ِ جنگ در صحرای حجاز به هم درخواهد کوفت ، چنان که کوفت و لاشهء نیمه جانِ بدیُمنش را همچون «لولو»ی هولناکی بر کرسی ریاست و کیاست و سیاست باقی نگاه خواهد داشت، چنان که نگاه داشت و به جان ِ مردم پایمال شدهء عراق و اکراد بی خان و مان و پریشیدهء داخل مرز های این کشور خواهد انداخت ، همچنان که انداخت.ـ
و نیز بیرون از درسی که به اژدهای دست سرشتهء خویش داد ، به جهانیان بازخواهد نمود که ، از این پس آقا و سرور بلامنازع گیتی جنابِ اوست، چنان که باز نمود و بر اهل روزگار هویدا ساخت که از این پس ،اژدهایان ، اگر افسرده اند ، در سردخانهء اویند و اگر جان یافته و سراز یخ به در آورده اند ، به واسطهء گرمتابِ کوره های ذوبساز او و به کـَرَم ِ اسلامپناهی اوست. همچنان که در افغانستان درِ سردخانه را گشود و آفتابِ دلارافشان ِ پاکستان و حجازِ آل سعود را که از او بوی تُند نفت و رذالت برمی خاست ، بر یخ اژدهای طالبان فروتاباند و ملتی را به زنجیر بردگی بست و به اعماق مغاکِ توحُّش دقیانوسی فرو افکند (5)ـ
غوغای این هنگامه را و رستاخیز این اژدها را نویسنده و شاعر متفکر افغانستانی ، بهاءالدین مجروح به روشنی بیان کرده بود و بهای آن رانیز به تاجران متاع دین پرداخته و قلب مجروح خویش را هدف گلوله های آدمکشان سرزمین ِ فلک زدهء خویش کرده بود! چرا که از زبان مولوی به هم وطنان و هم عصران ِ خود هشدار داده بود :ـ

« آنکه خود را فتح ها پنداشتید
تخم منحوسی خود می کاشتید
یکدگر را جد و جد می خواندید
سوئ اژدرها فَرَس می راندید!» «مولوی»
و دریغا که گوش ِ سخن نیوشی نیافته بود. نه در افغانستان ، نه در ایران ، نه در پاکستان ، نه در الجزایر و نه در هیچ سرزمین آفت خیز و توحُش زای دیگری !ـ

از سطر 20 تا 25
* «دوربین داری» : دوربین یکی از دستاورد های علم معاصر است. مهمترین و اساسی ترین هنر دوربین آن است که به وسیلهء آن می توان فاصله را از میان برداشت. افق های بیکرانه را درنوردید و بسی فراتر از نوک دماغ مستطاب خود را دید و به دورترین اشیاء و فضاهای ممکن دیدهء خِرَد گشود و دقیق شد.ـ
است به روی جهان زندگی و مرگ.ـ
اما دوربین داری و دوربین دار هم می تواند به معنای مالک و دارندهء دوربین باشد و هم می تواند در مقام «شغل» و «اسم شغل» یعنی پاسبانی و نگهبانی و پاسبان و بپّای دوربین به کار رود. چنانکه مثلاً در ازمنهء ماضیه، واژگان ِ «نورانی » و «خیریّهء» «آفتابه دار» و «آفتابه داری» مربوط به شغلی بود در برابر آبریزگاهان ِ مساجد بزرگ و به معنای بپا و نگهبان ِآفتابه به کار می رفت.ـنهاده است. با این وجود آنچنان «بوی بهبود ی از اوضاع جهان» شنیده شده که اینک اولاد و احفاد اصحابِ حرفه که «امر به معروف و نهی از منکر » را به خوبی از پدران آموخته بودند، به یُمن ِ دعای خیر مؤمنان ، در سه قوّهء مقننه و مجریه و قضائیه ، به نام خدا و قرآن، با عزمی چنان جزم و جدیّتی آنچنان بی رحم تسمه از گــُردهء اهل روزگارکشیده، به «پاکسازی و طهارتِ» جهان مشغولند که دیگر دنیای کفر و بیداد و تباهی از «ظهور حضرت» بی نیاز شده است. زیرا آن کارستانی که مقرر بود تا وی به ضربت شمشیر ِآبدار در جهان به راه اندازد و پرچم عدل و دادِ معهودی که می باید برمی افراشت، هم اینک اینان به مدد نفت و بلاهت وتعصب و قساوت و به بهای هستی ملتِ ایران و در سایهء امکاناتِ علم ِ مدرن و تکنولوژی جهان صنعتی معاصر و زرّادخانه های «معجزآفرین ِ» قدرت های «کفر و استکبار» به راه انداخته اند و یک شبه ره هزار و چارصدساله طی کرده اند!ـ
چه می توان کرد ؟ حضرتش آنقدر کشش دادند و این پا و آن پا کردند که رنود، زود تر از ایشان ظهور فرمودند،«ولایت» و«امامت» و«سلطنت» و ریاست کل قوا و صدارت و«صناعات» متعدد و متکثُر توریسم و قاچاق و فحشا و باقی قضایا را یک جا صاحب شدند و زمان و مکان را درو کردند.ـ
حالا برای «صاحبِ اصلی ِ زمان» جز این نمانده است که از نهانگاه ِ خویش به این سخن مولوی گوش فرا دهد که می گفت:ـ
«خیز و بنگر کاروان ِ ره زده
غول ، کشتیبان ِ این بحر آمده .» (6)ـ

«باری سخن دراز شد ... » ، گویا سخن بر سر دوربین بود !)ـ
* «لانگ شات» و «مدیوم شات» دو اصطلاح فنی اند که اصل انگلیسی دارند و مربوطند به هنر سینما. نخستین واژه به معنای ضبطِ سینمائی ِ تصویر است به نوعی که نسبت به نگاه تماشاگر از فاصله ای بلند برخوردار باشد و دومین واژه ، به معنای ضبط تصویر است به طوری که فاصلهء متوسطی نسبت به نگاه تماشاگر داشته باشد.ـ

* « میزانسن » اصطلاحی ست که اصل فرانسوی دارد و به معنای تعیین حرکات و جا به جائی ِ افراد و شخصیت ها در صحنهء تئاتر یا در برابر دوربین سینماست و این وظیفه بر عهدهء کارگردانان است و بازیگران همواره می باید حدود خود را نگاه دارند و پای از گلیم فراتر ننهند!ـ

* «مونتاژ» و «کات» هردو از اصطلاحات سینمایی هستند. اولی که اصل فرانسوی دارد به معنای وصل کردن و ترکیب و تدوین تصاویر و صحنه هاست و دومی که واژه ای انگلیسی ست یعنی برش و قطع کردن تصویر و صحنه ها، خواه به هنگام ِ ضبطِ صحنه ها یا در وقتِ مونتاژ تصاویر ضبط شده ، که البته درمورد اخیر، این وظیفه بر عهدهء قیچی یا مقراض یا تیغ ِ آبدیده و بُرّان است.ـ
بدنیست بدانیم که در برخی از کشور ها نظیر ایران ، مونتاژ کننده یا «مونتور» شریک و همکاری هم دارد که زبان فارسی حضرت ایشان را «بررس» یا «بازبین» یا مسئول ممیزی نامیده و البته اصطلاح«شریف تر» نیمه وارداتی اش همان «سانسورچی » ست. پیداست که این «هنرمند اصیل» ، به هر رنگ که درآید و به فرمان ِهر نظام و حکومتی که کمر به «خدمت» فرهنگ و هنر بندد و در هر جامه و آرایشی که مقراض ِ خفقان و ساطورِ قتال به کف گیرد ، اصل و گوهر او تبدیلی نمی پذیرد و همواره به همان صورت و سان است که بوده است. پشمالو و کراواتی یا واکسیل و گتر بسته اش همه نسَب به یک تیره و یک نژاد می رسانند.
با این وجود ، در این سالهای آخر قرن بیستم یک استثنا از «بیضهء اسلام» سر برآورده و به سینما ی ایران اهدا شده که در نوع خود بی نظیر وبی مثل و مانند است! و به اعجاز حکومت دینی و به یمن کراماتّ ولایت مطلقهء فُقها، و نایبان و نوابان«امام زمان» این نوع ِ جدیدِ بازبین و سانسورچی، نابینا وازهردوبیننده گان محروم است و تنها به مدد «معجزات» و با برخورداری از «امداد های غیبی» ، تصاویر سینما را به «چشم درون» مشاهده و به مدد تبرزین و تیغ ِ جرّاری که مقام مطلقهء ولایتِ امر در کف او نهاده ،« سینمای اسلام» را در سرزمین ایران از عناصر کفر و عوارض الحاد پاک و پیراسته و برای دریافت جایزه ء جشنواره های جهانی کان یا ونیز آماده می کند و اینچنین برای نویسندگان و منتقدان مجلاتِ سینمائی پاریسی یا رُمی یا لندنی و مُشتُلُق بگیران تیتیش مامانی کمپانی های نفتی که درلباس ناقدان انتلکتوئل «سینمای کارت پستالی» و «اِگزوتیک» قلم می زنند ، موضوع و مضمون تدارک می بیند و زمینه ء مراوداتِ اقتصادی و سیاسی حکومت متبوع خود را با« دولت های استکباری غرب » فراهم می آورد .ـ
بدین گونه بازبین یا بررس یا ممیز اعمی و بی چشم ِ سینمای حکومتی، به شیوهء معجزه آسای خویش بابهره وری از امدادهای غیبی، فرهنگ ایران و ذوق و استعداد هنرمندان این کشور را همچون پنبه و ماهوت پاک کن درجهت پاک کردن غبار جهل و زدودن ِ انواع پلشتی و رذالت از چهرهء حکومت خونریز دینی، به مصرف می رساند !ـ

از 25 تا 30

* «شاه شطرنج به فقه آلودند»
میدانیم که شطرنج یکی از شگفت انگیز ترین و هوشمندانه ترین اختراعات تاریخ بشریت ست .ـ
بر صفحهء گشودهء این پدیدهء اعجاب آور و در کُنش ها و آزمون ها یی که به یمن حرکت ِ مُهره ها ظهور می یابند ، دانش مُلکداری و هوش حکومتگری و بینش سیاست ورزی و تدابیرخردمندانهء امور کشوری و لشکری به صورتی بسیار فشرده و نمادین تعبیه است.ـ
آیا هرگز به این نکته توجه شده است که چرا درعرصهء شطرنج جز شاه و وزیر و رخ و اسب و فیل و خیل سربازان پیاده ،مُهرهء دیگری نمی یابیم؟ و چراست که در این میدان نه از کاهنان معابد خبری است نه از کشیشان و موبدان و ملایان اثری؟
آیا در این نکته نشانه و نمادی از یک حقیقت بسیار بزرگ نیست ؟
به نظر می رسد ،خردمندانی که طرحی از اینگونه شگفت بر بنیاد علم و بینش و خرد و ذوق ریخته اند ، در آفریدهء نبوغ آسای خود ، پیام بسیار مهمی را به بشریت ارمغان کرده اند: و آن این است که به حُکم ِ خِرَد و دانش و عقل ، عرصهء سیاست و ملکداری و تدابیر امور کشوری و لشکری را بر کاهن و موبد و فقیه و کاردینال و انواع ملایان راهی نیست. این میدان برای همیشه بر آنان بسته است.ـ
به زبان دیگر، آفرینندگان شطرنج هرگز نخواسته اند تا پای برهمن و کاهن و موبد و فقیه و ملا بر این عرصه گشوده شود وبدین گونه دین و معنویت و خدا و همهء امور مقدس به کشمکش ها و آلایش های بی رحم و عاری از اخلاقی آلوده شود که خاص ِ قدرت و سیاست است.ـ
از این رو می توان شطرنج و قوانین اعجازآور آن را نخستین بیان مستدل و محکم بشر یت در ضرورت وجود سکولاریسم محسوب داشت و به اتکای این پیام امر سیاست و قدرت و ادارهء امور کشوری و جاری و عرفی ابنای بشر را از امر قدسی و دینی جدا دانست و برای بنیادکردن جامعه ای که امر قدسی از امور لوث پذیر زندگی عرفی کاملاً مبرا و مجرّد بماند از این میراث ارجمند نیاکان هوشیار و خردمند الهام گرفت.ـ
اما آنچه که در اواخر قرن بیستم در کشور ما اتفاق افتاد ، نشانگر آن است که ، بنا انگیزه ها و منافع گوناگونی که در کار بود و هست ــ چنانکه اُفتاد و همگان دانند ــ رنود و دشمنان کشور ما ، به یاری عوام ، پای فقیه و ملا و امام و حجةالاسلام را به امر حکومت و ادارهء مملکت باز و این گروه ناموزون و ناراست و نا بشایست را وارد بازی سیاست و قدرت کردند. و خواص بی خاصیت نیز از این امر غافل ماندند که میدان مُلکداری و حکومت ، درست همانند صفحهء شطرنج ، عرصهء آزمون ها و کنش هایی است که به سائقهء خرد و هدایت دانش و عقل بشری در کارند و هریک از مهره ها بر اساس قواعدی استوار بر دانش و عقل به حرکت در می آیند و دستِ کارسازان عوامل عالم غیب و نیز نفخات قدسی ملایک و کشف و شهود مربوط به تجربیات دینی در آنها راه و جایگاهی ندارند زیرا مجال و فرصت حضور مقدس ِ امور دینی و وجدانی و عاطفی و معنوی درجای دیگری بیرون از عرصهء حکومت و زوز و قدرت و جبر و جنایت و کشتار و فحشا و فساد است . زیرا انواع این تباهی ها همگی و به ناگزیر از اجزا لایتجزّی قدرت و حکومتند .ـ
پیام باستانی طراحان و آفرینندگان پدیدهء اعجاب آور شطرنج برای ما امروزیان آنست که : که ورود فقیه و امام و ملا و موبد و کاهن در بازی قدرت و سیاست همانقدر بیگانه از علم و خرد و و سنّت و تاریخ است که حضور وی در جایگاه مهره ای از مُره های عرصهء شطرنج.ـ
و این حقیقتی است که حتی ملایان و فقیهان ـ که اینک بر سرنوشت ملت ایران حاکم اند و امارت و سلطانی و امامت و قدرت و مکنت را یک جا از آن خود کرده اند ـ خود به طور ضمنی اعتراف کرده اند. زیرا پس از آنکه رؤیاهای دیرین خویش را در دست اندازی به قدرت و حکومت واقعیت یافته دیدند ، چنان که شاهد بودیم ، با عزمی جزم و کینه ای پایدار دست به «شاه زداییِ» بی سابقه در ایران زدند یعنی در حذف نام شاه از پدیده ها و آثار گوناگون ِ موجود در کشوری کوشیدند که میراث دار نخستین امپراطوری بزرگ جهان بود. در این «شاه زدایی» سازمان یافته دیدیم که چگونه همهء راه ها و خیابان ها و مساجد و مقابر و میدان ها و بنادری که نام شاه بر آنها بود، به یکباره بر طبق فرمان «فقیه» تغییر نام یافتند و به راه ها و میدان ها و خیابان ها و بنادر و مساجد و مقابر و و آبریزگاه ها و مردشورخانه هایی بذل شدند که نام « امام» یا «فقیه» و «پیشوا» بر آنها نهاده شد.
اما دیدیم و دیدید که در این برنامهء شاه زدایی ِ آزمندانه به نفع «امام» و «ملا» و «فقیه » و امثالهم ، به شاه شطرنج چشم زخمی نرسید و پادشاهی او در کنار وزیر و رخ و اسب و پیل و سربازهای پیاده همچنان پایدار و دست نیافتنی باقی ماند وبی گمان همواره باقی خواهد ماند تا به واسطهء پیام ِ پرقدرت نمادینی که در بازی شطرنج نهفته است ، پرده از چهرهء «بردیاهای دروغین» و شیادانی که به نام خدا و دین و مقدسات، حاکمیت و قدرت سیاسی را به ناروا غصب کرده اند برگیرد و با روکردن دست آنها به جهانیان نشان دهد که عرصهء شطرنج «شاهان » وزیران باتدبیر را مجال «شیخ» نیست.ـ

* «بیدق»
«بیدق » یعنی پیاده در بازی شطرنج و پیداست که بر نطع ِ شطرنج ِجهان و جامعه و سیاست،( به خصوص در کشور هایی از نوع کشور ما ) متأسفانه قاطبهء اهالی پیاده اند. و برخی پیاده ترند که اول بر سر بام ها مِس می کوبند و زنده باد و مرده باد می گویند و برای دشمن خود هورا می کشند و معصومانه شمشیر جلادان خود را تیز می کنند و به هیزم تنور و گوشت دم توپ دشمنان دوست نمای خود بدل می شوند.ـ
به آنان توده ء ناس و عوام الناس یا عوام ِکالانعام می گویند . همچنین گاهی به آنان «خلق» و «خلق ها» ی ستم دیده یا کبیر یا «امت ِ همیشه در صحنه» نیز خطاب می شود.

از سطر 35 تا 40
* «دَرَکات» :ـ
منظور همان درکات ِاسفل است. البته به دَرَکه و کـَن و سولقان و و شمیرانات و جماران وحوالی نیزتعبیرتواند شد.آ
* « آلت نقلیه آلات»:ـ
ماامروز در دورانی زندگی می کنیم که آلات و وسائط نقلیه از دستاورد های علم مدرن اند و خوشبختانه به شگفت انگیز ترین موتور های سریع السیر الکتریک و الکترونیک مجهزند... بنا بر این «آلت ِ» این نقلیه آلات ، جز آنچه که امروزه به «وسایل یدکی » یا «پیِس دِ تاشه » شهرت دارند ، چیز دیگری نتواند بود. و پیداست که اگر این ابیات در زمانی سروده می شدند که ثمرات ِ آب و نان دار « تمدن ِ خدا ناشناس » غربی ، یعنی این ابزار وآلات مدرن هنوز از «کارگاه صُنع » رخ ننموده و در عرصهء وجود، در شکل ِانواع اتومبیل های ضد گلولهء رویز رویس یا بنز به کمک امداد های غیبی نشتافته بود و به مأمن و مکمن و حفاظ و محافظ سریع الحرکه و مستریح و مطبوع علمای اعلام و حجج اسلام و طُلاب آدم کش بدل نگشته بودند ، در آن صورت سراینده ناگزیر می بود تا جای خالی کلمهء «آلت » را با سه نقطهء (...) خطابخش ِ عیب پوش پر کند و بدین تمهید ، ایمان و امان مؤمنین و نوامیس ِ امّت را از توطئهء «تهاجم فرهنکی » و خارخار وسوسه های شیطانی و هوس های نفس امّاره رهایی بخشد.ـ

* «کـِرم اندام ِ کرامات»
کرم هایی که به امر خداوند بر اندام ایوب* افتاده بود
* «تن ِ گم کرده در آفات»
اشاره به تن و پیکر ایوب *است که آفت کِرم* ها آن را فروپوشانده بود
از سطر 40 تا 48
* «ایوّب» ،ـ
ایوب از پیغمبران بنی اسرائیل بود و در اساطیر سامی نمونه و نماد صبوری محسوب می شود و از کراماتی که به او نسبت می دهند همانا صبوری در برابر بلا هایی که خداوند بر او نازل کرده بود تا صبر وی را آزمون کند.ـ
از جمله این بلا ها آن بود که در بدن ایوب کرم افتاده بود اما ایوب وجود آنها را در اندام خود با شکیبایی تاب می آورد .ـ

* «ملخ زرین بال»
اشاره به ملخ های زرینی ست که خداوند پس از بخشودن ایوب بر او بارید:ـ
سور آبادی در قصص قرآن روایت ملخ های زرین را چنین بیان می کند:ـ
هنگامی که ایوب بخشوده شد و شفا یافت « خدای عزّ وجلّ در آن وقت بر ایوّب ملخ ِ زرّین بارانید. ایوب دروفتاد، به جدّ می چید، جبریل او را گفت : یا ایوب تو نه زاهدی بودی در دنیا، چه چینی؟ ایوب گفت : یا جبریل ، این رحمت خدای است، از رحمت خدای بنده سیر نیاید.» (قصص قرآن ، سورآبادی ص:374).ـ

* «برخی» یعنی قربانی ، فدایی ، فدیه و فدا .ـ
معنای دیگرش « شهید راه ...» است.ـ
(پیداست که شما مختارید نام هر شیئ یا مفهوم و نیز مکتب و مذهب و یا فرقه ای را که می خواهید و صلاح می دانید به مسئولیت خود در محل نقطه چین قرار دهید!)ـ

* «طامات» در اصل برخی ازگفته های صوفیان را در حالت شیدایی و بی خویشی می گفته اند که در ظاهر بی معنا و گزافه به نظر می رسیده است . اما به طور کلی «طامات » یعنی اقوال و گفتار شیادان . یعنی هذیان و سخنان هرزه و بی اصل. یعنی لاف و گزاف و خرافه و عوام فریبی . یعنی همهء آنچه که مردم ایران در این ریع اخیر قرن بیستم از مراجع رسمی دین و دولت و سیاست و حکومت شنیده اند.ـ

* «حارس»
اسم فاعل و به معنای حراست کننده و محافظ است







یادداشت :ـ

ـ1ـ زمزمهء دردناک امید
متأسفانه این بیت اخوان در روزهایی که دولت آمریکا پس از سرکوب طالبان ، خود را برای تسخیر بغداد آماده می کرد ورد زبان بسیاری از جوانان ایران شده بود و خیلی ها چهرهء اسکندر مقدونی را در وجود جرج دبلیو بوش جستجو میکردند و متأسفانه هنوز هم بسیاری از ایرانیان، آنچنان از پستی و نامردمی ائتلاف شوم ملایان و اوباش به تنگ آمده اند که موکب مقدونی دیگری را انتظار می کشند و آمدن او را آرزو می کنند!
ــ 2 ـ غازیان وطنی
این روزها «غازیان » حاکم بر کشور ما سخن از نام نویسی های 50 هزار نفری و صدهزار نفری در صفِ «عساکرِ استشهادی» یعنی «خودکُشان ِ آدمکُش» می گویند ، که گویا قرار است ضمن ِ افشاندن ِ بذر ترور در جهان، خود را برای سفر به« بهشت» و همآغوشی با حور یا غلمان مهیا سازند! یعنی باتوسل به شانتاژ ، وعدهء ایجاد وحشتِ بین المللی ـ به نام ایران و مردم ایران ـ به نفع حاکمیت جهل و خرافه از جامعهء جهانی باج خواهی کرده و دستیابی به بمب اتم را برای حکومتِ مدعیان ِ نیابتِ امام ِ زمان آسان گردانند! و راستی را که جهان ِ آینده و ایران ِ آینده چه سرنوشتی خواهد داشت، چنانچه آرزوی «غازیان» ولایت مطلقهء فقها تحقق یابد و «ذوالفقار علی» یا« شمشیر امام زمان » با اورانیوم غنی شده تیز شود و انرژی ِ ویرانگر و جهانسوزِ بمب های اتمی از او ساطع گردد!ـ
در چنین روزگار سیاهی «بهشت» هم از آثار و عوارض تشعشعات اتمی و از آلایش ِ امواج ِ رادیو آکتیویته ای که «مسافران ِ استشهادی» باخود برده اند مصون و محفوظ نخواهد ماند و چه بسا حوریان بهشتی نیز به قول فروغ فرخ زاد «نوزاد های بی سرخواهند زائید » و با انواع سرطان ها و بیماری های هولناک،«شهدا»ی فریب خوردهء آخوند های ایرانی را در آغوش خواهند گرفت! ـ

3 ـ
(همچنانکه گفته شد این مطالب دو سه سالی قبل از تراژدی 11 سپتامبر 2001 و در اوج تاخت و تاز ها و جنایت های طالبانی در افغانستان نوشته شده است. آن روز ها هنوز سخن چندانی از القاعده و بن لادن در میان نبود!)ـ


هنوز که هنوز است برخی از بازماندگان این جیش فریب خورده و رها شده،همچنان ساگرد های «انقلاب ضد امپریالیستی » را جشن می گیرند و به رفقای خود تبریک می گویند. گویی نفس و ماهیت واقعه ای که در سال 1357 در کشور ما رخ داد ، از حاصل و نتیجهء فاجعه باری که داشت تجرید پذیر است و آنچه کشور و ملت ایران را به روز سیاه نشانید و از آن جمله خود این حضرات را نیز «خَسَرَالدّنیا والآخِرَه» روزگاران ساخت به آن «انقلاب» کذایی و «رهبر کبیرو معبودِ» پیشین آنان رابطه ای ندارد.ـ

5 ـ
اکنون دیگر به ظاهر بساط توحش طالبان از افغانستان برچیده شده اما فرهنگ و ذهنیت و رفتار طالبانی در همین حاکمیت ِ دست نشاندهء جدید نیز همچنان برقرار و حکمفرما ست و همچنان نگاهبان زمینه ها و شرایطی است که توحش طالبانی را بازآفرینی و خطر بازگشت اجتماعی و سیاسی آنان را در افغانستان تقویت می کند.
6 ـ
(هنگامی که این سطر ها نوشته می شد ( درسال 1998) ،نه از چاه های دوگانهء مسجد جمکران و پنهانگاه امام دوازدهم خبری بود و نه از ماجراجوئی های دهشتناک و ایران سوزِ بازی با اتُم اثری! همین فکر دو سال بعد در منظومهء« قمار در محراب» به نام «ایمان شیعه و غدرالفقیه» به صورتی گویا تر تبلور یافت! و چنانکه میبینیم با صراحت به ماهیتِ «سلطانی ِ» حاکمیتی که خود را نماینده و نایب امام زمان می نامد و درحقیقت راهزن و غاصب اوبود ، اشاره شد. سخنی که بعد ها در نظریات کسانی همچون اکبر گنجی نیز دیده شد که نظام ولایت فقیه، را حاکمیتِ «سلطانی » می نامید.ـ

جادوی جاه در جانت
با جهل ِ عامه شد همدست
یورش به کاروان آورد
ره بر امام ِ غائب بست

در گرگ و میش یک تاریخ
از اُشترت فرو جستی
گفتی : «اناالامام الوقت»
بر راهوار او جستی

بر بام ِ روح باورها
بشکستی آن علامت را
بردی به حجلهء تزویج
«سلطانی» و «امامت» را

(…)
قرآن به دست و بد در جام
کار جهان به کامی نک ! ـ
معمار انهدام ، امّا
«سـُلطانــَولـی امـام» ی نک! ـ

رک: «قمار در محراب» ، انتشارات خاوران ، پاریس ، 2000 )
ـ


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تاریخ انتشار: 7/3/2007

م.سحر



سحرگاهان
http://msahar.blogspot.com/