م.سحر
درگفتگو با نشریهء : ادبیـات و فـرهنگ
دربارهء شعر، تبعید، ادبیات و هنر
با درود و سپاس فراوان از اینکه دعوت ما را پذیرفتید.ـ
با تشکر از شما و سایر همکارانتان
ـ 1- خواهش می کنم کمی ازخودتان بگویید تا خوانندگان مجله ادبیات و فرهنگ بیشتر با شما و کارهای فرهنگی و سیاسی تان آشنا شوند.ـ
من در ساال 1329 و به قولی در 1330 در چیمه از روستا های کاشان و نطنز زاده شده ام در همان روستا تا ششم ابتدایی درس خوانده ام و از دوازده سالگی مزهء آوارگی و تبعید را چشیده ام زیرا ناگزیر بوده ام برای ادامهء تحصیلات دبیرستانی به ترک خانه و روستای خود گویم و به ترتیب در تهران و نطنز و کاشان و هر شش سال دبیرستان را در مدرسه ای درس بخوانم . سرانجام در سال 1348 از دبیرستان محمودیهء کاشان دیپلم علوم طبیعی گرفته ام و در 1349 برای تحصیل هنرهای نمایشی به دانشکدهء هنرهای زیبای دانشگاه تهران وارد شده ام و در سال 1353 با اخذ لیسانس در رشتهء تئاتر دانشکده را به قصد سربازی ترک گفته ام و نزدیک به 2 سال به عنوان افسر وظیفه در دانشکدهء افسری تهران تدریس و خدمت کرده ام و در طول دوران دانشجویی و سربازی (5 سال) به عنوان مربی تئاتر در بسیاری از کتابخانه های کانون پرورش فکری در تهران و حومهء این شهر با کودکان ونوجوانان کار کرده ام. پس از پایان خدمت در سال 1356برای ادامهء تحصیل به پاریس آمده ام و در رشته های جامعه شناسی و تئاتر از دانشگاه های نانتر و سوربن جدید و ژوسیو لیسانس و فوق لیسانس گرفته و دوبار تز دکترایم رادر دو رشتهء مختلف نیمه کاره رها کرده ام و به شعر و تئاتر و خط و نقاشی و موسیقی روی آورده ام و نیز به کوشش های اجتماعی و فرهنگی در جامعهء تبعیدیان ایرانی پرداخته ام. سه دوره در نخستین سالهای پرتلاش کانون نویسندگان ایران در تبعید ، دبیر بوده ام و 6 شماره نخست خبرنامهء کانون و نیز کوشش برای انتشار سه نامهء نخستین کانون و تلاش در برگزاری نشست های فرهنگی و جشن ها و نمایش هایی که به نام کانون اجرا شده اند عمدتاً برعهدهء من و بر دوش ِ خلوص یا ساده لوحی ِرایگان ِ روستایی من بوده است!که البته توضیحش داستان درازی دارد!ـ
از نخستین روزهای ترک ایران یعنی از سال 1356 با کار شعر که گیر و گرفتاری کودکی و نوجوانی ام بوده است تمدید رابطه و تجدید عهد کرده ام و نخستین مجموعهء شعرم را نه در ایران بلکه در بهار 1358 در پاریس انتشار داده ام. کتابی که به گمان من و تا اطلاع ثانوی ، نخستین مجموعهء شعر ی ست که پس از انقلاب در خارج از کشور منتشر شده است با نام : یاد آر ز شمع مرده یادآر» و ازینرو می تواند نخستین دفتر شعر تبعید یا مهاجرت ایرانیان پس از انقلاب محسوب شود.(1)ـ
نخستین جوانه های اعتراضی را که شما در سؤال دیگرتان از من پرسیده اید در همین نخستین کتاب ، خودی نشان داده اند و در برخی از شعر های این دفتر ، تأثر از ساده دلی مردم و ترس از تسلط استبدادی به مراتب ویرانگر تر و شوم تر انعکاس یافته است و به برنامه ها و هدف های بازیگران و رهبران انقلاب در جهت برقراری دیکتاتوری سیاهکار دینی هشدار داده است .ـ
مسند همان که بود به جا ماند و جمع نو
خود را سزای تکیه بر این جایگاه دید
تا خوشه چین رسید که رهتوشه ای بَرَد
در جایگاه ِ کِشت نه جز مُشت ِ کاه دید
(اسفند 1357 ) «یاد ار زشمع مرده یاد آر» ، از: م. ج. ، چاپ پاریس ، شهریور 1358.ـ
وهمچنین در شعر دیگری ایستادگی در برابر غلبهء ملایان را آرزو کرده است
...
هان ای فقیه ، با تو مرا جنگست
حتی اگر زمانه نمی داند
حتی اگر که نیم وجود من
برمن غریو خشم فروخواند
ای ارتجاع مرگ تو نزدیکست
جز من کسیت نی که برنجاند
من ملت ستمکش ایرانم
آن کو ترا به شعله بسوزاند
خرداد 1358، همان کتاب.ـ
این اعتراض سالی بعد با شدتی بیشتر در کتاب کوچکی با نام به یاد میهن خونین با مقدمهء دوستم غفار حسینی ( با امضاء مستعار ب. پویا) تداوم یافته و با چاپ قصیده ای بسیار بلند با نام «چهرهء پتیارگان به ماه مجوئید» و با امضاء « م. سحر» در سال 1361 به اوج خود رسیده و سرانجام با انتشار نمایشنامهء منظوم «حزب توده دربارگاه خلیفه » در سال 1361 سرنوشت تبعیدی مرا رقم زده است.ـ
نمایشنامهء منظوم «حزب توده دربارگاه خلیفه» با این ابیات آغاز می شد :ـ
در سال هزار و سیصد و شصت
راوی قلمی گرفت در دست
تا قصهء شام تار گوید
از ظلمت ِ روزگار گوید
آن سال که سال ، سال ِ خون بود
سال ِ بَد ِ سُلطهء جنون بود
دیوانهء خون هوای خون داشت
در خوردنِ خون جنون ، جنون داشت
آن سال که ننگ حُکم می کرد
سالی ست سیاه ، سهمگین ، سرد
ای وهم ِ دراز و نَفس ِ سردی
ای سال برو که برنگردی !ـ
....
الی آخر
و چنین روحیه ای و چنین سخنانی بود که دانشجویی چون مرا که با پاسپورت دولت علیّه و به اختیار ، برای ادامهء تحصیل از کشور خارج شده بوده ام ، تنها به سبب سرودن و چاپ شعر به یک پناهندهء سیاسی و یک تبعیدی بدل کرده است بی آنکه هرگز درحزب یا گروه یا تشکیلات سیاسی شرکت جسته یا با هیچیک از جریان های سیاسی مراوده ای داشته بوده باشم.ـ
ازاینروست که من گاهی در سال های اخیر ـ به طنز ـ نزد دوستان فرانسوی یا در برخی گفتگو های رادیوی ام در فرانسه ، ترجیح داده ام که به جای« رفوژیه پُلیتیک» Refugié politique)) یعنی پناهندهء سیاسی ، خود را«رفوژیهء پوئتیک»(Refugié poètique) یا پناهندهء شعری بنامم!ـ
زیرا درخواست و اخذ موقعیت پناهندگی من از دولت فرانسه که تا امروز همچنان برقرار و بلاتغییر مانده ، نه بواسطهء اقدامات سیاسی من ، بلکه به خاطر سرایش و چاپ شعر بوده است.
به هر حال تقاضا و دریافت کارت پناهندگی،همچون بسیاری از هموطنان ، هویت مرانیز به دفترچه ای گره زده است که نه پاسپورت بلکه «تیتر سفر» نامیده می شود و کتابچهء کوچکی ست که دارندهء آن درواقع «اهل هیچ کجا» ست و من با در دست داشتن آن می توانم به هر کشوری که سفارتخانه اش ازایرانی بودن من و از نام من (محمد)، وحشت نکند ودلش با حال من بسوزد و به تقاضای ویزای سفر من پاسخ مثبت بدهد بروم الا به کشور خودم و بالقوه می توانم از همهء باغ وحش های جهان دیدن کنم الا ازمیهن خودم.و همینجا بگویم که واقعاً دلم برای دیدن قم لک زده است.ـ
به هرحال این بود گوشه ای از سرگذشت «یا ذکر جمیل ما» که امیدوارم از آفت خودستایی به دور مانده و به دام اطناب و پرگویی نلغزیده و موجبات ملال خوانندگان را فراهم نیاورده باشد!ـ
با این وجود در اینجا اگر اجازه دهید به کوشش های دیگر فرهنگی و هنری خودم اشاره کنم تا هم در پاسخ به پرسش شما و هم در توصیف دیگر دلبستگی های ذوقی و فرهنگی خودم« پرگویی کافی و وافی » کرده باشم:ـ
در زمینهء تئاتر که نخستین رشتهء درسی من در دانشگاه بوده است ، تا آنجا که شرایط ،اجازه می داده است، به سهم خود کوشیده ام. در تهیه و اجرای نمایشنامه های متعددی نقش داشته ام ونیز در بسیاری از جلسات نمایش خوانی با دوستان هنرمندان ایرانی مقیم پاریس مشارکت داشته ام.ـ
برنامه ریزی و تهیه و بازی در نمایشنامهء «اتللو در سرزمین عجایب» نوشتهء غلامحسین ساعدی در نقش «وزیر ارشاد اسلامی » یکی از آنهاست. علاوه بر همکاری در اجرای نمایشنامه های ایرانی ، کوشش هایی نیز به زبان فرانسه و علاوه بر شرکت در چندین اجرای نمایش شاعرانه ، فرصت و شانس بازی در نمایشنامه ء «هامبادی کابل» با میزان سِن کارگردان شهیر فرانسوی« ژرژ لاوللی» ، بر صحنهء تئاتر «کمدی فرانسز» را نیز یافته ام.ـ
نزدیک به پانزده سال است که جدی تر از پیش کار خط و نقاشی را نیز در کنار شعر و تئاتر پی گرفته ام و در نمایشگاه های متعدد فردی و جمعی همراه و درکنار هنرمندان و نقاشان درجه اول ایرانی مقیم پاریس شرکت کرده ام.ـ
چند سالی را هم به فراگیری و آموختن ردیف آوازی موسیقی ایرانی و اصول مقدماتی نواختن سه تار گذرانده ام. خلاصه کوشیده ام که از هر خرمنی خوشه ای برگیرم و تصور می کنم اینگونه کوششها و ناخنک زدن های من به عرصه های متنوع هنری و فرهنگی که یادآور اصطلاح «ازین شاخه به آن شاخه پریدن » هم هست و شاید هم برخی زبان های تلخ را به اعطای لقب «همه کاره و هیچکاره» (که پر بیراه هم نیست) برانگیزد ،از یک انگیزهء بسیار قوی مایه برده است و آن شیفتگی عطشناک و آرامش ناپذیری بوده است که من از کودکی به انواع هنرهای ایرانی داشته ام ، اما متأسفانه مثل خیلی از بچه های کشور ما ایران، شرایط مساعد و محیط سازوار و بختِ فرصت ساز، موقعیت ِآموزش و آزمون و شکوفایی را در دسترس قرار نمیداده است و نمی دهد .ـ
به هرحال شاید این سخن حافظ بهتر از هر توضیح دیگری زبانحال کسانی چون من باشد که گفت:ـ
جام می و خون ِ دل هریک به کسی دادند
در دایرهء قسمت ، اوضاع چنین باشد!ـ
ـ2- در بیشتر آثار شما اعتراض نهفته است ، این فریاد خاموش از چه زمانی به عمق آثار شما رسوخ کرد؟
درگفتگو با نشریهء : ادبیـات و فـرهنگ
دربارهء شعر، تبعید، ادبیات و هنر
با درود و سپاس فراوان از اینکه دعوت ما را پذیرفتید.ـ
با تشکر از شما و سایر همکارانتان
ـ 1- خواهش می کنم کمی ازخودتان بگویید تا خوانندگان مجله ادبیات و فرهنگ بیشتر با شما و کارهای فرهنگی و سیاسی تان آشنا شوند.ـ
من در ساال 1329 و به قولی در 1330 در چیمه از روستا های کاشان و نطنز زاده شده ام در همان روستا تا ششم ابتدایی درس خوانده ام و از دوازده سالگی مزهء آوارگی و تبعید را چشیده ام زیرا ناگزیر بوده ام برای ادامهء تحصیلات دبیرستانی به ترک خانه و روستای خود گویم و به ترتیب در تهران و نطنز و کاشان و هر شش سال دبیرستان را در مدرسه ای درس بخوانم . سرانجام در سال 1348 از دبیرستان محمودیهء کاشان دیپلم علوم طبیعی گرفته ام و در 1349 برای تحصیل هنرهای نمایشی به دانشکدهء هنرهای زیبای دانشگاه تهران وارد شده ام و در سال 1353 با اخذ لیسانس در رشتهء تئاتر دانشکده را به قصد سربازی ترک گفته ام و نزدیک به 2 سال به عنوان افسر وظیفه در دانشکدهء افسری تهران تدریس و خدمت کرده ام و در طول دوران دانشجویی و سربازی (5 سال) به عنوان مربی تئاتر در بسیاری از کتابخانه های کانون پرورش فکری در تهران و حومهء این شهر با کودکان ونوجوانان کار کرده ام. پس از پایان خدمت در سال 1356برای ادامهء تحصیل به پاریس آمده ام و در رشته های جامعه شناسی و تئاتر از دانشگاه های نانتر و سوربن جدید و ژوسیو لیسانس و فوق لیسانس گرفته و دوبار تز دکترایم رادر دو رشتهء مختلف نیمه کاره رها کرده ام و به شعر و تئاتر و خط و نقاشی و موسیقی روی آورده ام و نیز به کوشش های اجتماعی و فرهنگی در جامعهء تبعیدیان ایرانی پرداخته ام. سه دوره در نخستین سالهای پرتلاش کانون نویسندگان ایران در تبعید ، دبیر بوده ام و 6 شماره نخست خبرنامهء کانون و نیز کوشش برای انتشار سه نامهء نخستین کانون و تلاش در برگزاری نشست های فرهنگی و جشن ها و نمایش هایی که به نام کانون اجرا شده اند عمدتاً برعهدهء من و بر دوش ِ خلوص یا ساده لوحی ِرایگان ِ روستایی من بوده است!که البته توضیحش داستان درازی دارد!ـ
از نخستین روزهای ترک ایران یعنی از سال 1356 با کار شعر که گیر و گرفتاری کودکی و نوجوانی ام بوده است تمدید رابطه و تجدید عهد کرده ام و نخستین مجموعهء شعرم را نه در ایران بلکه در بهار 1358 در پاریس انتشار داده ام. کتابی که به گمان من و تا اطلاع ثانوی ، نخستین مجموعهء شعر ی ست که پس از انقلاب در خارج از کشور منتشر شده است با نام : یاد آر ز شمع مرده یادآر» و ازینرو می تواند نخستین دفتر شعر تبعید یا مهاجرت ایرانیان پس از انقلاب محسوب شود.(1)ـ
نخستین جوانه های اعتراضی را که شما در سؤال دیگرتان از من پرسیده اید در همین نخستین کتاب ، خودی نشان داده اند و در برخی از شعر های این دفتر ، تأثر از ساده دلی مردم و ترس از تسلط استبدادی به مراتب ویرانگر تر و شوم تر انعکاس یافته است و به برنامه ها و هدف های بازیگران و رهبران انقلاب در جهت برقراری دیکتاتوری سیاهکار دینی هشدار داده است .ـ
مسند همان که بود به جا ماند و جمع نو
خود را سزای تکیه بر این جایگاه دید
تا خوشه چین رسید که رهتوشه ای بَرَد
در جایگاه ِ کِشت نه جز مُشت ِ کاه دید
(اسفند 1357 ) «یاد ار زشمع مرده یاد آر» ، از: م. ج. ، چاپ پاریس ، شهریور 1358.ـ
وهمچنین در شعر دیگری ایستادگی در برابر غلبهء ملایان را آرزو کرده است
...
هان ای فقیه ، با تو مرا جنگست
حتی اگر زمانه نمی داند
حتی اگر که نیم وجود من
برمن غریو خشم فروخواند
ای ارتجاع مرگ تو نزدیکست
جز من کسیت نی که برنجاند
من ملت ستمکش ایرانم
آن کو ترا به شعله بسوزاند
خرداد 1358، همان کتاب.ـ
این اعتراض سالی بعد با شدتی بیشتر در کتاب کوچکی با نام به یاد میهن خونین با مقدمهء دوستم غفار حسینی ( با امضاء مستعار ب. پویا) تداوم یافته و با چاپ قصیده ای بسیار بلند با نام «چهرهء پتیارگان به ماه مجوئید» و با امضاء « م. سحر» در سال 1361 به اوج خود رسیده و سرانجام با انتشار نمایشنامهء منظوم «حزب توده دربارگاه خلیفه » در سال 1361 سرنوشت تبعیدی مرا رقم زده است.ـ
نمایشنامهء منظوم «حزب توده دربارگاه خلیفه» با این ابیات آغاز می شد :ـ
در سال هزار و سیصد و شصت
راوی قلمی گرفت در دست
تا قصهء شام تار گوید
از ظلمت ِ روزگار گوید
آن سال که سال ، سال ِ خون بود
سال ِ بَد ِ سُلطهء جنون بود
دیوانهء خون هوای خون داشت
در خوردنِ خون جنون ، جنون داشت
آن سال که ننگ حُکم می کرد
سالی ست سیاه ، سهمگین ، سرد
ای وهم ِ دراز و نَفس ِ سردی
ای سال برو که برنگردی !ـ
....
الی آخر
و چنین روحیه ای و چنین سخنانی بود که دانشجویی چون مرا که با پاسپورت دولت علیّه و به اختیار ، برای ادامهء تحصیل از کشور خارج شده بوده ام ، تنها به سبب سرودن و چاپ شعر به یک پناهندهء سیاسی و یک تبعیدی بدل کرده است بی آنکه هرگز درحزب یا گروه یا تشکیلات سیاسی شرکت جسته یا با هیچیک از جریان های سیاسی مراوده ای داشته بوده باشم.ـ
ازاینروست که من گاهی در سال های اخیر ـ به طنز ـ نزد دوستان فرانسوی یا در برخی گفتگو های رادیوی ام در فرانسه ، ترجیح داده ام که به جای« رفوژیه پُلیتیک» Refugié politique)) یعنی پناهندهء سیاسی ، خود را«رفوژیهء پوئتیک»(Refugié poètique) یا پناهندهء شعری بنامم!ـ
زیرا درخواست و اخذ موقعیت پناهندگی من از دولت فرانسه که تا امروز همچنان برقرار و بلاتغییر مانده ، نه بواسطهء اقدامات سیاسی من ، بلکه به خاطر سرایش و چاپ شعر بوده است.
به هر حال تقاضا و دریافت کارت پناهندگی،همچون بسیاری از هموطنان ، هویت مرانیز به دفترچه ای گره زده است که نه پاسپورت بلکه «تیتر سفر» نامیده می شود و کتابچهء کوچکی ست که دارندهء آن درواقع «اهل هیچ کجا» ست و من با در دست داشتن آن می توانم به هر کشوری که سفارتخانه اش ازایرانی بودن من و از نام من (محمد)، وحشت نکند ودلش با حال من بسوزد و به تقاضای ویزای سفر من پاسخ مثبت بدهد بروم الا به کشور خودم و بالقوه می توانم از همهء باغ وحش های جهان دیدن کنم الا ازمیهن خودم.و همینجا بگویم که واقعاً دلم برای دیدن قم لک زده است.ـ
به هرحال این بود گوشه ای از سرگذشت «یا ذکر جمیل ما» که امیدوارم از آفت خودستایی به دور مانده و به دام اطناب و پرگویی نلغزیده و موجبات ملال خوانندگان را فراهم نیاورده باشد!ـ
با این وجود در اینجا اگر اجازه دهید به کوشش های دیگر فرهنگی و هنری خودم اشاره کنم تا هم در پاسخ به پرسش شما و هم در توصیف دیگر دلبستگی های ذوقی و فرهنگی خودم« پرگویی کافی و وافی » کرده باشم:ـ
در زمینهء تئاتر که نخستین رشتهء درسی من در دانشگاه بوده است ، تا آنجا که شرایط ،اجازه می داده است، به سهم خود کوشیده ام. در تهیه و اجرای نمایشنامه های متعددی نقش داشته ام ونیز در بسیاری از جلسات نمایش خوانی با دوستان هنرمندان ایرانی مقیم پاریس مشارکت داشته ام.ـ
برنامه ریزی و تهیه و بازی در نمایشنامهء «اتللو در سرزمین عجایب» نوشتهء غلامحسین ساعدی در نقش «وزیر ارشاد اسلامی » یکی از آنهاست. علاوه بر همکاری در اجرای نمایشنامه های ایرانی ، کوشش هایی نیز به زبان فرانسه و علاوه بر شرکت در چندین اجرای نمایش شاعرانه ، فرصت و شانس بازی در نمایشنامه ء «هامبادی کابل» با میزان سِن کارگردان شهیر فرانسوی« ژرژ لاوللی» ، بر صحنهء تئاتر «کمدی فرانسز» را نیز یافته ام.ـ
نزدیک به پانزده سال است که جدی تر از پیش کار خط و نقاشی را نیز در کنار شعر و تئاتر پی گرفته ام و در نمایشگاه های متعدد فردی و جمعی همراه و درکنار هنرمندان و نقاشان درجه اول ایرانی مقیم پاریس شرکت کرده ام.ـ
چند سالی را هم به فراگیری و آموختن ردیف آوازی موسیقی ایرانی و اصول مقدماتی نواختن سه تار گذرانده ام. خلاصه کوشیده ام که از هر خرمنی خوشه ای برگیرم و تصور می کنم اینگونه کوششها و ناخنک زدن های من به عرصه های متنوع هنری و فرهنگی که یادآور اصطلاح «ازین شاخه به آن شاخه پریدن » هم هست و شاید هم برخی زبان های تلخ را به اعطای لقب «همه کاره و هیچکاره» (که پر بیراه هم نیست) برانگیزد ،از یک انگیزهء بسیار قوی مایه برده است و آن شیفتگی عطشناک و آرامش ناپذیری بوده است که من از کودکی به انواع هنرهای ایرانی داشته ام ، اما متأسفانه مثل خیلی از بچه های کشور ما ایران، شرایط مساعد و محیط سازوار و بختِ فرصت ساز، موقعیت ِآموزش و آزمون و شکوفایی را در دسترس قرار نمیداده است و نمی دهد .ـ
به هرحال شاید این سخن حافظ بهتر از هر توضیح دیگری زبانحال کسانی چون من باشد که گفت:ـ
جام می و خون ِ دل هریک به کسی دادند
در دایرهء قسمت ، اوضاع چنین باشد!ـ
ـ2- در بیشتر آثار شما اعتراض نهفته است ، این فریاد خاموش از چه زمانی به عمق آثار شما رسوخ کرد؟
ضمن پاسخ به سئوال پیشین در این زمینه اشاره ای داشتم . در اینجا باید بگویم که من از کودکی (شاید 9 یا 10 سالگی ) شعر می سرودم و به هرحال ابیاتی را هرچند کودکانه به هم می بافتم. بیش از همه ازفریبکاری و بی عدالتی متأثر می شدم. این عنصر اعتراض در نخستین شعرهای دوران نوجوانی ام ریشه دارند اگر حافظه ام یاری کند این چند بیت از قصیده ای ست که در شانزده سالگی سروده ام:ـ
آتش فتاده در سپه ِ جان ها
چون گرگ پنجه سوده به وجدان ها
خشکیده آب ِ چشمهء انسانجوش
ویران شده ست جملهء بُستان ها
در بوستان و گلشن انسانی
خار است جای لالهء نعمان ها
وندر لباس مردم ِ با تقوا
هستند پَست غول ِ بیابان ها
انسان به ظاهرند ولی دردل
دارند بدسرشتی ِ حیوان ها
خرمُهره تا روان شده در بازار
بشکسته نرخ لعل بدخشان ها
باد بهار تا شده ناپیدا
در شادی اند و هلهله طوفان ها
بلبل شده ست معتکف و خاموش
چون خر شده ست جزء غزلخوان ها
.....
فکر می کنم این چند بیت از دوران نوجوانی من ، به روشنی گویای روحیهء معترض و طغیانگر سراینده در برابر بی عدالتی ها و نابسامانی های روزگار و جامعهء اوست.ـ
پیداست که صاحب ِچنین روحیه ای نمی توانست در فردای حادثات دهشتناکی که به نام «انقلاب اسلامی» هستی ملت ایران را درو می کرد و آیندهء چندین نسل از فرزندان این مرز و بوم را می بلعید ، سکوت اختیار کند.ـ
و چنین بود که در مرداد 1356 با دیدن سراب ِ اغواگری که مدعیان انقلاب و آزادی به مردم ساده دل ایران وعده می دادند در آرزوی روشنایی عقل و فروغ آگاهی در پاریس می سرود:ـ
ای نفس ِ سرخ ِ چشمه سار به جوش آی
تا سرِ اغواگر سراب نتابد!ـ
و در مرداد 1358 هنگامی که بسیاری از روشنفکران و انقلابیون غیر دینی برای گرفتن پروانهء دخول در «خط امام» ، پشتِ سر اوباش صف بسته بودند می نوشت :ـ
حرام باد به مردان ِ راه خواب امروز
مباد سنگر تزویر بی جواب امروز
وطن پرستی ِ ما را به شرک نسبت داد
فقیه بر سر شورای انقلاب امروز
...
و با این بیت در مقطع غزل وعده های دروغین و فریبکار روحانیتی را به تمسخر می گرفت که به قصد برپا داشتن استبداد دینی و پروار کردن ملایان ، ملت ما را به شهادت طلبی دعوت می کرد و غرفه های بهشت را به مردم رنج دیدهء ایران می فروخت :ـ
به آب کوثر فردا حوالتم چه دهید؟
خوشا زلالی ِ پیمانهء شراب امروز!ـ
و باز در همان روز ها ی مرداد 58 در غزل دیگری می گفت :ـ
شیخ این زمان به مسند ِ قدرت خزیده است
شیاد بین که گوش ِ زمان را بُریده است !ـ
دیروز گفت : طالب ِ جاه و مقام نیست
امروز در تدارک ِ پُست ِ عدیده است!ـ
آتش فتاده در سپه ِ جان ها
چون گرگ پنجه سوده به وجدان ها
خشکیده آب ِ چشمهء انسانجوش
ویران شده ست جملهء بُستان ها
در بوستان و گلشن انسانی
خار است جای لالهء نعمان ها
وندر لباس مردم ِ با تقوا
هستند پَست غول ِ بیابان ها
انسان به ظاهرند ولی دردل
دارند بدسرشتی ِ حیوان ها
خرمُهره تا روان شده در بازار
بشکسته نرخ لعل بدخشان ها
باد بهار تا شده ناپیدا
در شادی اند و هلهله طوفان ها
بلبل شده ست معتکف و خاموش
چون خر شده ست جزء غزلخوان ها
.....
فکر می کنم این چند بیت از دوران نوجوانی من ، به روشنی گویای روحیهء معترض و طغیانگر سراینده در برابر بی عدالتی ها و نابسامانی های روزگار و جامعهء اوست.ـ
پیداست که صاحب ِچنین روحیه ای نمی توانست در فردای حادثات دهشتناکی که به نام «انقلاب اسلامی» هستی ملت ایران را درو می کرد و آیندهء چندین نسل از فرزندان این مرز و بوم را می بلعید ، سکوت اختیار کند.ـ
و چنین بود که در مرداد 1356 با دیدن سراب ِ اغواگری که مدعیان انقلاب و آزادی به مردم ساده دل ایران وعده می دادند در آرزوی روشنایی عقل و فروغ آگاهی در پاریس می سرود:ـ
ای نفس ِ سرخ ِ چشمه سار به جوش آی
تا سرِ اغواگر سراب نتابد!ـ
و در مرداد 1358 هنگامی که بسیاری از روشنفکران و انقلابیون غیر دینی برای گرفتن پروانهء دخول در «خط امام» ، پشتِ سر اوباش صف بسته بودند می نوشت :ـ
حرام باد به مردان ِ راه خواب امروز
مباد سنگر تزویر بی جواب امروز
وطن پرستی ِ ما را به شرک نسبت داد
فقیه بر سر شورای انقلاب امروز
...
و با این بیت در مقطع غزل وعده های دروغین و فریبکار روحانیتی را به تمسخر می گرفت که به قصد برپا داشتن استبداد دینی و پروار کردن ملایان ، ملت ما را به شهادت طلبی دعوت می کرد و غرفه های بهشت را به مردم رنج دیدهء ایران می فروخت :ـ
به آب کوثر فردا حوالتم چه دهید؟
خوشا زلالی ِ پیمانهء شراب امروز!ـ
و باز در همان روز ها ی مرداد 58 در غزل دیگری می گفت :ـ
شیخ این زمان به مسند ِ قدرت خزیده است
شیاد بین که گوش ِ زمان را بُریده است !ـ
دیروز گفت : طالب ِ جاه و مقام نیست
امروز در تدارک ِ پُست ِ عدیده است!ـ
دیروز وعده داد که : «احرار زنده باد!»ـ
اینک کفن به قامت ِ ایشان بُریده است !ـ
با نام ِ آسمان به زمین حُکم می کند
گویی که آسمان و زمین را خریده است !ـ
یعنی که ما شبان و تو در پیش ِ ما دوان
ما خُبره ایم و آهن ِ ما آبدیده است!ـ...ـ
ما مُبصر کلاس ِ جهان ِ سیاستیم
ما را خدا برای شما برگزیده است
در باغ وحش ِ جنّت ِ مشروعهء جدید
هرکس به قدر همت ِ خود میوه چیده است
ما گرچه قول ِ کشور جمهور داده ایم
جمهور ما چو وعدهء ما دُم بریده است!ـ
...
وینسان در این صحاری خونین ِ انقلاب
مار ِ دوسر به چلهء آئین لمیده است !ـ
فرزندِ راه ِ خلق ، به دیدارِ آفتاب
بیدار مان که فاتح ِ ظلمت ، سپیده است !ـ
و دربهمن 58 می سرود:ـ
ننگ با رنگ نام می گیرد
دام بنهاده ، خام می گیرد
میوهء باغ خون و آتش را
با فریبی به وام می گیرد
مست می تازد و نمی داند
کز لب زهر کام می گیرد
یا در مطلع غزلی در خردادماه 58 می سرود :ـ
دشمن از راستی ِ آینه رو می گیرد
شب ِ ما رنگ سیاه از دل ِ او می گیرد
تا می رسید به مقطع غزل و چنین فریاد می کرد :ـ
ترسم آخر نبَرَد صرفه ز سودای نماز
آنکه با خون ِ دل ِ خلق وضو می گیرد!ـ
و سالی بعد در شعر بلند دیگری می گفت :ـ
بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است
بزن باران که در چشمان یاران
جهان تاریک و دریا واژگون است
بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صیدِ خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
....
سکوت ی ابر را گاه ِ شکست است
بزن باران که شیخ شهر مست است
زخون عاشقان پیمانهء سرخ
به دست زاهدان ِ شب پرست است (2)ـ
....
یا جای دیگری در مرداد 1360
می سرود :ـ
از درخت تلخ کین و گوهر ناپاک می روید
ازنهالی شوم کزبُن
ریشه در دامان نکبتبار ظلمت می دواند
ساقه درگنداب می بندد.ـ
و در بند دیگری از همین شعر آن جریان ویرانگر و مهاجمی را که مثل سلولهای رشد یافتهء سرطانی، سراپای جامعه را درچنگال مرگبار خود فرو می بُرد، بدین گونه مخاطب قرارمی داد:ـ
ای پَلَشت آئین ِ پنهان در پناه جهل
با هجوم روشنایی بخش ِ نسل ِ آفتاب امروز
آفت ِ آلودگی های ترا از دامن ِ فردا
پاک خواهم کرد!ـ
وهمین عنصر اعتراض بود که در سال 1360 در یک قصیدهء هشتاد و سه بیتی بدل به فریادی می شد تا سراپای بُت اعظمی را که به قصد ویران کردن سرزمین ما برپا داشته بودند فروریزد:ـ
مفسده می بارد از عبای خمینی
آینه می لرزد از ادای خمینی
یاسمن و ارغوان و سوسن و گل را
می دِروَد داس ِ افترای خمینی
در عطش لاله آتش است و نشسته ست
چشمه به زنجیر اژدهای خمینی
پیله به تن می تند به بستر میهن
ظلمت ِ ملموس در لوای خمینی
تیغ به کف برگرفته زاهد بدمست
خون شده شالودهء بنای خمینی
خوان ِ ستم گسترانده دیو کژآئین
شربتِ خون قوت ِ ناشتای خمینی
شب پره گان در کنار سفره به کُرنش
گُرگ وشان ساقی ِ سرای خمینی
در طبق افکنده اند نائرهء خون
تا بنشانند اشتهای خمینی
دسته زن ِ زشتمایه صف زده بر صف
تا بزند کوس ِ کبریای خمینی
....
و الی آخر که توصیف رنجبار جنایت ها و رذالت ها و ویرانی ارزش های انسانی و اخلاقی و فرهنگی و ملی ایران در سال های نخستین فاجعه بزرگ است و من خوانندگان گرامی و به خصوص« آزادیخواهان جدید» را که بالای 40 یا پنجاه سال دارند (ازآن جمله منتقدان نورسیدهء ادبی خارج از کشوررا ، چنانچه سواد خواندنش را داشته باشند) به خواندن این قصیده دعوت می کنم.ـ
بسیاری از این شعرها از همان روزهای پس ازسرایش با نام های مستعار گوناگون پخش می شد و دست به دست می گشت و بدون اطلاع من در بسیاری از رادیو ها خوانده می شد، حتی برخی از آنها در خارج از کشور به نام شعری رسیده از ایران به چاپ می رسید. برای نمونه نشریهء طاغوت (پدربزرگ نشریهء طنزآمیز ومشهور اصغرآقا) که آن روزها بوسیله طنزپرداز شیرینکار شهر آشوب ، هادی خرسندی در لندن منتشر می شد دوتا از این شعر ها را به عنوان شعر رسیده از ایران چاپ کرده بود وهمچنین در کتاب «در پیکار با اهریمن » که شجاع الدین شفا در سال های 61 یا 62 منتشر کرده علاوه بر بخش هایی از نمایشنامهء منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه» که آن روز ها در پاریس با امضاء م. سحر منتشر شده بود ، پنج یا شش شعر دیگر هست که با امضاهای گوناگون یا «لاادری» یا «ناشناس» درج شده اند و همه از منند!ـ
گویا بازهم سخنان من طولانی شد و امید وارم که در پاسخ این سئوال شما از مرز و خط متعارف بیرون نزده باشم. به هرحال با این فرصتی که شما فراهم آوردید ، موجب شدید که پس از نزدیک به سی سال ، برای نخستین بار درمورد شعرخود سخن بگویم و توضیح دهم که چگونه به پتک اعتراض ، پل های پشت سر خود را به سوی وطن ، ویران می کرده ام و با هر بیت یا غزل یا قطعه ای که می سروده ام خشت قلعهء تبعید خودم را فراهم می آورده ام و برج و باروی غربت را در برابرخودم بالا می برده ام.ـ
به هر حال سر درد دل که باز شد ، گفتنی بسیاراست هرچند ممکن است که اختیار سخن از کف برود و خدای ناخواسته «جناب عطار» شخصاً به توصیف مبالغه آمیز کالای خود بپردازد!ـ
و ازین شوخی که بگذریم شاعر و نویسندهء تبعیدی وضعیت دشواری دارد . به ویژه وضعیت ِ شاعری که از آغاز،کارنامهء ادبی اش در خارج از محیط طبیعی و فرهنگی و زبانی و اجتماعی او شکل گرفته باشد و چمدان شهرت و ناموری ادبی یا روشنفکری یا سیاسی اش را با خود به سفر نیاورده بوده باشد! برای چنین کسانی دشواری ها بس فراوان ترند و سنگ های بسیار تری سر راه آنان افکنده می شود! ـ
چنین کسانی شئونات و مناصب و احترامات فائقه و مسبوق به سابقه ای را که در جامعهء خود کسب کرده بوده اند با خود به تبعیدگاه نیاورده اند و از«مواهب» آن برخوردار نمی شوند.ـ
حب و بغض ها، تصفیه حساب های فکری و سیاسی و حسادت ها و هزار و یک آفت دیگر درکارند تا چنانچه بشود صدا های روشن ِ تبعیدی او را به محاق خاموشی فروبرند یا در قرنطینهء طرد وسکوت نگاه دارند به ویژه اگر شاعر سرش به جایی بند نبود و دل در گرو باندی و محفلی یاحزبی یا قبیله ای و خانی و خاندانی نداشت.ـ
فضای تبعید هرگز مناسب شنیدن و شنیده شدن صدا ها و زمزمه هایی که از حنجره های آزاد برمی خیزند نبوده است واحساس و کلام سرایندگانی که از تعلقات محفلی بیرونند و به پیوند های خانوادگی و عشیره ای کوشندگان سیاسی گردن نمی نهند و روح سرکش آنان از هرگونه سرسپردگی به روابط مرید و مرادی یا رفاقت های فرقه ای یا مشربی گریزان است ، می باید وجود انسانی خود را از هرحیث برای عبوراز مسیری سنگلاخ آماده نگاه دارند و برای پذیرش رنج ها و دریافت انواع زخم ها و زخمه ها می باید سخت جان باشند و تا جایی که بشود و ممکن گردد، روح خود را در زِره و خِفتان ِ شکیبایی بپوشند و از انواع نیش ها و دشنه ها و کژتابی ها محفوظ نگاه بدارند !ـ
وتصور می کنم با احساس چنین وضعیت دردناک و دشواری بوده است که روزی ناظم حکمت گفته بود :ـ
«راستی را که شُغل طاقت فرسایی ست تبعید»!ـ
ـ 3- چه بافتی را بیشتر برای شعر فارسی می پسندید و فکر می کنید کدام قالب شعری می تواند شما را در بیان مقصود بیشتر یاری رساند؟
اگر مقصودتان از بافت همان سبک و استیل شعری ست ، برایتان بگویم که من شعر را در کودکی با همان شعر سنتی و به قولی کلاسیک و موزون و مقفی آغاز کرده ام و تا نخستین سال ورود به دانشگاه ، با شعر نیما چندان آشنا نبودم. در سال 1350 بود که برای نخستین بار به طور جدی با شعر های نیما و بعد با اخوان و شاملو و فروغ و سپهری و دیگران آشناشدم. و به نظرم از این بابت می باید احساس رضایت کنم، زیرا هنگامی با شعر نو آشنا شده ام که در مجموع ، آشنایی و تجربه ای در سرایش شعر کلاسیک فارسی کسب کرده بوده ام.ـ
از اینرو با آنکه روش نیما و شاگردان او را بسیار دوست می دارم و سنت شکنی نیما را حرکتی درجهت اعتلای ادب معاصر و افزودن امکانات جدید و گشوده شدن افق های تازه تر در بوطیقای شعر فارسی می دانم و خود نیز شعرهای بسیاری در اوزان نیمایی و حتی آزاد و شعر منثور سروده ام ، با اینهمه وزن و قافیه و انواع فنون سرایش در اوزان کلاسیک را هرگز برای خود دشوار نیافته و مانعی در بیان زیباشناسانهء شعر و سدّی در برابر حضور و ثبت لحظه ها و عوالم و اندیشه های شاعرانهء خود نیافته ام . در این سال های غربت نیز ، شاعران کلاسیک شعر فارسی بیش از دیگران همدم و همراه با من بوده اند و آنچنان در برابر عظمت و نبوغ زبانی و هنری و فکری بزرگانی چون سعدی و مولوی و خیام و فردوسی و حافظ دچار شگفتی و شیفتگی بوده ام که نوآوری های شاعران توانای معاصر با همهء جاذبه های زیباشناسانه و عواطف بشری و امروزی شان در برابر آن چندان رنگ و جلا و جلوه ای نیافته اند . خلاصه آنکه شعر کلاسیک فارسی و نبوغ بزرگانی که در طول تاریخ یکهزار و صد سالهء ادب فارسی درعرصهء این زبان و این شعر به ظهور رسیده و در الشیمی ِ شکوهمندی حاصل از اندیشه و زیبایی و تجربهء روحی بشری تبلور و تجسد یافته است ، مرا رها نکرده ودر برابر جاذبه ها و گرایش های باب روز که در انوع مکتب سازی ها و نو پردازی های جدید بروز می کنند و به انواع هنجار ها و مُد های پذیرفتهء زیباشناسانه و ادبی روزگار بدل می شوند و یکچند عرصه ها و محافل ذوق ورز و اهل ادب را در نشریات مطبعی ـ و این روز ها الکترونیکی ـ زیر سیطره و پر و بال خود می گیرند ، تسلیم محض ننموده و دلبستگی های مرا نسبت به شعر پیشینیان کم رنگ نساخته است. به ویژه آنکه در بسیاری از این مکتب تراشی ها اصالت و ایرانیتی نیافته ام و بیش از همه آفت تقلید یا مدرن نمایی و «مدرنیت بارگی» را منشاء و مبداء بسیاری از «نو دبستان » های سطحی گرای به اصطلاح «شعر مدرن و پست مدرن» دیده ام و به نظرم رسیده است که غالب آنها نتیجه و متأثر از ترجمه های بَد ِ شعر اروپایی بوده و از زبان پرورده و سَختهء شعر فارسی و میراث شگفت آور و عظیم شاعران فارسی زبان به کل بیگانه اند و ذوق وعواطف خلاق و آفرینشگر خود را در اثر تقلید یا آسان طلبی ِ «نو آورنَما» با یک گسست عمیق فرهنگی و استتیک و زبانی روبرو ساخته اند.ـ
همین سخن را من در یک رباعی طنزآمیز و شاید اندکی تلخ ، حدود پانزده سال پیش بدین گونه بیان کرده ام:ـ
زین ترجمه کز شعر ی فرنگت دادند
در وادی شعر ، پای لنگت دادند
در بر تو به شعرناب بستند ، ولی
گنجینهء گفتار ِ جفنگت دادند ! ـ
برای باز گشت به سئوال شما ، باید بگویم که :ـبرای من سرودن در اوزان نیمایی به همان سادگی ست که در اوزان گوناگون شناخته شده و گاه ناشناختهء شعر فارسی.( بسیاری از اوزانی که سیمین بهبهانی آزموده است در شعر فارسی سابقه ای نداشته اند و خود من نیز درکتاب « قمار در محراب» وزن هایی را آزموده ام که پیش از من به کار نرفته بوده است). از نظر کاربرد واژگان و کلمات معاصر و نو( درهمهء زمینه های اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی) برای خود محدودیتی قائل نیستم وهیچ واژه ای را از فرهنگ (لغتنامهء) شعری خود طرد نمی کنم و درعمل نیز دامنه و وسعت بهره وری و کاربرد کلمات محصول علم و جامعه و به طور کلی جهان معاصر را هم در نمایشنامهء منظوم «بارگاه خلیفه» که در سال 60ــ61 نوشته ام و هم درمنظومهء «قمار در محراب» که در سال 2000 انتشاریافته نشان داده ام .ـ
در هر صورت ، معتقد نیستم که شعر لزوماً می باید موزون و مقفی باشد ، اگرچه قدرت سرایش در اوزان کلاسیک فارسی را برای شاعران پارسی گو ضروری می دانم وآنرا توانایی برافزون شاعری می شمارم که زبان شعر و انواع شگرد های فنون سرایش را جدی می انگارد و همه را به حاصل تجربه های هنری و زبانی وزیبا شنا سانه و شعری خود و در نتیجه به ابزار کارخود بدل می کند!ـ
پیداست که حاصل هرگونه موزون سرایی، به خودی خود شعر تلقی نخواهد شد وبه زبان حافظ :«هزار نکتهء باریکتر زمو در اینجا ست» تا عبارت منظومی ، شعرنامیده شود. ودر این زمینه با شاعر استاد و بزرگ معاصر ملک الشعرا بهار همداستانم که می گفت:ـ
«ای بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
وی بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نکرد !»ـ
و می بینید که انتقاد از نظم ِ بد، منحصر به شاعران ناموزون سرا نبوده است و تنها «آزاد سرایان» و «منثور نویسان» نیستند که با نظم ( بد ) مخالفت ورزیده اند ، بلکه پیش از آنان استاد بلامنازع و بی مانند شعر کلاسیک فارسی در عصرما و قصیده سرایی که طی 7 قرن اخیر نظیر و مانند ی نیافته ، یعنی ملک الشعراء بهار هم نظم را ذاتی شعر نمی داند و هر نظمی را شعر نمی شمُرَد! وصد البته فرق است میان انتقاد بهار به نظم بد و ایرادات «مدرنیست »ها و «پست مدرن باره» هایی که اصولا عنصر وزن را نمی شناسند و خود از سرودن یکی دوبیت منظوم سالم ناتوانند و متأسفانه همین عجز و ناتوانی ست که تیغ ِ وزن ستیزی آنان را تیز می کند و شمشیر بی غلاف ِ کلاسیسیسم گریزی را حمایل اندام و جثهء ضعیف آنان می سازد!ـ
در رباعی دیگری همین سخن را به صورت زیر بیان داشته ام:ـ
با نظمی بَد ، گناه بر وزن مگیر
در بی هنری ، وزن ندارد تقصیر
در حافظ و مولوی نگر تا بینی
با وزن ، هنر نمی پذیرد زنجیر !ـ
به هرحال من نسبت به هیچیک از روش ها و به قول شما «بافت» های رایج شعری تعصب خاصی ندارم. انواع شیوه ها را آزموده ام و گرایشات ذوقی و روحی خودم به ویژه در سال های اخیر ، به موزون سرایی و بهره وری از وزن کلاسیک نزدیک تر بوده است و در عین حال از شعر های آزاد یا آثاری که به عروض نیمایی سروده شده اند و شعر بوده اند و از زبان و فکر و احساس و موسیقی توأمان برخوردار بوده اند لذت برده ام و لذت می برم.ـ
حقیقت آنست که حضور در خارج از ایران برای من با همهء ناگواری هایش و همهء آزردگی های حزن آور و گزنده اش یکی دو حسن بزرگ داشته است.ـ
نخست آنکه از ترس گم شدن و غرق شدن در محیط و جامعه و فرهنگ کشورمیزبان (شاید) بیش تر از حد متعارف به زبان و شعر فارسی پناه آورده بوده ام و معلوم نبود که چنانچه در ایران می بودم این مایه دلبستگی درمن ایجاد می شد و دوام می یافت. زیرا همواره و با همهء وجود زبان و شعر فارسی را در این سالهای طولانی غربت ، همچون پناهگاهی و خیمه گاهی که در چمدان خود و بر دوش خود می برم نگریسته ام و این شعر مسعود سعد سلمان در توصیف ِ زندان ِ نای زبانحال من شده بوده است که می گفت:ـ
غربت به رنج و درد مرا کُشته بود اگر
پیوندِ عُمر ِ من نشدی شعرِ جانفزای!ـ
و همین احساس است که در یکی از غزلهایم به نام «زبان مادری» در سال 1996 چنین بیان می شود:ـ
اینک کفن به قامت ِ ایشان بُریده است !ـ
با نام ِ آسمان به زمین حُکم می کند
گویی که آسمان و زمین را خریده است !ـ
یعنی که ما شبان و تو در پیش ِ ما دوان
ما خُبره ایم و آهن ِ ما آبدیده است!ـ...ـ
ما مُبصر کلاس ِ جهان ِ سیاستیم
ما را خدا برای شما برگزیده است
در باغ وحش ِ جنّت ِ مشروعهء جدید
هرکس به قدر همت ِ خود میوه چیده است
ما گرچه قول ِ کشور جمهور داده ایم
جمهور ما چو وعدهء ما دُم بریده است!ـ
...
وینسان در این صحاری خونین ِ انقلاب
مار ِ دوسر به چلهء آئین لمیده است !ـ
فرزندِ راه ِ خلق ، به دیدارِ آفتاب
بیدار مان که فاتح ِ ظلمت ، سپیده است !ـ
و دربهمن 58 می سرود:ـ
ننگ با رنگ نام می گیرد
دام بنهاده ، خام می گیرد
میوهء باغ خون و آتش را
با فریبی به وام می گیرد
مست می تازد و نمی داند
کز لب زهر کام می گیرد
یا در مطلع غزلی در خردادماه 58 می سرود :ـ
دشمن از راستی ِ آینه رو می گیرد
شب ِ ما رنگ سیاه از دل ِ او می گیرد
تا می رسید به مقطع غزل و چنین فریاد می کرد :ـ
ترسم آخر نبَرَد صرفه ز سودای نماز
آنکه با خون ِ دل ِ خلق وضو می گیرد!ـ
و سالی بعد در شعر بلند دیگری می گفت :ـ
بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است
بزن باران که در چشمان یاران
جهان تاریک و دریا واژگون است
بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صیدِ خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
....
سکوت ی ابر را گاه ِ شکست است
بزن باران که شیخ شهر مست است
زخون عاشقان پیمانهء سرخ
به دست زاهدان ِ شب پرست است (2)ـ
....
یا جای دیگری در مرداد 1360
می سرود :ـ
از درخت تلخ کین و گوهر ناپاک می روید
ازنهالی شوم کزبُن
ریشه در دامان نکبتبار ظلمت می دواند
ساقه درگنداب می بندد.ـ
و در بند دیگری از همین شعر آن جریان ویرانگر و مهاجمی را که مثل سلولهای رشد یافتهء سرطانی، سراپای جامعه را درچنگال مرگبار خود فرو می بُرد، بدین گونه مخاطب قرارمی داد:ـ
ای پَلَشت آئین ِ پنهان در پناه جهل
با هجوم روشنایی بخش ِ نسل ِ آفتاب امروز
آفت ِ آلودگی های ترا از دامن ِ فردا
پاک خواهم کرد!ـ
وهمین عنصر اعتراض بود که در سال 1360 در یک قصیدهء هشتاد و سه بیتی بدل به فریادی می شد تا سراپای بُت اعظمی را که به قصد ویران کردن سرزمین ما برپا داشته بودند فروریزد:ـ
مفسده می بارد از عبای خمینی
آینه می لرزد از ادای خمینی
یاسمن و ارغوان و سوسن و گل را
می دِروَد داس ِ افترای خمینی
در عطش لاله آتش است و نشسته ست
چشمه به زنجیر اژدهای خمینی
پیله به تن می تند به بستر میهن
ظلمت ِ ملموس در لوای خمینی
تیغ به کف برگرفته زاهد بدمست
خون شده شالودهء بنای خمینی
خوان ِ ستم گسترانده دیو کژآئین
شربتِ خون قوت ِ ناشتای خمینی
شب پره گان در کنار سفره به کُرنش
گُرگ وشان ساقی ِ سرای خمینی
در طبق افکنده اند نائرهء خون
تا بنشانند اشتهای خمینی
دسته زن ِ زشتمایه صف زده بر صف
تا بزند کوس ِ کبریای خمینی
....
و الی آخر که توصیف رنجبار جنایت ها و رذالت ها و ویرانی ارزش های انسانی و اخلاقی و فرهنگی و ملی ایران در سال های نخستین فاجعه بزرگ است و من خوانندگان گرامی و به خصوص« آزادیخواهان جدید» را که بالای 40 یا پنجاه سال دارند (ازآن جمله منتقدان نورسیدهء ادبی خارج از کشوررا ، چنانچه سواد خواندنش را داشته باشند) به خواندن این قصیده دعوت می کنم.ـ
بسیاری از این شعرها از همان روزهای پس ازسرایش با نام های مستعار گوناگون پخش می شد و دست به دست می گشت و بدون اطلاع من در بسیاری از رادیو ها خوانده می شد، حتی برخی از آنها در خارج از کشور به نام شعری رسیده از ایران به چاپ می رسید. برای نمونه نشریهء طاغوت (پدربزرگ نشریهء طنزآمیز ومشهور اصغرآقا) که آن روزها بوسیله طنزپرداز شیرینکار شهر آشوب ، هادی خرسندی در لندن منتشر می شد دوتا از این شعر ها را به عنوان شعر رسیده از ایران چاپ کرده بود وهمچنین در کتاب «در پیکار با اهریمن » که شجاع الدین شفا در سال های 61 یا 62 منتشر کرده علاوه بر بخش هایی از نمایشنامهء منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه» که آن روز ها در پاریس با امضاء م. سحر منتشر شده بود ، پنج یا شش شعر دیگر هست که با امضاهای گوناگون یا «لاادری» یا «ناشناس» درج شده اند و همه از منند!ـ
گویا بازهم سخنان من طولانی شد و امید وارم که در پاسخ این سئوال شما از مرز و خط متعارف بیرون نزده باشم. به هرحال با این فرصتی که شما فراهم آوردید ، موجب شدید که پس از نزدیک به سی سال ، برای نخستین بار درمورد شعرخود سخن بگویم و توضیح دهم که چگونه به پتک اعتراض ، پل های پشت سر خود را به سوی وطن ، ویران می کرده ام و با هر بیت یا غزل یا قطعه ای که می سروده ام خشت قلعهء تبعید خودم را فراهم می آورده ام و برج و باروی غربت را در برابرخودم بالا می برده ام.ـ
به هر حال سر درد دل که باز شد ، گفتنی بسیاراست هرچند ممکن است که اختیار سخن از کف برود و خدای ناخواسته «جناب عطار» شخصاً به توصیف مبالغه آمیز کالای خود بپردازد!ـ
و ازین شوخی که بگذریم شاعر و نویسندهء تبعیدی وضعیت دشواری دارد . به ویژه وضعیت ِ شاعری که از آغاز،کارنامهء ادبی اش در خارج از محیط طبیعی و فرهنگی و زبانی و اجتماعی او شکل گرفته باشد و چمدان شهرت و ناموری ادبی یا روشنفکری یا سیاسی اش را با خود به سفر نیاورده بوده باشد! برای چنین کسانی دشواری ها بس فراوان ترند و سنگ های بسیار تری سر راه آنان افکنده می شود! ـ
چنین کسانی شئونات و مناصب و احترامات فائقه و مسبوق به سابقه ای را که در جامعهء خود کسب کرده بوده اند با خود به تبعیدگاه نیاورده اند و از«مواهب» آن برخوردار نمی شوند.ـ
حب و بغض ها، تصفیه حساب های فکری و سیاسی و حسادت ها و هزار و یک آفت دیگر درکارند تا چنانچه بشود صدا های روشن ِ تبعیدی او را به محاق خاموشی فروبرند یا در قرنطینهء طرد وسکوت نگاه دارند به ویژه اگر شاعر سرش به جایی بند نبود و دل در گرو باندی و محفلی یاحزبی یا قبیله ای و خانی و خاندانی نداشت.ـ
فضای تبعید هرگز مناسب شنیدن و شنیده شدن صدا ها و زمزمه هایی که از حنجره های آزاد برمی خیزند نبوده است واحساس و کلام سرایندگانی که از تعلقات محفلی بیرونند و به پیوند های خانوادگی و عشیره ای کوشندگان سیاسی گردن نمی نهند و روح سرکش آنان از هرگونه سرسپردگی به روابط مرید و مرادی یا رفاقت های فرقه ای یا مشربی گریزان است ، می باید وجود انسانی خود را از هرحیث برای عبوراز مسیری سنگلاخ آماده نگاه دارند و برای پذیرش رنج ها و دریافت انواع زخم ها و زخمه ها می باید سخت جان باشند و تا جایی که بشود و ممکن گردد، روح خود را در زِره و خِفتان ِ شکیبایی بپوشند و از انواع نیش ها و دشنه ها و کژتابی ها محفوظ نگاه بدارند !ـ
وتصور می کنم با احساس چنین وضعیت دردناک و دشواری بوده است که روزی ناظم حکمت گفته بود :ـ
«راستی را که شُغل طاقت فرسایی ست تبعید»!ـ
ـ 3- چه بافتی را بیشتر برای شعر فارسی می پسندید و فکر می کنید کدام قالب شعری می تواند شما را در بیان مقصود بیشتر یاری رساند؟
اگر مقصودتان از بافت همان سبک و استیل شعری ست ، برایتان بگویم که من شعر را در کودکی با همان شعر سنتی و به قولی کلاسیک و موزون و مقفی آغاز کرده ام و تا نخستین سال ورود به دانشگاه ، با شعر نیما چندان آشنا نبودم. در سال 1350 بود که برای نخستین بار به طور جدی با شعر های نیما و بعد با اخوان و شاملو و فروغ و سپهری و دیگران آشناشدم. و به نظرم از این بابت می باید احساس رضایت کنم، زیرا هنگامی با شعر نو آشنا شده ام که در مجموع ، آشنایی و تجربه ای در سرایش شعر کلاسیک فارسی کسب کرده بوده ام.ـ
از اینرو با آنکه روش نیما و شاگردان او را بسیار دوست می دارم و سنت شکنی نیما را حرکتی درجهت اعتلای ادب معاصر و افزودن امکانات جدید و گشوده شدن افق های تازه تر در بوطیقای شعر فارسی می دانم و خود نیز شعرهای بسیاری در اوزان نیمایی و حتی آزاد و شعر منثور سروده ام ، با اینهمه وزن و قافیه و انواع فنون سرایش در اوزان کلاسیک را هرگز برای خود دشوار نیافته و مانعی در بیان زیباشناسانهء شعر و سدّی در برابر حضور و ثبت لحظه ها و عوالم و اندیشه های شاعرانهء خود نیافته ام . در این سال های غربت نیز ، شاعران کلاسیک شعر فارسی بیش از دیگران همدم و همراه با من بوده اند و آنچنان در برابر عظمت و نبوغ زبانی و هنری و فکری بزرگانی چون سعدی و مولوی و خیام و فردوسی و حافظ دچار شگفتی و شیفتگی بوده ام که نوآوری های شاعران توانای معاصر با همهء جاذبه های زیباشناسانه و عواطف بشری و امروزی شان در برابر آن چندان رنگ و جلا و جلوه ای نیافته اند . خلاصه آنکه شعر کلاسیک فارسی و نبوغ بزرگانی که در طول تاریخ یکهزار و صد سالهء ادب فارسی درعرصهء این زبان و این شعر به ظهور رسیده و در الشیمی ِ شکوهمندی حاصل از اندیشه و زیبایی و تجربهء روحی بشری تبلور و تجسد یافته است ، مرا رها نکرده ودر برابر جاذبه ها و گرایش های باب روز که در انوع مکتب سازی ها و نو پردازی های جدید بروز می کنند و به انواع هنجار ها و مُد های پذیرفتهء زیباشناسانه و ادبی روزگار بدل می شوند و یکچند عرصه ها و محافل ذوق ورز و اهل ادب را در نشریات مطبعی ـ و این روز ها الکترونیکی ـ زیر سیطره و پر و بال خود می گیرند ، تسلیم محض ننموده و دلبستگی های مرا نسبت به شعر پیشینیان کم رنگ نساخته است. به ویژه آنکه در بسیاری از این مکتب تراشی ها اصالت و ایرانیتی نیافته ام و بیش از همه آفت تقلید یا مدرن نمایی و «مدرنیت بارگی» را منشاء و مبداء بسیاری از «نو دبستان » های سطحی گرای به اصطلاح «شعر مدرن و پست مدرن» دیده ام و به نظرم رسیده است که غالب آنها نتیجه و متأثر از ترجمه های بَد ِ شعر اروپایی بوده و از زبان پرورده و سَختهء شعر فارسی و میراث شگفت آور و عظیم شاعران فارسی زبان به کل بیگانه اند و ذوق وعواطف خلاق و آفرینشگر خود را در اثر تقلید یا آسان طلبی ِ «نو آورنَما» با یک گسست عمیق فرهنگی و استتیک و زبانی روبرو ساخته اند.ـ
همین سخن را من در یک رباعی طنزآمیز و شاید اندکی تلخ ، حدود پانزده سال پیش بدین گونه بیان کرده ام:ـ
زین ترجمه کز شعر ی فرنگت دادند
در وادی شعر ، پای لنگت دادند
در بر تو به شعرناب بستند ، ولی
گنجینهء گفتار ِ جفنگت دادند ! ـ
برای باز گشت به سئوال شما ، باید بگویم که :ـبرای من سرودن در اوزان نیمایی به همان سادگی ست که در اوزان گوناگون شناخته شده و گاه ناشناختهء شعر فارسی.( بسیاری از اوزانی که سیمین بهبهانی آزموده است در شعر فارسی سابقه ای نداشته اند و خود من نیز درکتاب « قمار در محراب» وزن هایی را آزموده ام که پیش از من به کار نرفته بوده است). از نظر کاربرد واژگان و کلمات معاصر و نو( درهمهء زمینه های اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی) برای خود محدودیتی قائل نیستم وهیچ واژه ای را از فرهنگ (لغتنامهء) شعری خود طرد نمی کنم و درعمل نیز دامنه و وسعت بهره وری و کاربرد کلمات محصول علم و جامعه و به طور کلی جهان معاصر را هم در نمایشنامهء منظوم «بارگاه خلیفه» که در سال 60ــ61 نوشته ام و هم درمنظومهء «قمار در محراب» که در سال 2000 انتشاریافته نشان داده ام .ـ
در هر صورت ، معتقد نیستم که شعر لزوماً می باید موزون و مقفی باشد ، اگرچه قدرت سرایش در اوزان کلاسیک فارسی را برای شاعران پارسی گو ضروری می دانم وآنرا توانایی برافزون شاعری می شمارم که زبان شعر و انواع شگرد های فنون سرایش را جدی می انگارد و همه را به حاصل تجربه های هنری و زبانی وزیبا شنا سانه و شعری خود و در نتیجه به ابزار کارخود بدل می کند!ـ
پیداست که حاصل هرگونه موزون سرایی، به خودی خود شعر تلقی نخواهد شد وبه زبان حافظ :«هزار نکتهء باریکتر زمو در اینجا ست» تا عبارت منظومی ، شعرنامیده شود. ودر این زمینه با شاعر استاد و بزرگ معاصر ملک الشعرا بهار همداستانم که می گفت:ـ
«ای بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
وی بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نکرد !»ـ
و می بینید که انتقاد از نظم ِ بد، منحصر به شاعران ناموزون سرا نبوده است و تنها «آزاد سرایان» و «منثور نویسان» نیستند که با نظم ( بد ) مخالفت ورزیده اند ، بلکه پیش از آنان استاد بلامنازع و بی مانند شعر کلاسیک فارسی در عصرما و قصیده سرایی که طی 7 قرن اخیر نظیر و مانند ی نیافته ، یعنی ملک الشعراء بهار هم نظم را ذاتی شعر نمی داند و هر نظمی را شعر نمی شمُرَد! وصد البته فرق است میان انتقاد بهار به نظم بد و ایرادات «مدرنیست »ها و «پست مدرن باره» هایی که اصولا عنصر وزن را نمی شناسند و خود از سرودن یکی دوبیت منظوم سالم ناتوانند و متأسفانه همین عجز و ناتوانی ست که تیغ ِ وزن ستیزی آنان را تیز می کند و شمشیر بی غلاف ِ کلاسیسیسم گریزی را حمایل اندام و جثهء ضعیف آنان می سازد!ـ
در رباعی دیگری همین سخن را به صورت زیر بیان داشته ام:ـ
با نظمی بَد ، گناه بر وزن مگیر
در بی هنری ، وزن ندارد تقصیر
در حافظ و مولوی نگر تا بینی
با وزن ، هنر نمی پذیرد زنجیر !ـ
به هرحال من نسبت به هیچیک از روش ها و به قول شما «بافت» های رایج شعری تعصب خاصی ندارم. انواع شیوه ها را آزموده ام و گرایشات ذوقی و روحی خودم به ویژه در سال های اخیر ، به موزون سرایی و بهره وری از وزن کلاسیک نزدیک تر بوده است و در عین حال از شعر های آزاد یا آثاری که به عروض نیمایی سروده شده اند و شعر بوده اند و از زبان و فکر و احساس و موسیقی توأمان برخوردار بوده اند لذت برده ام و لذت می برم.ـ
حقیقت آنست که حضور در خارج از ایران برای من با همهء ناگواری هایش و همهء آزردگی های حزن آور و گزنده اش یکی دو حسن بزرگ داشته است.ـ
نخست آنکه از ترس گم شدن و غرق شدن در محیط و جامعه و فرهنگ کشورمیزبان (شاید) بیش تر از حد متعارف به زبان و شعر فارسی پناه آورده بوده ام و معلوم نبود که چنانچه در ایران می بودم این مایه دلبستگی درمن ایجاد می شد و دوام می یافت. زیرا همواره و با همهء وجود زبان و شعر فارسی را در این سالهای طولانی غربت ، همچون پناهگاهی و خیمه گاهی که در چمدان خود و بر دوش خود می برم نگریسته ام و این شعر مسعود سعد سلمان در توصیف ِ زندان ِ نای زبانحال من شده بوده است که می گفت:ـ
غربت به رنج و درد مرا کُشته بود اگر
پیوندِ عُمر ِ من نشدی شعرِ جانفزای!ـ
و همین احساس است که در یکی از غزلهایم به نام «زبان مادری» در سال 1996 چنین بیان می شود:ـ
تو با منی و مرا بیم هیچ غربت نیست
مرو که با تو «من» ام ورنه بی تو «دیگری » ام
طراوت از تو بَرم گر درخت ِ بارورم
وگرنه در تـَف ِ آتش هَبا شود تـَری ام
تو سرزمین منی ، درمنی که در سفرم
منم که می روم ، اما تویی که می بری ام!ـ
دوم آن که هم در دانشگاه به عنوان واحد های درسی( در دانشگاه سوربن جدید) و هم به سائقهء علاقه و کنجکاوی شخصی ، شعر مدرن اروپا و به خصوص شعر فرانسه را به زبان اصلی خوانده ام وبا ایسم هایی از قبیل لیریسم و رمانتیسم و سمبولیسم و سور رئالیسم و اکسپرسیونیسم و فوتوریسم دادائیسم و غیره ، که برخی عاشق ردیف کردن آنها هستند به اندازهء کافی سر و کله زده ام و همچنین اندکی شعر مقاومت و شعر سیاسی این سامان را بدون واسطهء مترجم مرور کرده ام و با آنها آشنایی یافته ام و در این مسیر تا آنجا که به یاد می آورم خوشبختانه هرگز به عنوان ایرانی و شاعر فارسی زبان در برابر شعر اروپایی گرفتار بیماری خودکم پنداری نشده ام و هرگز میراث هزارسالهء شعرفارسی را در برابر شعر صدو پنجاه الی دویست سالهء اینان فرو دست و دفاع نشدنی نیافته ام ، سهل است هرگاه بیتی از حافظ یاسعدی یا خیام یا مولوی خوانده ام ، مقام مدعی غربی را بسیار فروتر دیده ام و این از سر شوینیسم نیست و از انواع احساس های مگالو مانیای فرهنگ معاصر ما ایرانیان و اصولاً جهان سومیان جداست.ـ
حقیقت آن است که ما در شعر از هیچ ملتی کم نمی آوریم. و آنچه ما کم داریم چیز دیگری ست که جای بحثش اینجا نیست.ـ
در هر صورت به واسطهء این آشنایی مستقیم با شعر اروپا و به خصوص فرانسه ، بحث ها و مناظره ها و مجادله های مکتب سازی و مکتب بازی که در ایران دههء 40 به بعد رایج شده بوده است برای من جدی تلقی نشده اند و هرگز بدانها دل نداده ام و فریب لغت پرانی ها و زبان بازی های مرعوبگر برخی به اصطلاح منتقدان یا «شاعر منتقدان» که این روزها گویا کار و بارشان هم در ایران و هم در خارج از ایران سکه است را نخورده ام و در بازی های مطبوعاتی و مُدسازی و مرید و مراد تراشی های آنان قاطی نشده ام! و این نکته در برخی شعر هایم انعکاس
مرو که با تو «من» ام ورنه بی تو «دیگری » ام
طراوت از تو بَرم گر درخت ِ بارورم
وگرنه در تـَف ِ آتش هَبا شود تـَری ام
تو سرزمین منی ، درمنی که در سفرم
منم که می روم ، اما تویی که می بری ام!ـ
دوم آن که هم در دانشگاه به عنوان واحد های درسی( در دانشگاه سوربن جدید) و هم به سائقهء علاقه و کنجکاوی شخصی ، شعر مدرن اروپا و به خصوص شعر فرانسه را به زبان اصلی خوانده ام وبا ایسم هایی از قبیل لیریسم و رمانتیسم و سمبولیسم و سور رئالیسم و اکسپرسیونیسم و فوتوریسم دادائیسم و غیره ، که برخی عاشق ردیف کردن آنها هستند به اندازهء کافی سر و کله زده ام و همچنین اندکی شعر مقاومت و شعر سیاسی این سامان را بدون واسطهء مترجم مرور کرده ام و با آنها آشنایی یافته ام و در این مسیر تا آنجا که به یاد می آورم خوشبختانه هرگز به عنوان ایرانی و شاعر فارسی زبان در برابر شعر اروپایی گرفتار بیماری خودکم پنداری نشده ام و هرگز میراث هزارسالهء شعرفارسی را در برابر شعر صدو پنجاه الی دویست سالهء اینان فرو دست و دفاع نشدنی نیافته ام ، سهل است هرگاه بیتی از حافظ یاسعدی یا خیام یا مولوی خوانده ام ، مقام مدعی غربی را بسیار فروتر دیده ام و این از سر شوینیسم نیست و از انواع احساس های مگالو مانیای فرهنگ معاصر ما ایرانیان و اصولاً جهان سومیان جداست.ـ
حقیقت آن است که ما در شعر از هیچ ملتی کم نمی آوریم. و آنچه ما کم داریم چیز دیگری ست که جای بحثش اینجا نیست.ـ
در هر صورت به واسطهء این آشنایی مستقیم با شعر اروپا و به خصوص فرانسه ، بحث ها و مناظره ها و مجادله های مکتب سازی و مکتب بازی که در ایران دههء 40 به بعد رایج شده بوده است برای من جدی تلقی نشده اند و هرگز بدانها دل نداده ام و فریب لغت پرانی ها و زبان بازی های مرعوبگر برخی به اصطلاح منتقدان یا «شاعر منتقدان» که این روزها گویا کار و بارشان هم در ایران و هم در خارج از ایران سکه است را نخورده ام و در بازی های مطبوعاتی و مُدسازی و مرید و مراد تراشی های آنان قاطی نشده ام! و این نکته در برخی شعر هایم انعکاس
یافته اند که این دو سه خط نمونه ای ست از آن:ـ
نفریبدت این بازارگاهان
کآزاده از هر بود و نبودی
هیچت نه در دل بیم زیانی
هیچت نه در سر، سودای سودی
پَر بایدت پَر، پَرگیر و برپَر
آزاده تاری ، آزاده پودی ! ـ
و درغزلی به نام «گم شده» همین گونه عواطف را در بیت زیر ابراز داشته ام :ـ
در این گذرگه غوغا به خلوت ِ که رسانی
میان ِ دشت ِ جنون ، نغمه های گمشده ات را؟
ـ 4- وضعيت ادبيات و فرهنگ در داخل را به چه شكل مي بينيد؟ با توجه به اينكه روزانه بسياري از آثار نويسندگان و شاعران ما در ايران به تيغ سانسور سپرده می شود؟
ارزیابی ادبیات معاصر در داخل ایران مستلزم آشنایی و آگاهی کامل از تولیدات و آفرینش های ذوقی ، هنری و ادبی ایرانیان معاصر در داخل کشور است. واین امر متأسفانه ازعهدهء من خارج است ، زیرا علاوه بر آن که اسباب و ابزارنقد و بررسی ادبیات معاصر را در جلوه های متنوع آن در اختیار ندارم، اصولاً به دلیل دور بودن از محیط و نیز به دلیل فاصله ای که در ابعاد گوناگون اجتماعی و فرهنگی و فکری، و ذوقی با کوشندگان و تولید کنندگان ادبی داخل ایران احساس کرده ام و نیز به دلیل عدم دسترسی به آثاری که در ایران انتشار یافته یا انتشار می یابند و به دلائل کلی یا جزئی دیگر، از ارائه پاسخ صریح و جامع به این سئوال معذورم. همینقدر بگویم که متأسفانه شانس خواندن بسیاری از آثار داستانی سال های اخیر را نیافته ام وآثار شعری که دیده ام یا خوانده ام ، منحصر به برخی نوشته هاست که از طریق اینترنت یا نشریاتی همچون بخارا در دسترس بوده است .خلاصه آن که ، این مایه از اطلاع و آگاهی که من از آثار ادبی ِ دو دهه اخیر در خود سراغ دارم ، برای هرگونه ارزیابی یا داواری ناکافی و نارواست. بنابر این سکوت حاکی از ناتوانی مرا در برابر این سئوال از من بپذیرید!
آنچه می ماند آن است که با کمال اطمینان می توانم حدس بزنم که قطعاً رمان ها یا داستان های خواندنی و با ارزشی نوشته شده که متأسفانه من از خواندن آنها محروم مانده ام ، و امیدوارم فرصتی دست دهد تا از مطالعه و آشنایی با آنها برخوردارشوم اما درمورد شعر، نمی توانم چندان به تصورات خوشبینانهء خود میدان بدهم. زیرا نخست آنکه در این زمینه ، شاخک ها یا آنتن های گیرندهء من ـ حتی ازراه دورـ حساسیت بیشتری به خرج می دهند و دوم آن که امکانات مدرن اینترنتی بیش از رمان یا داستان کوتاه به عرضهء شعرها و انبوه شعرواره های رایج در دو دههء اخیر می پردازند و اصولاً متون شعری به دلیل اختصار، از طریق نشریات الکترونیکی قابل حصول ترند. با اینحال امیدوار و با اشتیاق چشم انتظار دریافت و مطالعهء آثار ِ معتبری هستم که درزمینهء شعر منتشر شده یا می شوند، به خصوص دوست دارم با آثار جوانترهایی آشنا بشوم که کار شعر برایشان جدی تر ازعرضهء شعر است و نگاه و درک و دریافتشان ازاین هنر، فراتر و بیرون از چنبرهء مُد ها و مُد سازی ها و موج بازی های نامجویانهء رایج روزگار است.ـ
ـ 5- نظر شما در باره ادبیات خارج، باصطلاح ادبیات در تبعید چیست؟
ادبیات خارج و ادبیات تبعید دو موضوع مختلفند. البته شاید بتوان به مسامحه و در یک تعریف کلی همهء «تولیدات ادبی ایرانیان» راکه بیرون از مرزهای کشورتولید و منتشر می شوند ادبیات خارج نامید ، اما این اصطلاح قطعاً بیانگر ادبیات تبعید در دوران ما نیست. در واژهء «تبعید» بخواهیم یا نخواهیم ،یک مفهوم سیاسی نهفته است و تبعیدیان در جهان همواره به کسانی اطلاق می شده و می شود که فشار و اختناق سیاسی و قدرت سرکوبگر حاکمی آنان را به دور شدن و دور زیستن از جامعه و میهن مألوف ناگزیر ومحکوم کرده است و به خصوص در مورد اهل فکر و فرهنگ و قلم و هنر می باید گفت که دورکردن و دور شدن و دور زیستن ِآنان حاصل چگونگی نگاه آنان به جهان و نتیجهء پافشاری آنان در حفظ ارزش هایی بوده است که در میهن و زادگاه خودشان در حال ویران شدن بوده اند. بنا بر این آثار و سخن آنان به گوهر از عنصر اعتراض برخوردار و ناگزیر از مواجهه با سد سانسور و روبروگشتن با سرکوب پلیسی سیاسی نظام مستبد و تاریک اندیش بوده است . از اینرو همواره از مدعوین دائمی «برادران» وزرات ارشاد برای درک و دریافت نصایح و توصیه های« مکتبی و وِلایی» در جهت نفی ارزش های هنری و فرهنگی وفکری خویش و تسلیم در برابر سانسور و گردن نهادن به خطوط قرمز فرهنگی سیاسی اخلاقی دینی اجتماعی آنان بوده است.ـ
نویسندگان و شاعران درون کشور در این 28 سال بی وقفه و مستمر، ناگزیر از تعدیل و تطبیق شناخت ها و معیار های فکری و اجتماعی و اخلاقی وفرهنگی و زیباشناختی خود بوده و برای پذیرش و تسلیم در برابر ارزش های تحمیلی حاکمیت استبدادی درعرصه های گوناگون فرهنگ و هنر و ادب و اخلاق و سیاست ، همواره زیر فشارهای گوناگون منصبی یا مصلحتی و مکتبی ومشربی و معیشتی قرار داشته اند!ـکسانی از اهل هنر و ادب و فرهنگ که در اثر چنین وضعیتی و برای گریز از چنین فشار ها و تحمیل هایی کشور خود را ـ به میل یا به اکراه ـ ترک گفتنه و در خاک دیگری جز میهن خویش اقامت اختیار کرده اند ، تبعیدی هستند.ـ
بیرون از این ها البته ، تجار خوش ذوق هم داریم و یا مسافرین خوش نشینی که مظاهر معاش و گوارش غربی به مذاقشان سازگارتر بوده است وبخشی از امکانات مالی خود را هم در چمدان نهاده و سفر کرده و گاه به هوای وطن طبعی آزموده اند و قصه ای پرداخته یا شعرواره ای سروده اند.ـ
این قبیل ذوق ورزان معمولاً از پاسپورت های دوگانه و سه گانه ای برخوردارند و راه بهشت و برزخ و دوزخ هرسه به روی مبارکشان گشوده است و غالباً مسئله ای به نام سانسورهم ندارند . زیرا ادارهء ممیزی حاکم بر وجود و شخصیت خود آنان ، پیشاپیش جهت نمای فکر و زبان و قلم ِآنان را به مسیری سوق داده است که هم مالک دوزخ به آنان پروانهء عبور می دهد و هم حور و غلمان بهشتی مقدمشان را گلباران می کنند. به هر حال این گروه از مسافران یا مهاجران ـ حتی اگرجناب ابوالفضل بیهقی هم در میان آنان بوده باشد ـ تبعیدی محسوب نمی شوند و آثار و رشحات فکری و ذوقی آنان را ادبیات یا «تولیدات هنری و فرهنگی تبعید» نمی توان نامید!ـ
ادبیات و هنر تبعید ، حتی اگر به سیاست هم نپردازد به گوهر سیاسی یا بهتر بگویم معترض است!ـ
کآزاده از هر بود و نبودی
هیچت نه در دل بیم زیانی
هیچت نه در سر، سودای سودی
پَر بایدت پَر، پَرگیر و برپَر
آزاده تاری ، آزاده پودی ! ـ
و درغزلی به نام «گم شده» همین گونه عواطف را در بیت زیر ابراز داشته ام :ـ
در این گذرگه غوغا به خلوت ِ که رسانی
میان ِ دشت ِ جنون ، نغمه های گمشده ات را؟
ـ 4- وضعيت ادبيات و فرهنگ در داخل را به چه شكل مي بينيد؟ با توجه به اينكه روزانه بسياري از آثار نويسندگان و شاعران ما در ايران به تيغ سانسور سپرده می شود؟
ارزیابی ادبیات معاصر در داخل ایران مستلزم آشنایی و آگاهی کامل از تولیدات و آفرینش های ذوقی ، هنری و ادبی ایرانیان معاصر در داخل کشور است. واین امر متأسفانه ازعهدهء من خارج است ، زیرا علاوه بر آن که اسباب و ابزارنقد و بررسی ادبیات معاصر را در جلوه های متنوع آن در اختیار ندارم، اصولاً به دلیل دور بودن از محیط و نیز به دلیل فاصله ای که در ابعاد گوناگون اجتماعی و فرهنگی و فکری، و ذوقی با کوشندگان و تولید کنندگان ادبی داخل ایران احساس کرده ام و نیز به دلیل عدم دسترسی به آثاری که در ایران انتشار یافته یا انتشار می یابند و به دلائل کلی یا جزئی دیگر، از ارائه پاسخ صریح و جامع به این سئوال معذورم. همینقدر بگویم که متأسفانه شانس خواندن بسیاری از آثار داستانی سال های اخیر را نیافته ام وآثار شعری که دیده ام یا خوانده ام ، منحصر به برخی نوشته هاست که از طریق اینترنت یا نشریاتی همچون بخارا در دسترس بوده است .خلاصه آن که ، این مایه از اطلاع و آگاهی که من از آثار ادبی ِ دو دهه اخیر در خود سراغ دارم ، برای هرگونه ارزیابی یا داواری ناکافی و نارواست. بنابر این سکوت حاکی از ناتوانی مرا در برابر این سئوال از من بپذیرید!
آنچه می ماند آن است که با کمال اطمینان می توانم حدس بزنم که قطعاً رمان ها یا داستان های خواندنی و با ارزشی نوشته شده که متأسفانه من از خواندن آنها محروم مانده ام ، و امیدوارم فرصتی دست دهد تا از مطالعه و آشنایی با آنها برخوردارشوم اما درمورد شعر، نمی توانم چندان به تصورات خوشبینانهء خود میدان بدهم. زیرا نخست آنکه در این زمینه ، شاخک ها یا آنتن های گیرندهء من ـ حتی ازراه دورـ حساسیت بیشتری به خرج می دهند و دوم آن که امکانات مدرن اینترنتی بیش از رمان یا داستان کوتاه به عرضهء شعرها و انبوه شعرواره های رایج در دو دههء اخیر می پردازند و اصولاً متون شعری به دلیل اختصار، از طریق نشریات الکترونیکی قابل حصول ترند. با اینحال امیدوار و با اشتیاق چشم انتظار دریافت و مطالعهء آثار ِ معتبری هستم که درزمینهء شعر منتشر شده یا می شوند، به خصوص دوست دارم با آثار جوانترهایی آشنا بشوم که کار شعر برایشان جدی تر ازعرضهء شعر است و نگاه و درک و دریافتشان ازاین هنر، فراتر و بیرون از چنبرهء مُد ها و مُد سازی ها و موج بازی های نامجویانهء رایج روزگار است.ـ
ـ 5- نظر شما در باره ادبیات خارج، باصطلاح ادبیات در تبعید چیست؟
ادبیات خارج و ادبیات تبعید دو موضوع مختلفند. البته شاید بتوان به مسامحه و در یک تعریف کلی همهء «تولیدات ادبی ایرانیان» راکه بیرون از مرزهای کشورتولید و منتشر می شوند ادبیات خارج نامید ، اما این اصطلاح قطعاً بیانگر ادبیات تبعید در دوران ما نیست. در واژهء «تبعید» بخواهیم یا نخواهیم ،یک مفهوم سیاسی نهفته است و تبعیدیان در جهان همواره به کسانی اطلاق می شده و می شود که فشار و اختناق سیاسی و قدرت سرکوبگر حاکمی آنان را به دور شدن و دور زیستن از جامعه و میهن مألوف ناگزیر ومحکوم کرده است و به خصوص در مورد اهل فکر و فرهنگ و قلم و هنر می باید گفت که دورکردن و دور شدن و دور زیستن ِآنان حاصل چگونگی نگاه آنان به جهان و نتیجهء پافشاری آنان در حفظ ارزش هایی بوده است که در میهن و زادگاه خودشان در حال ویران شدن بوده اند. بنا بر این آثار و سخن آنان به گوهر از عنصر اعتراض برخوردار و ناگزیر از مواجهه با سد سانسور و روبروگشتن با سرکوب پلیسی سیاسی نظام مستبد و تاریک اندیش بوده است . از اینرو همواره از مدعوین دائمی «برادران» وزرات ارشاد برای درک و دریافت نصایح و توصیه های« مکتبی و وِلایی» در جهت نفی ارزش های هنری و فرهنگی وفکری خویش و تسلیم در برابر سانسور و گردن نهادن به خطوط قرمز فرهنگی سیاسی اخلاقی دینی اجتماعی آنان بوده است.ـ
نویسندگان و شاعران درون کشور در این 28 سال بی وقفه و مستمر، ناگزیر از تعدیل و تطبیق شناخت ها و معیار های فکری و اجتماعی و اخلاقی وفرهنگی و زیباشناختی خود بوده و برای پذیرش و تسلیم در برابر ارزش های تحمیلی حاکمیت استبدادی درعرصه های گوناگون فرهنگ و هنر و ادب و اخلاق و سیاست ، همواره زیر فشارهای گوناگون منصبی یا مصلحتی و مکتبی ومشربی و معیشتی قرار داشته اند!ـکسانی از اهل هنر و ادب و فرهنگ که در اثر چنین وضعیتی و برای گریز از چنین فشار ها و تحمیل هایی کشور خود را ـ به میل یا به اکراه ـ ترک گفتنه و در خاک دیگری جز میهن خویش اقامت اختیار کرده اند ، تبعیدی هستند.ـ
بیرون از این ها البته ، تجار خوش ذوق هم داریم و یا مسافرین خوش نشینی که مظاهر معاش و گوارش غربی به مذاقشان سازگارتر بوده است وبخشی از امکانات مالی خود را هم در چمدان نهاده و سفر کرده و گاه به هوای وطن طبعی آزموده اند و قصه ای پرداخته یا شعرواره ای سروده اند.ـ
این قبیل ذوق ورزان معمولاً از پاسپورت های دوگانه و سه گانه ای برخوردارند و راه بهشت و برزخ و دوزخ هرسه به روی مبارکشان گشوده است و غالباً مسئله ای به نام سانسورهم ندارند . زیرا ادارهء ممیزی حاکم بر وجود و شخصیت خود آنان ، پیشاپیش جهت نمای فکر و زبان و قلم ِآنان را به مسیری سوق داده است که هم مالک دوزخ به آنان پروانهء عبور می دهد و هم حور و غلمان بهشتی مقدمشان را گلباران می کنند. به هر حال این گروه از مسافران یا مهاجران ـ حتی اگرجناب ابوالفضل بیهقی هم در میان آنان بوده باشد ـ تبعیدی محسوب نمی شوند و آثار و رشحات فکری و ذوقی آنان را ادبیات یا «تولیدات هنری و فرهنگی تبعید» نمی توان نامید!ـ
ادبیات و هنر تبعید ، حتی اگر به سیاست هم نپردازد به گوهر سیاسی یا بهتر بگویم معترض است!ـ
ـ 6- فكر مي كنيد ادبيات در تبعيد توانسته است خلا ناشي از سانسور در ايران را پر کند؟
تصور نمی کنم! زیرا هدف و نیز علت وجودی ادبیات در تبعید ـ به طور کلی ـ بیرون از چنین انگیزه هایی ست.
ادبیات تبعید برای پر کردن خلاء ادبی و فرهنگی یک کشور دیکتاتور زده و اسیر اختناق نیست. چنین کشوری می باید خود با مشکل ادبیات و فرهنگ خود کنار بیاید و هرگز به امید تولیدات بیرون از مرزهای جغرافیایی خود نماند.همانطور که باید خود برای مشکل اسارت و اختناق حاکم بر زندگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود درمانی بجوید و آزادی خود را به دست آورد!ـ
همچنانکه آن گروه از اهل ادبیات و فرهنگ که به هر دلیل کشورخود را ترک گفته یا از آن گریخته یا گریزانده شده اند ، به نظر من نمی باید با چنین داعیه ها یا آرزوهایی سرگرم باشند.ـ
ادبیات در تبعید در نخستین مرحله پاسخگوی نیاز وجودی و شریط انسانی ِ انسانهای تبعید و دورمانده از سرزمین مادراست ، هرچند آثار این نویسندگان یا هنرمندان مستقیماً با مسائل جاری داخل کشور درپیوند وبا دغدغه ها و اضطرابات و نیازها و آرزوهای انسان های مقیم کشور همدل باشند و اظهار همبستگی کنند!ـ
البته ناگفته پیداست که آثاری که در تبعید به وجود می آیند می توانند بر جریانات ادبی و فرهنگی و فکری و سیاسی کشور تأثیر گذارباشند ، همچنانکه تولیدات ادبی و فرهنگی و هنری داخل کشور، نویسندگان و شاعران وهنرمندان مقیم درخارج از کشور را متأثر می سازند . این تأثیرات متقابل انکار کردنی نیستند ، اما هیچیک از این دوحوزهء کوشش های ادبی و فرهنگی و هنری ، نمی توانند جای آن دیگری را بگیرند!ـ
مبارزه با سانسور در یک کشورهم مسئله ای نیست که با برخورداری نویسندگان تبیعدی یا مهاجر از آزادی های دموکراتیک و فرهنگ تابوشکنی و آزادفکری موجود در کشور های میزبان، میسر و امکان پذیر باشد.ـبیرون افتادگان از کشور تأثیرمستقیم در شکستن سانسور ندارند و هرگز نمی باید ذهنیت خود را در چنبرهء چنین توهمی گرفتار دارند.ـ
این درست است که انقلاب انفورماتیکی معاصر و جهش بی سابقه و مرز شکن تکنولوژی رسانه ای، جام جهان نمای شگفت انگیز اینترنتی را در اختیار همگان قرار داده و« وجود حاضرِغایب» انسان ها و سخنها و اندیشه های آنان را به همهء کوچه پسکوچه ها و کومه ها و کوره راهها و کلبه های روستایی رسانده است. اما این اعجاز بزرگ دانش مدرن هنوز برای عبور ازبسیاری دیوار ها و سدهای نفوذناپذیر ذهنی و روحی و فرهنگی آدمیان ناتوان است.ـ
سّد تبعید یکی از آنهاست. زیرا تبعید تنها یک مفهوم جغرافیایی نیست بلکه بیش و پیشتر از آن که بُعد مسافت را نمایندگی کند ، سرشار از حس و معنا درابعاد فرهنگی و روحی و زمانی و عاطفی و معنوی ست.ـ
هر تبعیدی یک جهان را از درون خود کنده است و در زادگاه و میهن مألوف خود در شیشه کرده و درهای زمان را بر او بسته و به انتظار بازیافتنی دیگر، او را ترک گفته است.ـ
تبعیدی هویت خود را در بسته بندی خاطره های گریزان و «دم به دم بازگردندهء» خود در چمدان نهاده است . خاطره هایی که در لحظهء پا نهادن مسافر بر خاک میزبان ، در زمان توقف کرده اند.ـ
این تجربهء وجودی خاص یک انسان تبعیدی ست و هرگز برای کسانی که از محیط مألوف خود جدا نشده و پلی را پشت سر خود خراب شده نیافته اند ، احساس شدنی و قابل درک نیست. ادب و هنر تبعید ضمناً از این تجربهء وجودی مایه می گیرد و در پرتو همین آزمون است که جهان پیشین و جهان پیرامون امروز خود را تصویر و تشریح می کند.ـ
آنچه هویت یک تبعیدی را درمحیط ِ میزبان نمایندگی می کند بخش دیگری از آن جهان کنده شده است که می باید راه خود را در فضایی ناهمگون و ناهماهنگ و غالباً نامساعد ادامه دهد و سرنوشت خود را پی گیرد! درحالیکه برای بخشی از وجود او که در وطن جا مانده ، عقربهء ساعت ایستاده است و چشم و نگاهی اگر با وی هست جز به سوی گذشته و گذشته هایی که هرلحظه دور ترمی شوند، نمی نگرد!ـ
نتیجهء این وضعیت وجودی تبعیدی ها همانست که توضیح عمیق و به ظاهر عامیانهء آنرا می توان در این ضرب المثل فارسی خلاصه کرد که گفت: از دل برود هرآنکه از دیده برفت !ـ
زیرا دل ها هرگز نیازها ونوش نوازش ها یا نیش ها و تلخوارگی های خود را در لحظه ای که عضوی از جامعه به بیرون پرتاب شد متوقف نمی کنند بلکه همواره به تپش ها و کوبش های طبیعی خود ادامه می دهند و آرزوها و آرمان ها را تولید و باز تولید می کنند زیرا زندگی های عاطفی ، روحی ، فرهنگی و اجتماعی در همان مسیری که جریان داشته اند به حرکت خود ادامه می دهند وحتی اگر ، نیمهء درشیشه مانده و در زمان توقف کردهء تبعیدی را از نظر دور ندارند و همواره عواطف خود را نثار یاد و خاطره های وی کنند ، با این وجود ، تبعیدی تبعیدی ست و فاصلهء او نه فقط فاصله ای در بُعد مکان که در بُعد زمان و در ابعاد گوناگون روحی و عاطفی و فرهنگی نیز هست.ـ
و این فاصله هاست که نه تولیدات هنری و فرهنگی بیرون از مرز ها قادر به پرکردن آن اند و نه امواج مرز ناپذیر و آزاد ارتباطات دنیای مدرن و دستاوردهای شگفتآور انقلاب انفورماتیک و وجود کالاهای پیش پا افتاده و عالمگیر و ارزان قیمتی که معجزهء «طی الارض» و«طی السَماء» آرمانی بشریت رادر اختیار زن و مرد و کودگ و پیر شهرها و روستا ها و ایلات و عشایر وانهاده است .ـ
بنا براین مسئلهء سانسور در کشوردیکتاتور زده گرهی ست دشوار و به دست انسان هایی باز شدنی ست که اسارت را به طور مستقیم تجربه می کنند و با آن درمی آویزند یا خواسته و ناخواسته با آن خو می کنند و خود را به رشته یا رشته هایی از نسوج جامعهء مبتلا و سرکوفته و منحط بدل می کنند. نخست اینها هستند کسانی که می توانند مسئلهء سانسور را حل کنند ! زیرا هرگز نباید فراموش کرد که حل مشکل سانسور در کشور دیکتاتور زده و استبدادی برابر با حلّ همان معضل کبیر استبداد و دیکتاتوری ست و پیداست که سانسور، شیشهء عمر چنین نظامهایی ست که اگر بشکند، نه از تاک دیکتاتوری نشانی خواهد ماند و نه از تاک نشان او!ـ
پس مسئلهء سانسور، مسئلهء حکومت استبدادی و نظام ایدئولوژیک و توتالیتر است! و درست از همینجاست که مشکل قلم و آفرینش ادبی و فرهنگی با امرسیاست و با امر اعتراض و مبارزه بر ضد دیکتاتوری و با آرزوی به تخت نشستن ِ آزادی گره خورده و سرنوشت این هردو را به گونه ای گریزناپذیر به یکدیگر پیوسته است! و درست ازهمین روست که آفرینش ادبی و هنری و فرهنگی در جامعه ای در اسارت استبداد ، یک امر سیاسی ست. و ترس از شکستن همین شیشه است که اتوبوس حامل شاعران و نویسندگان را از فراز تپه های راه ارمنستان به قعر دره رها می کند و حنجرهء نویسنده و مترجم شرافتمندی چون پوینده و شاعر آزادفکری چون مختاری را به طناب حاکمیت دینی ملایان می فشارد.ـ
باری مسئلهء آزادی در بیان و گفتار و قلم یعنی مسئلهء سانسور درجامعهء استبداد زده و به ویژه استبداد ایدئولوژیک و دینی یک امر سیاسی ست ،کاملاً سیاسی ست و این البته ازسیاست ورزی و سیاسیگری و سیاستبازی و سیاستکاری به کل جداست و از طبیعت دیگری ست!ـ
از موضوع دورشدم اما قصدم این بود که بگویم ، ما تبعیدیان می توانیم بر جریانات فکری ، فرهنگی ، ادبی ، اجتماعی کشور و میهن خود تأثیر بگذاریم اما نمی توانیم جایگزین آن گونه از کشش ها و کوشش ها و آفرینندگی های فکری و اجتماعی و فرهنگی باشیم که مردم یک کشور برای تداوم حیات و برای طپش نبض زندگی خود بدان نیازمندند و برای ایستادگی در برابر نظام منحط و زیاده خواه و زورگو یا برای انگیزش ِ نشاط ِ زیستن و آرزوی تغییردر ضمیر انسان ها، به ویژه جوانان و آینده سازان جامعهء خود، به ایجاد و برخورداری از آن ناگزیرند!ـ
ـ 7- همه ادیبان ما در داخل و در خارج را تا چه حد متاثر از خود سانسوری می بینید؟
اـ من همه «ادیبان» را نمی شناسم!ـ
2ـ خود سانسوری امری ست شخصی و به پیچیدگی روان و شخصیت انسان! درک و به خصوص ارزیابی کمیت یا کیفیت چنین پدیده ای دروجود یک شخص یا اشخاص ، برای دیگران میسر نیست و امری نیست که هریک از اهل ذوق و هنر و ادب بتواند حتی آن را در وجود خود نیز ارزیابی کند و به توضیح چند و چون آن بپردازد ، تا چه رسد به دیگری!ـ
تصور می کنم که در وجود هر آدمی یک دستگاه یا ماشین بسیار پیچیدهء کنترل تعبیه است که در طول حیات او و همراه با رشد جسمی و روحی و حیات اجتماعی و فکری و فرهنگی او به یک سیستم تمام عیار ِ «طرد و گزینش» بدل شده است . قفل طرد ها و کلید گزینش ها را بیشماری ازکد ها و هنجار های اخلاقی ، روانی ، مذهبی ، فرهنگی ، سیاسی ، و شاید هم نژادی (ژنتیک) در اختیار دارند و درک چگونگی کارکرد آن ها در وجود فرد برای ضمیر آگاه خود فرد نیز ناممکن است ، تا چه رسد به آن که دیگری در مقام قاضی، چرائی و چندی و چونی خود سانسوری در وجود همسایهءخود را توضیح دهد و آنالیز کند. بنا بر این من نمی دانم « ادیبان ما» در داخل یا خارج یا بیرون از این دو قید مکانی تا چه حد از خود سانسوری متأثرند!ـ
اما این را می دانم که همهء اهل ذوق و آفرینش که ناگزیر از زیستن در محیطی غرقه در اختناق و استبداد سیاسی و فرهنگی هستند ، کمابیش به این بیماری ـ که ویروسش از آب دهان و خون آلودهء مستبدان به جامعه سرایت کرده ـ مبتلا هستند و نیز میدانم که درمان این بیماری هرگز میسر نخواهد شد ، مگر آن که ریشهء ویروس و آلودگی بازشناخته و برای قربانیان تشریح شود و ریشه کن کردن علت العلل بیماری به مدد جامعهء آگاه شده و دردآشنا به اجرا درآید!ـ
ـ 8- با توجه به خفقان و سانسور اعمال شده در داخل، که پوشیده گویی وبا کنایه و اشاره به تابو ها و ممنوعه ها پرداختن را توجیه می کند، آیا آشکار گویی و تابو شکنی تا چه در ادبیات در تبعید موفق بوده و اصولا آشکار گویی در ادبیات در تبعید تا چه حد از ادبیات داخل جدا بوده است؟ آیا چنین آشکار گویی در ادبیات در تبعید وجود دارد؟
نمی دانم آیا آشکارگویی و تابوشکنی در ادبیات تبعید موفق بوده یانه!ـ
اما پیداست که در خارج از ایران ، گرایش و کوشش در شکستن تابوهایی که بر جامعه ایران حاکم اند فراوان ترو رایج تر است به دو دلیل:ـ
اول آن که در وجود تولید کنندهء اثر هنری و ادبی بیرون از مرز های ایران نه وحشت از سرکوب پلیس وشلاق محتسب و سانسور حاکمیت استبدادی موجود است و نه ترس از قطع کوپن گوشت و روغن یا بنزین.ـ
دوم آنکه نویسندگان در تبعید به طور طبیعی و بسته به روحیات و توانایی ها و استعداد خود ، از جامعهء میز بان متأثرند، و به ویژه درکشورهای دموکراتیک غربی ، به نُرم ها و هنجار های فرهنگی و اخلاقی محیط میزبان خو می کنند و با بسیاری از آن ارزش ها که برای تسلط خود برجامعه ، روزگار چندین قرنی پشت سر نهاده اند آشنایی یافته وکمابیش آشتی کرده اند و همچون هوایی آن را همراه با میزبانان خود استنشاق می کنند و از آن برخوردار می شوند. پیداست که برخی به قول شما « آشکارگویی ها یا تابوشکنی ها» محصول طبیعی ارزش ها و نرم های حاکم بر جامعه میزبان است و نه ابتکار یا کشف یا حتی شجاعت هنرمند یا نویسندهء تبعیدی.ـ
صحبت از کشف حجاب تنها در میدان استیلای توحش طالبانی یا خمینیستی ست که جسارت و شجاعت محسوب می شود وگرنه گفتن یا شنیدن چنین سخنانی در خیابان های شانزه لیزه یا میدان باستیل تابوشکنی محسوب نمی شود! زیرا مسئلهء حجاب در این مناطق جزء محرمات اجتماعی و مقدسات مذهبی نیستند.ـ
در جامعهء دموکراتیک تبعیدیان، قلم در دست آزادی ست یا به هر حال این سایهء آزادی ست که نویسنده یا هنرمند را از تیغ سرکوب و سانسور تحجر فکری و فرهنگی و سیاسی ایمن می کند و قلم یا زبان او را بر ترس از زندان یا طناب دار یا قطع کوپن گوشت یا تریاک چیره می سازد!ـ
نویسندهء تبعیدی می داند که از مرگ و دار و دشنه که بگذریم ، هیچ بلایی دردناک تر از تبعید نیست! از اینرو این شعر حافظ بدرقهء راه اوست که گفت:ـ
ترسیدن ِ ما چون که خود از بیم ِ بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین ِ بلاییم! ـ
ـ 9- با توجه به روند سرکوب تا کنونی و نبود احزاب و سازمانهای سیاسی مترقی، بسیاری از انتظارات جامعه متوجه نویسندگان و شاعران و هنرمندان و حتی روزنامه نگاران بوده است، در چنین شرایطی ادبیات تا چه حد توانسته به این نیاز جامعه پاسخ دهد؟
در یک نظام دیکتاتوری یا استبدادی یا به قولی فاشیستی یا به قول دیگری سلطانی و به هر حال در نظام تئوکراتیک مستبد فقها و آیت الله های خودکامه و قسی القلب شیعی هیچ حزبی جز حزب پیشوا یا گروه ها و کلان ها و باند های همدست و خدمتگزار یا تسلیم شدگان ِ به روحانیت وجود ندارد. و «عنصر ترقی» هم این وسط هیچکاره است.ـ
با پیروزی تاریک اندیشی دینی و سلطهء استبداد روحانیون بر ایران ، که به نام انقلاب اسلامی شهرت دادند و در حقیقت جزتسلیم کشور وسرنوشت ملت ایران به ظلمتِ مطلق و بیدادِ محض نبود ، صحبت از احزاب« ترقی خواه» و «غیر ترقی خواه» فاقد هرگونه معنایی ست.ـ
اگر از ملت ایران خواسته شود که در بارهء «ترقی» خود و جامعهء خود و احزاب سیاسی سرکوب شده یا جان به دربردهء خود سخنی بگوید، بیگمان این بیت عامیانه به گویا ترین سخنی ، زبان حال وی خواهد بود:ـ
هرکه در این جهان ترقّی کرد
من بیچاره واترقیّدم
و این واترقـّیدگی بیش از همه، متأسفانه شامل حال احزابی نیز هست که به اصطلاح ِ عُرف یا با تکیه بر میراث سیاسی ـ ایدئولوژیک جنگ سرد به آنان «مترقی» می گفتند. ( و گویا متأسفانه هنوز هم کسانی دست از این میراث خواری شوم ِ فکری و ایدئولوژیک برنمی دارندـ!)ـ
اما در بارهء نقش نویسندگان، تصور نمی کنم که این گروه بتوانند جای گروه نخستین را بگیرند. زیرا ماهیتاً از یک جنس نیستند و توانایی ها و کارکرد ها (فونکسیون) ی هریک از آنان در یک جامعه ، از بیخ و بن متفاوت ، ناهمگون وای بسا ناهمسازند !ـ
احزاب و گروه های سیاسی در کشورهایی از نوع ما، متأسفانه همواره و غالباً نویسنده و هنرمند را به دیدهء ابزار نگریسته اند. گاه نام و حیثیت او راپشتوانهء «اوراق بهادار» سیاسی و ایدئولوژیک خود کرده اند و گاه حاصل اندیشه یا ذوق یا آفرینش هنری و فکری او را در جهتی میزان کرده و تنظیم شده خواسته اند که عقربهء قطب نما های سیاسی و به قول خودشان استراتژیک آنان نشان می داده است!ـ
از اینروست که در هردومورد ، اهل ذوق و آفرینش ادبی و هنری مغبون شده اند و ای بسا نویسنده و شاعر که هستی خود را نیز قربانی اینگونه هدایتگری ها و جهت نمایی های احزاب یا گروه های سیاسی یافته اند.ـ
بنا بر این روش و گرایش جهان سومی ِ اهل سیاست ، که برای جذب اهل هنر و ادب حساب مخصوص باز می کند ، هم به رشد فرهنگ و هنر در جامعه صدمه می زند و هم اهل هنر و ادب و فرهنگ را (به همه معانی آن) آسیب پذیر می سازد!ـ
کوتاه بگویم که تصور من آن است که عرصهء ادب و هنر و فرهنگ همواره می باید از دخالت احزاب سیاسی و نفوذ برنامه ریزی شدهء ایدئولوژیک و فکری آنان درامان بماند. استقلال نویسنده همانا استقلال قلم و آفرینش است.ـ
اینها البته بدان معنا نیست که نویسنده ای یا هنرمندی به اختیار و آزادانه به ایده های سیاسی دل نبندد و یا به حزب و گروهی وارد نشود یا ارادت نورزد.ـ
این دو امر به گوهر از یکد یگر مجزاهستند. آزادی خلاقیت و آزادی قلم اصل است، اما آزادی شخص نویسنده و فرد ِاهل قلم و هنر نیز اصل دیگری ست که از اصل نخستین جدا ست بی آن که با آن در تناقض و تقابل باشد. زیرا حق انتخاب عقاید و دیدگاههای اجتماعی و پذیرش یا طرد انواع جهان بینی ها و دل بستگی به اندیشه ها و آرمان های گوناگون و قبول یا رّد ِ انواع مشارب فلسفی یا سیاسی یا مذهبی از جملهء حقوق طبیعی و بازشناختهء هر انسانی ست ، خواه این انسان نویسنده و شاعریا هنرمند باشد ، خواه عضو ساده ای از جامعه و مبرا از کشش ها و کوشش های روشنفکری و فارغ از انواع دغدغه های مربوط به آفرینش ادبی یا فکری یا هنری !ـ
به هر حال اهل احزاب سیاسی و اهل هنر و ادبیات می باید هریک به کار خود بپردازند و اهداف و آرمان های خود را با شیوهء خود و با حفظ استقلال خود به پیش ببرند و تأکید کنم که این هرگز به آن معنا نیست که امر سیاست و دفاع از آزادی و انسانیت و اعتراض به استبداد و بی عدالتی از حوزهء ادبیات و هنر بیرون است. هیچ امر اجتماعی و انسانی و وجودی از ساحت و فضا و اقلیم ِ ادب و هنر بیرون نیست و نمی توان هنرمند و نویسنده و انسان بود ، اما قتل انسانیت و آزادی و عدالت را در همسایگی و در کنار گوش خود ندید ، یا دید و به روی مبارک نیاورد! ـ
ـ10- سفر به ایران شاعران و نویسندگان و هنرمندان در تبعید را بطور مستقیم یا غیرمستقیم دچار خودسانسوری و حتی گریز از فعالیتهای بایسته ادبی کرده است. نظر شما در این باره چیست؟
سفر به ایران برای نویسندگان مقیم خارج ، یک امر شخصی ست و می تواند از انگیزه های پیدا و پنهان بی شماری ناشی شود. من قضاوتی در باره این انتخاب دیگران ندارم ، اما خودم شخصاً به عنوان یک تبعیدی ی بی پاسپورتی که بیست و اندی سال است با دفترچه ای به نام تیتر سفر ، یعنی شهروند بی شهر ( یا پناهنده) زندگی می کند ، چنین ستمی را بر خود روا نمی دارم که به سفارتخانهء استبداد بروم و جواز ورود به میهنی را از او تمنا کنم که بیش از ربع قرن تمام از آن رانده شده بوده ام! چنین تقاضایی را ضمناً دون شأن آدمیت خود و مغایر با اصول اخلاقی و انسانی خود می دانم. زیرا علل و موجباتی که مرا به رانده شدن از میهنم ناگزیر کرده بود ، همچنان پابرجاست و رذالتی که اعتراض بدان، مرا به یک پناهندهء تبعیدی بدل کرده بود همچنان با چشم دریدگی تمام بر کشورم حکم می راند و به قتل عام ارزش هایی می پردازد که دفاع از آنها مرا و هزاران همچون مرا از کشورم گریزانده است!ـ
با اینهمه تکرار می کنم که این یک انتخاب شخصی ست و قضاوت در بارهء آن نه کار ساده ای ست و نه اصولاً برعهدهء اهل هنر و قلم واگذار شدنی ست:ـ
به قول ضرب المثل معروف : عاقبت هرکسی را در گور خودش چال خواهند کرد. و من اضافه می کنم که ما نکیر و منکر دیگران نیستیم! ـ
ـ11- ادبیات مترقی را تا چه حد در رشد آگاهی و خواستگاههای اجتماعی موثر می دانید؟ چرا؟
ادبیات یا ادبیات است ، یا نیست و اگر هست در رشد آگاهی و در تقویت پیوند های انسانی واجتماعی و توسعهء فرهنگی و روحی و اخلاقی جوامع نه تنها مؤثر است بلکه کارساز ترین پدیدهء اجتماعی و انسانی ست که با خواهران همزاد خود هنرها که در جلوه های گوناگون خلاقیت بشری پدیدار می شوند ، همواره از غارنشینی تا امروز دست انسانها را گرفته و راه انواع ظلمت ها را به سوی نور و آزادی پیموده است و در آینده نیز چنانچه رستگاری ای برای نوع انسان مقدر شده باشد ، باز هم این دست هنر و ادبیات و اندیشه (که همسرشت یکدیگرند) خواهد بود که چراغداری بشریت را برعهده خواهد داشت !ـ
و این هنری ست که نه از علم ساخته است و نه از سیاست و نه از مذهب!ـ
ـ12- نقش ادبیات و شعر را در مبارزه با رژیم به چه شکل می بینید؟
ادبیات و شعر نقشی بس فرا تر از مبارزه با یک رژیم دارند! اما از آنجا که شعر فارسی همواره یکی از رسانه های فرهنگی جامعه ما بوده است و از آنجا که شاعران بخصوص در صد ، صد و پنجاه سال اخیر به کارساز ترین شکلی در تحولات فکری و روحی و زیستی ایرانیان تأثیر داشته اند و از آنجا که میراث روشنگری ایرانیان حد اقل از دوران مشروطیت تا امروز بر دوش نویسندگان و به خصوص شاعران بوده است ، ما امروزیان و باشندگان این ُبرش از تاریخ ایران یعنی نویسندگان و شاعران اکنونی ، نمی توانیم و مجاز نیستیم که بار امانت آنان را به بهانه های گوناگون مدرنیسم یا نئومدرنیسم یا پسا وپیشا و پشتا مدرنیسم یا به نام مکتب سازی ها و دبستان تراشی ها یی که بیشتر آنان از حقه بازیها ی محفلی و نامجویی ها و مرید پروری های ژورنالیستی مایه می بَرَد ، به کناری بیفکنیم و فرهنگ و زبان و ذوق ایرانی را به ورطه هلاک بسپاریم و نقش نویسنده و به ویژه شاعر را در ارتقاء روحیات و در رشدآگاهی فردی و جمعی انسان ها و در اعتلای ارزش های اخلاقی و فرهنگی و ملی ناچیز شماریم و نادیده انگاریم. نباید عنصر شعر را از جوهر آگاهی بخش و فرهنگ آفرین و خرافات ستیز و آزادی ستا ی آن تهی کرد و مقام شاعر را به ذوق ورز بازیگوش بی اعتنای کم فرهنگی تنزل داد که کرنش در برابر قدرت جهل و پستی را به ارزشی پذیرفتنی بدل می سازد و حصول مرتبه و مقام انسانیت برای همسایه و همشهری و هم وطن و همنوع خود را آنقدر ها ارزشمند نمی یابد که حاصل احساس و عاطفه و هنر و اندیشهء خود را در جهت دفاع از آن با شایستگی و صمیمیت بکار بندد!ـ
بنا براین ادبیات ( شعر، رمان ، نمایش و تصنیف و ترانه) نقش بسیار پر اهمیتی دارند و دامنهء کارکرد و ارزش اجتماعی و فرهنگی و تاریخی آنها برای ارتقاء مقام انسان از مبارزهء سیاسی با یک رژیم بسی فراتر است.ـ
ـ12- چرا پس از گذشت سالها پراکند گی، نیروهای اپوزیسیون درخارج از کشورهنوز ازیک همبستگی فرا گیرو سرنوشت ساز برخوردار نیستند؟
نمیدانم!ـ
ـ13- شما سالها از دور و نزدیک با ایرانیان در تماس هستید، چه پیام و پیشنهادی برای ایرانیان درغربت به ویژه نیروهای اپوزیسون ، هنرمندان ، نویسندگان وشاعران دارید؟
سلام خود را به عمو زاده ها و عمه زاده ها و خاله زاده های و خالو زاده های خودم از هرجای ایران که برخاسته اند و به هر زبانی که زبان باز کرده اند و با هر خونی که در رگها می گردانند و در هرجای دنیا که زندگی می کنند می رسانم و پیشنهاد می کنم که بیشتر از این با هم دوست باشند !ـ
زیرا به قول م. سحر:ـ
گر شعلهء محبت و گر بارِ کینه ایم
تقدیر ما یکی ست که در یک سفینه ایم
ـ14- با سپاس از شما که به پرسشها پاسخ گفتید و امیدوارم که درگفتگوهای دیگرنیز ما را همراهی بفرمایید
من هم از شما سپاسگزارم که این فرصت را در اختیار من گذاشتید.ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت
(1)
البته از سوی انسان های بی غرض و مرض و نه آندسته از ورشکستگان سیاسی که سواد درستی هم در ادبیات فارسی ندارند ، اما دراین برهوت تبعید و مهاجرت به جستجوی نام، به نقد ادبی و مسائل تحقیقات اجتماعی و فرهنگی دست درازی می کنند و در جایگاه منتقد یا جامعه شناس از پس شیشه های کبود فرقه ای و خاندانی درباره ادبیات یا هنر تبعید داد سخن می دهند ، بساط رمل و اسطرلاب می گسترند، سرکتاب باز می کنند و هرکه را می خواهند می بینند و هرکه را نمی خواهند و دوست ندارند یاسواد خواندن آثارش را ندارند ، نمی بینند!.ـ
نمونه ای از اینگونه نقدبارگی ها وادیب نمایی های مقالهء آقایی ست به نام درویش پور که در نشریه ای چاپ شده و تعداد زیادی از سایت ها هم آنرا در بوق و کرنا دمیده اند و جناب آقای «دکترجامعه شناس» ، لیست بلند بالایی از شاعران و نویسندگان را ارائه داده ، قادر به دیدن شاعری نبوده است که طی نزدیک به 30 سال در بیرون از ایران سروده است و بیش از دوازده کتاب انتشار داده و با دهها نشریهء معتبر ایرانی همکاری داشته است و بزرگانی چون استاد زرین کوب و استاد محمد جعفر محجوب و استاد یارشاطر، نادرپور وسیمین بهبهانی و شاهرخ مسکوب وداریوش آشوری و بسیاری ازبزرگان دیگر در بارهء شعر او نظر مثبت و تأیید آمیز ابراز کرده بوده اند!ـ
به حق که اینهمه تجاهل العارف یا تعارف الجاهل تنها از کم سوادان ِ پرمدعایی ساخته است که عینک مشربی یا عِرق قبیله ای، دیدگان ِ «دکتری» و « دانشمندی» شان را بر حقیقت فرومی بندد و سرانجام بدینگونه دست خود را پیش مردم دانا، رو می کنند! ).ـ
(2)
خواننده ای به نام «حبیب» که گویا مقیم آمریکاست ، بدون اطلاع و اجازهء من روی این شعر آهنگی گذاشته و آنرا خوانده و در آلبومی به نام «بزن باران» عرضه کرده است بدون این که نام سراینده راقید کند.
این که نام سراینده را هنگام عرضهء آلبوم خود به میان نیاورده اند ، خطایی ست که در محیط بی در و پیکر خارج از کشور قابل چشم پوشی است ، اما متأسفانه خوانندهء گرامی در چند مورد نادرست خوانده و متوجه معنای شعر نشده است. گویا مدت ها از عرضهء این آهنگ می گذرد،اما من چند ماه پیش ، از روی اتفاق با آن برخورد کردم و ماجرا را هم در سایت خودم و هم در یکی دو سایت دیگر یه «خواننده» محترم یاد آور شده ام و خوا سته ام که با من تماس بگیرند ، که تا کنون از ایشان خبری نرسیده است.ـ
................................
مأخذ: ادبیات و فرهنگ
پرسشگر: سحر تحويلی
تصور نمی کنم! زیرا هدف و نیز علت وجودی ادبیات در تبعید ـ به طور کلی ـ بیرون از چنین انگیزه هایی ست.
ادبیات تبعید برای پر کردن خلاء ادبی و فرهنگی یک کشور دیکتاتور زده و اسیر اختناق نیست. چنین کشوری می باید خود با مشکل ادبیات و فرهنگ خود کنار بیاید و هرگز به امید تولیدات بیرون از مرزهای جغرافیایی خود نماند.همانطور که باید خود برای مشکل اسارت و اختناق حاکم بر زندگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود درمانی بجوید و آزادی خود را به دست آورد!ـ
همچنانکه آن گروه از اهل ادبیات و فرهنگ که به هر دلیل کشورخود را ترک گفته یا از آن گریخته یا گریزانده شده اند ، به نظر من نمی باید با چنین داعیه ها یا آرزوهایی سرگرم باشند.ـ
ادبیات در تبعید در نخستین مرحله پاسخگوی نیاز وجودی و شریط انسانی ِ انسانهای تبعید و دورمانده از سرزمین مادراست ، هرچند آثار این نویسندگان یا هنرمندان مستقیماً با مسائل جاری داخل کشور درپیوند وبا دغدغه ها و اضطرابات و نیازها و آرزوهای انسان های مقیم کشور همدل باشند و اظهار همبستگی کنند!ـ
البته ناگفته پیداست که آثاری که در تبعید به وجود می آیند می توانند بر جریانات ادبی و فرهنگی و فکری و سیاسی کشور تأثیر گذارباشند ، همچنانکه تولیدات ادبی و فرهنگی و هنری داخل کشور، نویسندگان و شاعران وهنرمندان مقیم درخارج از کشور را متأثر می سازند . این تأثیرات متقابل انکار کردنی نیستند ، اما هیچیک از این دوحوزهء کوشش های ادبی و فرهنگی و هنری ، نمی توانند جای آن دیگری را بگیرند!ـ
مبارزه با سانسور در یک کشورهم مسئله ای نیست که با برخورداری نویسندگان تبیعدی یا مهاجر از آزادی های دموکراتیک و فرهنگ تابوشکنی و آزادفکری موجود در کشور های میزبان، میسر و امکان پذیر باشد.ـبیرون افتادگان از کشور تأثیرمستقیم در شکستن سانسور ندارند و هرگز نمی باید ذهنیت خود را در چنبرهء چنین توهمی گرفتار دارند.ـ
این درست است که انقلاب انفورماتیکی معاصر و جهش بی سابقه و مرز شکن تکنولوژی رسانه ای، جام جهان نمای شگفت انگیز اینترنتی را در اختیار همگان قرار داده و« وجود حاضرِغایب» انسان ها و سخنها و اندیشه های آنان را به همهء کوچه پسکوچه ها و کومه ها و کوره راهها و کلبه های روستایی رسانده است. اما این اعجاز بزرگ دانش مدرن هنوز برای عبور ازبسیاری دیوار ها و سدهای نفوذناپذیر ذهنی و روحی و فرهنگی آدمیان ناتوان است.ـ
سّد تبعید یکی از آنهاست. زیرا تبعید تنها یک مفهوم جغرافیایی نیست بلکه بیش و پیشتر از آن که بُعد مسافت را نمایندگی کند ، سرشار از حس و معنا درابعاد فرهنگی و روحی و زمانی و عاطفی و معنوی ست.ـ
هر تبعیدی یک جهان را از درون خود کنده است و در زادگاه و میهن مألوف خود در شیشه کرده و درهای زمان را بر او بسته و به انتظار بازیافتنی دیگر، او را ترک گفته است.ـ
تبعیدی هویت خود را در بسته بندی خاطره های گریزان و «دم به دم بازگردندهء» خود در چمدان نهاده است . خاطره هایی که در لحظهء پا نهادن مسافر بر خاک میزبان ، در زمان توقف کرده اند.ـ
این تجربهء وجودی خاص یک انسان تبعیدی ست و هرگز برای کسانی که از محیط مألوف خود جدا نشده و پلی را پشت سر خود خراب شده نیافته اند ، احساس شدنی و قابل درک نیست. ادب و هنر تبعید ضمناً از این تجربهء وجودی مایه می گیرد و در پرتو همین آزمون است که جهان پیشین و جهان پیرامون امروز خود را تصویر و تشریح می کند.ـ
آنچه هویت یک تبعیدی را درمحیط ِ میزبان نمایندگی می کند بخش دیگری از آن جهان کنده شده است که می باید راه خود را در فضایی ناهمگون و ناهماهنگ و غالباً نامساعد ادامه دهد و سرنوشت خود را پی گیرد! درحالیکه برای بخشی از وجود او که در وطن جا مانده ، عقربهء ساعت ایستاده است و چشم و نگاهی اگر با وی هست جز به سوی گذشته و گذشته هایی که هرلحظه دور ترمی شوند، نمی نگرد!ـ
نتیجهء این وضعیت وجودی تبعیدی ها همانست که توضیح عمیق و به ظاهر عامیانهء آنرا می توان در این ضرب المثل فارسی خلاصه کرد که گفت: از دل برود هرآنکه از دیده برفت !ـ
زیرا دل ها هرگز نیازها ونوش نوازش ها یا نیش ها و تلخوارگی های خود را در لحظه ای که عضوی از جامعه به بیرون پرتاب شد متوقف نمی کنند بلکه همواره به تپش ها و کوبش های طبیعی خود ادامه می دهند و آرزوها و آرمان ها را تولید و باز تولید می کنند زیرا زندگی های عاطفی ، روحی ، فرهنگی و اجتماعی در همان مسیری که جریان داشته اند به حرکت خود ادامه می دهند وحتی اگر ، نیمهء درشیشه مانده و در زمان توقف کردهء تبعیدی را از نظر دور ندارند و همواره عواطف خود را نثار یاد و خاطره های وی کنند ، با این وجود ، تبعیدی تبعیدی ست و فاصلهء او نه فقط فاصله ای در بُعد مکان که در بُعد زمان و در ابعاد گوناگون روحی و عاطفی و فرهنگی نیز هست.ـ
و این فاصله هاست که نه تولیدات هنری و فرهنگی بیرون از مرز ها قادر به پرکردن آن اند و نه امواج مرز ناپذیر و آزاد ارتباطات دنیای مدرن و دستاوردهای شگفتآور انقلاب انفورماتیک و وجود کالاهای پیش پا افتاده و عالمگیر و ارزان قیمتی که معجزهء «طی الارض» و«طی السَماء» آرمانی بشریت رادر اختیار زن و مرد و کودگ و پیر شهرها و روستا ها و ایلات و عشایر وانهاده است .ـ
بنا براین مسئلهء سانسور در کشوردیکتاتور زده گرهی ست دشوار و به دست انسان هایی باز شدنی ست که اسارت را به طور مستقیم تجربه می کنند و با آن درمی آویزند یا خواسته و ناخواسته با آن خو می کنند و خود را به رشته یا رشته هایی از نسوج جامعهء مبتلا و سرکوفته و منحط بدل می کنند. نخست اینها هستند کسانی که می توانند مسئلهء سانسور را حل کنند ! زیرا هرگز نباید فراموش کرد که حل مشکل سانسور در کشور دیکتاتور زده و استبدادی برابر با حلّ همان معضل کبیر استبداد و دیکتاتوری ست و پیداست که سانسور، شیشهء عمر چنین نظامهایی ست که اگر بشکند، نه از تاک دیکتاتوری نشانی خواهد ماند و نه از تاک نشان او!ـ
پس مسئلهء سانسور، مسئلهء حکومت استبدادی و نظام ایدئولوژیک و توتالیتر است! و درست از همینجاست که مشکل قلم و آفرینش ادبی و فرهنگی با امرسیاست و با امر اعتراض و مبارزه بر ضد دیکتاتوری و با آرزوی به تخت نشستن ِ آزادی گره خورده و سرنوشت این هردو را به گونه ای گریزناپذیر به یکدیگر پیوسته است! و درست ازهمین روست که آفرینش ادبی و هنری و فرهنگی در جامعه ای در اسارت استبداد ، یک امر سیاسی ست. و ترس از شکستن همین شیشه است که اتوبوس حامل شاعران و نویسندگان را از فراز تپه های راه ارمنستان به قعر دره رها می کند و حنجرهء نویسنده و مترجم شرافتمندی چون پوینده و شاعر آزادفکری چون مختاری را به طناب حاکمیت دینی ملایان می فشارد.ـ
باری مسئلهء آزادی در بیان و گفتار و قلم یعنی مسئلهء سانسور درجامعهء استبداد زده و به ویژه استبداد ایدئولوژیک و دینی یک امر سیاسی ست ،کاملاً سیاسی ست و این البته ازسیاست ورزی و سیاسیگری و سیاستبازی و سیاستکاری به کل جداست و از طبیعت دیگری ست!ـ
از موضوع دورشدم اما قصدم این بود که بگویم ، ما تبعیدیان می توانیم بر جریانات فکری ، فرهنگی ، ادبی ، اجتماعی کشور و میهن خود تأثیر بگذاریم اما نمی توانیم جایگزین آن گونه از کشش ها و کوشش ها و آفرینندگی های فکری و اجتماعی و فرهنگی باشیم که مردم یک کشور برای تداوم حیات و برای طپش نبض زندگی خود بدان نیازمندند و برای ایستادگی در برابر نظام منحط و زیاده خواه و زورگو یا برای انگیزش ِ نشاط ِ زیستن و آرزوی تغییردر ضمیر انسان ها، به ویژه جوانان و آینده سازان جامعهء خود، به ایجاد و برخورداری از آن ناگزیرند!ـ
ـ 7- همه ادیبان ما در داخل و در خارج را تا چه حد متاثر از خود سانسوری می بینید؟
اـ من همه «ادیبان» را نمی شناسم!ـ
2ـ خود سانسوری امری ست شخصی و به پیچیدگی روان و شخصیت انسان! درک و به خصوص ارزیابی کمیت یا کیفیت چنین پدیده ای دروجود یک شخص یا اشخاص ، برای دیگران میسر نیست و امری نیست که هریک از اهل ذوق و هنر و ادب بتواند حتی آن را در وجود خود نیز ارزیابی کند و به توضیح چند و چون آن بپردازد ، تا چه رسد به دیگری!ـ
تصور می کنم که در وجود هر آدمی یک دستگاه یا ماشین بسیار پیچیدهء کنترل تعبیه است که در طول حیات او و همراه با رشد جسمی و روحی و حیات اجتماعی و فکری و فرهنگی او به یک سیستم تمام عیار ِ «طرد و گزینش» بدل شده است . قفل طرد ها و کلید گزینش ها را بیشماری ازکد ها و هنجار های اخلاقی ، روانی ، مذهبی ، فرهنگی ، سیاسی ، و شاید هم نژادی (ژنتیک) در اختیار دارند و درک چگونگی کارکرد آن ها در وجود فرد برای ضمیر آگاه خود فرد نیز ناممکن است ، تا چه رسد به آن که دیگری در مقام قاضی، چرائی و چندی و چونی خود سانسوری در وجود همسایهءخود را توضیح دهد و آنالیز کند. بنا بر این من نمی دانم « ادیبان ما» در داخل یا خارج یا بیرون از این دو قید مکانی تا چه حد از خود سانسوری متأثرند!ـ
اما این را می دانم که همهء اهل ذوق و آفرینش که ناگزیر از زیستن در محیطی غرقه در اختناق و استبداد سیاسی و فرهنگی هستند ، کمابیش به این بیماری ـ که ویروسش از آب دهان و خون آلودهء مستبدان به جامعه سرایت کرده ـ مبتلا هستند و نیز میدانم که درمان این بیماری هرگز میسر نخواهد شد ، مگر آن که ریشهء ویروس و آلودگی بازشناخته و برای قربانیان تشریح شود و ریشه کن کردن علت العلل بیماری به مدد جامعهء آگاه شده و دردآشنا به اجرا درآید!ـ
ـ 8- با توجه به خفقان و سانسور اعمال شده در داخل، که پوشیده گویی وبا کنایه و اشاره به تابو ها و ممنوعه ها پرداختن را توجیه می کند، آیا آشکار گویی و تابو شکنی تا چه در ادبیات در تبعید موفق بوده و اصولا آشکار گویی در ادبیات در تبعید تا چه حد از ادبیات داخل جدا بوده است؟ آیا چنین آشکار گویی در ادبیات در تبعید وجود دارد؟
نمی دانم آیا آشکارگویی و تابوشکنی در ادبیات تبعید موفق بوده یانه!ـ
اما پیداست که در خارج از ایران ، گرایش و کوشش در شکستن تابوهایی که بر جامعه ایران حاکم اند فراوان ترو رایج تر است به دو دلیل:ـ
اول آن که در وجود تولید کنندهء اثر هنری و ادبی بیرون از مرز های ایران نه وحشت از سرکوب پلیس وشلاق محتسب و سانسور حاکمیت استبدادی موجود است و نه ترس از قطع کوپن گوشت و روغن یا بنزین.ـ
دوم آنکه نویسندگان در تبعید به طور طبیعی و بسته به روحیات و توانایی ها و استعداد خود ، از جامعهء میز بان متأثرند، و به ویژه درکشورهای دموکراتیک غربی ، به نُرم ها و هنجار های فرهنگی و اخلاقی محیط میزبان خو می کنند و با بسیاری از آن ارزش ها که برای تسلط خود برجامعه ، روزگار چندین قرنی پشت سر نهاده اند آشنایی یافته وکمابیش آشتی کرده اند و همچون هوایی آن را همراه با میزبانان خود استنشاق می کنند و از آن برخوردار می شوند. پیداست که برخی به قول شما « آشکارگویی ها یا تابوشکنی ها» محصول طبیعی ارزش ها و نرم های حاکم بر جامعه میزبان است و نه ابتکار یا کشف یا حتی شجاعت هنرمند یا نویسندهء تبعیدی.ـ
صحبت از کشف حجاب تنها در میدان استیلای توحش طالبانی یا خمینیستی ست که جسارت و شجاعت محسوب می شود وگرنه گفتن یا شنیدن چنین سخنانی در خیابان های شانزه لیزه یا میدان باستیل تابوشکنی محسوب نمی شود! زیرا مسئلهء حجاب در این مناطق جزء محرمات اجتماعی و مقدسات مذهبی نیستند.ـ
در جامعهء دموکراتیک تبعیدیان، قلم در دست آزادی ست یا به هر حال این سایهء آزادی ست که نویسنده یا هنرمند را از تیغ سرکوب و سانسور تحجر فکری و فرهنگی و سیاسی ایمن می کند و قلم یا زبان او را بر ترس از زندان یا طناب دار یا قطع کوپن گوشت یا تریاک چیره می سازد!ـ
نویسندهء تبعیدی می داند که از مرگ و دار و دشنه که بگذریم ، هیچ بلایی دردناک تر از تبعید نیست! از اینرو این شعر حافظ بدرقهء راه اوست که گفت:ـ
ترسیدن ِ ما چون که خود از بیم ِ بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین ِ بلاییم! ـ
ـ 9- با توجه به روند سرکوب تا کنونی و نبود احزاب و سازمانهای سیاسی مترقی، بسیاری از انتظارات جامعه متوجه نویسندگان و شاعران و هنرمندان و حتی روزنامه نگاران بوده است، در چنین شرایطی ادبیات تا چه حد توانسته به این نیاز جامعه پاسخ دهد؟
در یک نظام دیکتاتوری یا استبدادی یا به قولی فاشیستی یا به قول دیگری سلطانی و به هر حال در نظام تئوکراتیک مستبد فقها و آیت الله های خودکامه و قسی القلب شیعی هیچ حزبی جز حزب پیشوا یا گروه ها و کلان ها و باند های همدست و خدمتگزار یا تسلیم شدگان ِ به روحانیت وجود ندارد. و «عنصر ترقی» هم این وسط هیچکاره است.ـ
با پیروزی تاریک اندیشی دینی و سلطهء استبداد روحانیون بر ایران ، که به نام انقلاب اسلامی شهرت دادند و در حقیقت جزتسلیم کشور وسرنوشت ملت ایران به ظلمتِ مطلق و بیدادِ محض نبود ، صحبت از احزاب« ترقی خواه» و «غیر ترقی خواه» فاقد هرگونه معنایی ست.ـ
اگر از ملت ایران خواسته شود که در بارهء «ترقی» خود و جامعهء خود و احزاب سیاسی سرکوب شده یا جان به دربردهء خود سخنی بگوید، بیگمان این بیت عامیانه به گویا ترین سخنی ، زبان حال وی خواهد بود:ـ
هرکه در این جهان ترقّی کرد
من بیچاره واترقیّدم
و این واترقـّیدگی بیش از همه، متأسفانه شامل حال احزابی نیز هست که به اصطلاح ِ عُرف یا با تکیه بر میراث سیاسی ـ ایدئولوژیک جنگ سرد به آنان «مترقی» می گفتند. ( و گویا متأسفانه هنوز هم کسانی دست از این میراث خواری شوم ِ فکری و ایدئولوژیک برنمی دارندـ!)ـ
اما در بارهء نقش نویسندگان، تصور نمی کنم که این گروه بتوانند جای گروه نخستین را بگیرند. زیرا ماهیتاً از یک جنس نیستند و توانایی ها و کارکرد ها (فونکسیون) ی هریک از آنان در یک جامعه ، از بیخ و بن متفاوت ، ناهمگون وای بسا ناهمسازند !ـ
احزاب و گروه های سیاسی در کشورهایی از نوع ما، متأسفانه همواره و غالباً نویسنده و هنرمند را به دیدهء ابزار نگریسته اند. گاه نام و حیثیت او راپشتوانهء «اوراق بهادار» سیاسی و ایدئولوژیک خود کرده اند و گاه حاصل اندیشه یا ذوق یا آفرینش هنری و فکری او را در جهتی میزان کرده و تنظیم شده خواسته اند که عقربهء قطب نما های سیاسی و به قول خودشان استراتژیک آنان نشان می داده است!ـ
از اینروست که در هردومورد ، اهل ذوق و آفرینش ادبی و هنری مغبون شده اند و ای بسا نویسنده و شاعر که هستی خود را نیز قربانی اینگونه هدایتگری ها و جهت نمایی های احزاب یا گروه های سیاسی یافته اند.ـ
بنا بر این روش و گرایش جهان سومی ِ اهل سیاست ، که برای جذب اهل هنر و ادب حساب مخصوص باز می کند ، هم به رشد فرهنگ و هنر در جامعه صدمه می زند و هم اهل هنر و ادب و فرهنگ را (به همه معانی آن) آسیب پذیر می سازد!ـ
کوتاه بگویم که تصور من آن است که عرصهء ادب و هنر و فرهنگ همواره می باید از دخالت احزاب سیاسی و نفوذ برنامه ریزی شدهء ایدئولوژیک و فکری آنان درامان بماند. استقلال نویسنده همانا استقلال قلم و آفرینش است.ـ
اینها البته بدان معنا نیست که نویسنده ای یا هنرمندی به اختیار و آزادانه به ایده های سیاسی دل نبندد و یا به حزب و گروهی وارد نشود یا ارادت نورزد.ـ
این دو امر به گوهر از یکد یگر مجزاهستند. آزادی خلاقیت و آزادی قلم اصل است، اما آزادی شخص نویسنده و فرد ِاهل قلم و هنر نیز اصل دیگری ست که از اصل نخستین جدا ست بی آن که با آن در تناقض و تقابل باشد. زیرا حق انتخاب عقاید و دیدگاههای اجتماعی و پذیرش یا طرد انواع جهان بینی ها و دل بستگی به اندیشه ها و آرمان های گوناگون و قبول یا رّد ِ انواع مشارب فلسفی یا سیاسی یا مذهبی از جملهء حقوق طبیعی و بازشناختهء هر انسانی ست ، خواه این انسان نویسنده و شاعریا هنرمند باشد ، خواه عضو ساده ای از جامعه و مبرا از کشش ها و کوشش های روشنفکری و فارغ از انواع دغدغه های مربوط به آفرینش ادبی یا فکری یا هنری !ـ
به هر حال اهل احزاب سیاسی و اهل هنر و ادبیات می باید هریک به کار خود بپردازند و اهداف و آرمان های خود را با شیوهء خود و با حفظ استقلال خود به پیش ببرند و تأکید کنم که این هرگز به آن معنا نیست که امر سیاست و دفاع از آزادی و انسانیت و اعتراض به استبداد و بی عدالتی از حوزهء ادبیات و هنر بیرون است. هیچ امر اجتماعی و انسانی و وجودی از ساحت و فضا و اقلیم ِ ادب و هنر بیرون نیست و نمی توان هنرمند و نویسنده و انسان بود ، اما قتل انسانیت و آزادی و عدالت را در همسایگی و در کنار گوش خود ندید ، یا دید و به روی مبارک نیاورد! ـ
ـ10- سفر به ایران شاعران و نویسندگان و هنرمندان در تبعید را بطور مستقیم یا غیرمستقیم دچار خودسانسوری و حتی گریز از فعالیتهای بایسته ادبی کرده است. نظر شما در این باره چیست؟
سفر به ایران برای نویسندگان مقیم خارج ، یک امر شخصی ست و می تواند از انگیزه های پیدا و پنهان بی شماری ناشی شود. من قضاوتی در باره این انتخاب دیگران ندارم ، اما خودم شخصاً به عنوان یک تبعیدی ی بی پاسپورتی که بیست و اندی سال است با دفترچه ای به نام تیتر سفر ، یعنی شهروند بی شهر ( یا پناهنده) زندگی می کند ، چنین ستمی را بر خود روا نمی دارم که به سفارتخانهء استبداد بروم و جواز ورود به میهنی را از او تمنا کنم که بیش از ربع قرن تمام از آن رانده شده بوده ام! چنین تقاضایی را ضمناً دون شأن آدمیت خود و مغایر با اصول اخلاقی و انسانی خود می دانم. زیرا علل و موجباتی که مرا به رانده شدن از میهنم ناگزیر کرده بود ، همچنان پابرجاست و رذالتی که اعتراض بدان، مرا به یک پناهندهء تبعیدی بدل کرده بود همچنان با چشم دریدگی تمام بر کشورم حکم می راند و به قتل عام ارزش هایی می پردازد که دفاع از آنها مرا و هزاران همچون مرا از کشورم گریزانده است!ـ
با اینهمه تکرار می کنم که این یک انتخاب شخصی ست و قضاوت در بارهء آن نه کار ساده ای ست و نه اصولاً برعهدهء اهل هنر و قلم واگذار شدنی ست:ـ
به قول ضرب المثل معروف : عاقبت هرکسی را در گور خودش چال خواهند کرد. و من اضافه می کنم که ما نکیر و منکر دیگران نیستیم! ـ
ـ11- ادبیات مترقی را تا چه حد در رشد آگاهی و خواستگاههای اجتماعی موثر می دانید؟ چرا؟
ادبیات یا ادبیات است ، یا نیست و اگر هست در رشد آگاهی و در تقویت پیوند های انسانی واجتماعی و توسعهء فرهنگی و روحی و اخلاقی جوامع نه تنها مؤثر است بلکه کارساز ترین پدیدهء اجتماعی و انسانی ست که با خواهران همزاد خود هنرها که در جلوه های گوناگون خلاقیت بشری پدیدار می شوند ، همواره از غارنشینی تا امروز دست انسانها را گرفته و راه انواع ظلمت ها را به سوی نور و آزادی پیموده است و در آینده نیز چنانچه رستگاری ای برای نوع انسان مقدر شده باشد ، باز هم این دست هنر و ادبیات و اندیشه (که همسرشت یکدیگرند) خواهد بود که چراغداری بشریت را برعهده خواهد داشت !ـ
و این هنری ست که نه از علم ساخته است و نه از سیاست و نه از مذهب!ـ
ـ12- نقش ادبیات و شعر را در مبارزه با رژیم به چه شکل می بینید؟
ادبیات و شعر نقشی بس فرا تر از مبارزه با یک رژیم دارند! اما از آنجا که شعر فارسی همواره یکی از رسانه های فرهنگی جامعه ما بوده است و از آنجا که شاعران بخصوص در صد ، صد و پنجاه سال اخیر به کارساز ترین شکلی در تحولات فکری و روحی و زیستی ایرانیان تأثیر داشته اند و از آنجا که میراث روشنگری ایرانیان حد اقل از دوران مشروطیت تا امروز بر دوش نویسندگان و به خصوص شاعران بوده است ، ما امروزیان و باشندگان این ُبرش از تاریخ ایران یعنی نویسندگان و شاعران اکنونی ، نمی توانیم و مجاز نیستیم که بار امانت آنان را به بهانه های گوناگون مدرنیسم یا نئومدرنیسم یا پسا وپیشا و پشتا مدرنیسم یا به نام مکتب سازی ها و دبستان تراشی ها یی که بیشتر آنان از حقه بازیها ی محفلی و نامجویی ها و مرید پروری های ژورنالیستی مایه می بَرَد ، به کناری بیفکنیم و فرهنگ و زبان و ذوق ایرانی را به ورطه هلاک بسپاریم و نقش نویسنده و به ویژه شاعر را در ارتقاء روحیات و در رشدآگاهی فردی و جمعی انسان ها و در اعتلای ارزش های اخلاقی و فرهنگی و ملی ناچیز شماریم و نادیده انگاریم. نباید عنصر شعر را از جوهر آگاهی بخش و فرهنگ آفرین و خرافات ستیز و آزادی ستا ی آن تهی کرد و مقام شاعر را به ذوق ورز بازیگوش بی اعتنای کم فرهنگی تنزل داد که کرنش در برابر قدرت جهل و پستی را به ارزشی پذیرفتنی بدل می سازد و حصول مرتبه و مقام انسانیت برای همسایه و همشهری و هم وطن و همنوع خود را آنقدر ها ارزشمند نمی یابد که حاصل احساس و عاطفه و هنر و اندیشهء خود را در جهت دفاع از آن با شایستگی و صمیمیت بکار بندد!ـ
بنا براین ادبیات ( شعر، رمان ، نمایش و تصنیف و ترانه) نقش بسیار پر اهمیتی دارند و دامنهء کارکرد و ارزش اجتماعی و فرهنگی و تاریخی آنها برای ارتقاء مقام انسان از مبارزهء سیاسی با یک رژیم بسی فراتر است.ـ
ـ12- چرا پس از گذشت سالها پراکند گی، نیروهای اپوزیسیون درخارج از کشورهنوز ازیک همبستگی فرا گیرو سرنوشت ساز برخوردار نیستند؟
نمیدانم!ـ
ـ13- شما سالها از دور و نزدیک با ایرانیان در تماس هستید، چه پیام و پیشنهادی برای ایرانیان درغربت به ویژه نیروهای اپوزیسون ، هنرمندان ، نویسندگان وشاعران دارید؟
سلام خود را به عمو زاده ها و عمه زاده ها و خاله زاده های و خالو زاده های خودم از هرجای ایران که برخاسته اند و به هر زبانی که زبان باز کرده اند و با هر خونی که در رگها می گردانند و در هرجای دنیا که زندگی می کنند می رسانم و پیشنهاد می کنم که بیشتر از این با هم دوست باشند !ـ
زیرا به قول م. سحر:ـ
گر شعلهء محبت و گر بارِ کینه ایم
تقدیر ما یکی ست که در یک سفینه ایم
ـ14- با سپاس از شما که به پرسشها پاسخ گفتید و امیدوارم که درگفتگوهای دیگرنیز ما را همراهی بفرمایید
من هم از شما سپاسگزارم که این فرصت را در اختیار من گذاشتید.ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت
(1)
البته از سوی انسان های بی غرض و مرض و نه آندسته از ورشکستگان سیاسی که سواد درستی هم در ادبیات فارسی ندارند ، اما دراین برهوت تبعید و مهاجرت به جستجوی نام، به نقد ادبی و مسائل تحقیقات اجتماعی و فرهنگی دست درازی می کنند و در جایگاه منتقد یا جامعه شناس از پس شیشه های کبود فرقه ای و خاندانی درباره ادبیات یا هنر تبعید داد سخن می دهند ، بساط رمل و اسطرلاب می گسترند، سرکتاب باز می کنند و هرکه را می خواهند می بینند و هرکه را نمی خواهند و دوست ندارند یاسواد خواندن آثارش را ندارند ، نمی بینند!.ـ
نمونه ای از اینگونه نقدبارگی ها وادیب نمایی های مقالهء آقایی ست به نام درویش پور که در نشریه ای چاپ شده و تعداد زیادی از سایت ها هم آنرا در بوق و کرنا دمیده اند و جناب آقای «دکترجامعه شناس» ، لیست بلند بالایی از شاعران و نویسندگان را ارائه داده ، قادر به دیدن شاعری نبوده است که طی نزدیک به 30 سال در بیرون از ایران سروده است و بیش از دوازده کتاب انتشار داده و با دهها نشریهء معتبر ایرانی همکاری داشته است و بزرگانی چون استاد زرین کوب و استاد محمد جعفر محجوب و استاد یارشاطر، نادرپور وسیمین بهبهانی و شاهرخ مسکوب وداریوش آشوری و بسیاری ازبزرگان دیگر در بارهء شعر او نظر مثبت و تأیید آمیز ابراز کرده بوده اند!ـ
به حق که اینهمه تجاهل العارف یا تعارف الجاهل تنها از کم سوادان ِ پرمدعایی ساخته است که عینک مشربی یا عِرق قبیله ای، دیدگان ِ «دکتری» و « دانشمندی» شان را بر حقیقت فرومی بندد و سرانجام بدینگونه دست خود را پیش مردم دانا، رو می کنند! ).ـ
(2)
خواننده ای به نام «حبیب» که گویا مقیم آمریکاست ، بدون اطلاع و اجازهء من روی این شعر آهنگی گذاشته و آنرا خوانده و در آلبومی به نام «بزن باران» عرضه کرده است بدون این که نام سراینده راقید کند.
این که نام سراینده را هنگام عرضهء آلبوم خود به میان نیاورده اند ، خطایی ست که در محیط بی در و پیکر خارج از کشور قابل چشم پوشی است ، اما متأسفانه خوانندهء گرامی در چند مورد نادرست خوانده و متوجه معنای شعر نشده است. گویا مدت ها از عرضهء این آهنگ می گذرد،اما من چند ماه پیش ، از روی اتفاق با آن برخورد کردم و ماجرا را هم در سایت خودم و هم در یکی دو سایت دیگر یه «خواننده» محترم یاد آور شده ام و خوا سته ام که با من تماس بگیرند ، که تا کنون از ایشان خبری نرسیده است.ـ
................................
مأخذ: ادبیات و فرهنگ
پرسشگر: سحر تحويلی